مروری بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات علی خوشلفظ
تکامل شخصیت یک رزمنده در دوران دفاعمقدس
علیالله سلیمی- روزنامهنگار
کتاب «وقتی مهتاب گم شد»؛ خاطرات علی خوشلفظ، به قلم حمید حسام، سرنوشت رزمندهای است که با پیروزی انقلاب اسلامی دچار تحول عظیمی میشود و در دوران دفاعمقدس حماسهها میآفریند و یاد و نامش در تاریخ دفاعمقدس ماندگار میشود. علی 15ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بهدست میآید، اما گویی قرار است علی خوشلفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند؛ تا سالها بعد ماجرای وصل حدود 800دوست و برادرش را برای ما روایت کند.
ثبت خاطرات همدانیهای حاضر در جنگ
کتاب «وقتی مهتاب گم شد» از جمله آثار ماندگار دوران دفاعمقدس است که تلاش دارد با استفاده از دیالوگ و بیشتر بر مبنای توصیف جزئیات و صحنهپردازی، خاطراتی از جنگ را روایت کند. کتاب همانند بسیاری دیگر از آثار با بهرهگیری از عناصر داستاننویسی، نثری روان و جذابش با کارهای اولیه حمید حسام تفاوت چشمگیری دارد. کارهای اخیر حسام در مقایسه با آثار اولیه او، نثری پختهتر دارد و این پختگی و تکامل را میتوان در کتابی مانند «وقتی مهتاب گم شد» دید. اگر مخاطبی کارهای حسام را پیگیری کرده باشد، این تفاوتها به خوبی درنظرش مجسم میشود. حمید حسام در این سالها تلاش کرده تا با ثبت خاطرات همدانیهای حاضر در جنگ، چهره فرماندهان و تأثیرگذاران این شهر در جنگ را بیشتر معرفی کند. درنظر گرفتن آثار او در کنار خاطراتی که دیگر نویسندگان همدان از رزمندگان این شهر در این سالها منتشر کردهاند، میتواند در فهم تأثیر جنگ بر یک شهر کمک کند. «وقتی مهتاب گم شد» نیز چنین خاصیتی دارد. کتاب شامل خاطرات جمشید(علی) خوشلفظ، از حاضران در جنگ است. نویسنده ابتدا مخاطب را به کوچهپسکوچههای محله شترگلو میبرد و با شیطنتهای دوران کودکی راوی آشنا میکند. خاطرات از دوران کودکی آغاز و تا زمانی که انقلاب میشود، ادامه مییابد و پس از آن، با مهمترین بخش زندگی راوی که همان جبهه است، آشنا میشویم.
از روزهای انقلاب تا جبهههای نبرد
کتاب در بخشهای نخست، تکامل شخصیت یکی از سربازان جنگ را به تصویر میکشد. از شیطنتهای خوشلفظ آغاز میشود و در ادامه، شخصیت راوی کمکم به شخصیتی بزرگ تبدیل میشود که سعی دارد با فاصله گرفتن از شیطنتهای بچگانه، به جمع بزرگان بپیوندد. نخستین تلاشهای او برای جداشدن از دوران کودکی و به خیل بزرگترها پیوستن نیز در کارهایی مانند دستکاری شناسنامه و یا شرکت در تظاهراتها خود را نشان میدهد. گویا جنگ، خوشلفظ را همانند بسیاری دیگر از نوجوانان این کشور یکباره بزرگ میکند. کتاب «وقتی مهتاب گم شد» را میتوان به 2بخش کلی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاعمقدس تقسیمبندی کرد. هرچند نقطهثقل کتاب و منظر و منظور راوی و نویسنده در این اثر بر بخش دفاعمقدس است، اما کتاب میتواند منبعی خوب برای تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی هم باشد؛ موضوعی که کمتر از نظر مردمی به آن توجه شده است؛ چرا که عمده خاطرات نوشته شده در حوزه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی از زبان مبارزانی روایت شده که عمدتاً نقشی تأثیرگذار در این جریان داشته و به نوعی شهره هستند. آشنایی راوی با آیتالله مدنی، مبارزات خیابانی، گرفتن ساختمان ساواک، کشف اسنادی از این ساختمان، هماهنگیهای خودجوش و مردمی برای شرکت در تظاهرات، تسلیم شدن سربازان، صف کشیدن تانکها در ورودی همدان و... همگی بخشی از پازل تاریخ شفاهی در سالهای اخیر همدان است که از منظر یکی از شهروندان این شهر روایت شده است.
تجربیات بلدچی 16ساله از جنگ
بخش دیگر کتاب، خاطرات دفاعمقدس است؛ خاطراتی که اصلیترین بخش کتاب را تشکیل میدهد. نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از حافظه راوی و با بهکارگیری هنر نویسندگی و تجربیاتش، عملیاتهای مختلف، جنگ و جبهه را از منظر یک نیروی مردمی به بهترین شکل روایت کند. خاطرات و تجربیات شخصی یک بلدچی 16ساله از کوران حوادث جنگ، برخورد فرماندهان با هم، عملیات رمضان، فاو، فتح خرمشهر و... ازجمله موضوعاتی است که در این کتاب به آن اشاره شده است. در بخشهایی از این خاطرات مانند بخش فتح خرمشهر، نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از ذهن راوی که در زمان جنگ 16ساله است، بر بیان جزئیات بیشتر تمرکز کرده و صحنهای کامل از تلاش جمعی برای فتح دوباره یک شهر را به تصویر بکشد. مقاومت جمعی سربازان و مدافعان کشور و دین اگرچه بارها و بارها گفته و شنیده شده است، اما در این کتاب با هنر نویسنده، صحنه تلاش تعدادی از سربازان از گروهانهای مختلف، برخورد فرماندهان و گفتوگوی آنها با هم و... تصویری به یادماندنی بر ذهن مخاطب ثبت میکند؛ تصویری که نشاندهنده قابلیت این اثر، همانند بسیاری دیگر از کتابهای این حوزه، برای تبدیل شدن به فیلمنامه است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: «... روز از نیمه گذشت. هواپیماهای خودی توپخانه عراقیها را بمباران کردند و توپخانه هم چند آتشبار کاتیوشا را برای چندمینبار، روی تانکهای عراقی ریخت. تا آن ساعت اجساد حدود 80نفر از بچههای گردان ما دور و برمان بود. روی پیکرشان خمپاره و توپ فرود میآمد، ولی کاری از ما برنمیآمد. باید غروب میشد. اما آیا این رؤیا به واقعیت بدل میشد؟ نه فقط ساعت که حتی دقیقه و ثانیهها نیز کند میگذشت.»