سلست ان جی
بعدها، یک روز که آمادگی دارد، پردهها را کنار میزند، لباسها را از توی کمد جمع میکند، کتابها را از روی زمین برمیدارد و بستهبندی میکند. ملافهها را میشوید. کشوهای میز تحریر را بازمیکند و جیبهای شلوار جین لیدیا را خالی میکند. موقع انجام این کارها فقط تکههایی از زندگی دخترش را مییابد: سکهها، کارتپستالهای فرستاده نشده، یک بسته قرص نعنایی پیدا میکند که هنوز باز نشده و برایش سوال میشود که آیا چیز مهمی بوده یا برای لیدیا معنای خاصی داشته یا اینکه صرفا دورانداخته شده و غیرقابل مصرف بوده. ماریلین میداند که هیچ وقت جواب این سؤال را پیدا نخواهد کرد. اما حالا، به جسم خوابیده در تخت نگاه میکند و چشمهایش پر از اشک میشود. کافی است.
تمام آنچه هرگز به تو نگفتم
در همینه زمینه :