دور از پایتخت نزدیک قلبها
لیلا سلیمانی
یکصدوپانزده کیلومتر دورتر از شمال شرق پایتخت؛ ابرها نزدیکتر به چشمها و قلبها میشوند.
انگار خورشید اینجا جور دیگری میتابد، خورشید اینجا عمود بر احساس است و مثل صلات ظهر تابستان گرم و آتشین.
خورشید اینجا هیچ آدم برفی را نمیسوزاند و حرارتش در پوست و استخوان آدمهایی رخنه کرده است که دلهایی نازکتر از شیشه و چشمهایی بارانیتر از بهار دارند.
نام بزرگش خانم شهریوری بود، دلش هم مثل نامش تابستانی و قلبش آسمانی بود و در خانه دختران نیلوفری، برای ۳۱دختر، مادری میکرد.
تربیت ۳۱دختر با هنرهایی که بیمهری عصر مدرن رنگ و بویشان را کمرنگ کرده و ساخت حال و احوالی که شاید از حوصله مادران شبهمتمدن این روزها، برای یک فرزند هم خارج است برای خانم شهریوری ما طعم دیگری دارد.
خانه نیلوفری خانم شهریوری گاهی صدای دخترکانی را روی تابهای کوچک میان حیاط در تاریخ زمزمه میکند، که به تاریخ شناسنامه سالهای زیادی است از کودکانههایشان گذشته است.
به این فکر میکنم روزی که دیوارهای خانه نیلوفری زبان بگشایند، از اشک و برق چشمان کمتوانان ذهنیای سخن خواهند گفت که دستسازهها را با جان و دل به دیوارها کوبیدهاند.
و یا این دار قالی روزی خواهد گفت که این گرهها را دخترک معلولی به نقش گل زینت داده که موردبیمهری انسانهایی شبیه ما قرار گرفته است.
در یکی از قرارهای «بهزیستی» قدم در شهرستان فیروزکوه گذاشتیم و حضور در مرکزی را تجربه کردیم که شبیه خانه کودکیهایمان بود. طراحی خانه دختران نیلوفری که خانم شهریوری هنرمندانه آن را مدیریت میکرد، بهگونهای بود که احساس گرما، صمیمیت و تعلق مکانی پیدا کردیم و حس سرد و غریب فضای بیمارستانی که در طرحوارههای ذهنی ما برای نگهداری افراد کمتوان ذهنی ساخته شده بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
انگار در خانه نیلوفری خورشید جور دیگری میتابد؛ خورشید اینجا عمود بر احساس است.