• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 26 مهر 1401
کد مطلب : 174266
+
-

ملکه آهنین رکورد می‌طلبد

گیتی موسوی که رکورد جابه‌جایی تریلی را در جهان شکسته، حالا به‌دنبال ثبت رکورد کشیدن هواپیما و کشتی است

گزارش
ملکه آهنین رکورد می‌طلبد

سحر جعفریان-روزنامه‌‌نگار

قرارشان برای مراسم «رکوردزنی»، گذرگاه «صوفیان»، حوالی تبریز بود؛ ساعت 11صبح. بعد از آن باران ناگهانی و شدید که انگار خیال بند آمدن نداشت. مدتی از سقوط آخرین قطرات باران که گذشت با اعلام داور مراسم، «گیتی موسوی»، یک سر طناب نخی را میان دستانش که با چسب الیافی پوشانده بود، گرفت. نگاهی به پشت سر انداخت. درست 2متر عقب‌تر که تریلی 12تُن و 270کیلوگرمی قرار داشت و سر دیگر طناب نخی مخصوص، به سپر آن گره خورده بود. به جلو خم شد و منتظر ماند تا با شمارش معکوس داور مراسم به عدد یک و کلمه «شروع» برسد. ثانیه‌های باقیمانده، نگاهش پرت شد روی صورت پدر و مادرش که تسبیح به‌دست و ذکرگویان، صحنه را از دور می‌پاییدند. صدای نفس‌های عمیق و منظم خود را می‌شنید. داور مراسم که به عدد یک رسید، موسوی تمام قدرتش را در دست‌هایش جمع کرد. داور شروع را گفت و او طناب را کشید تا رکورد جابه‌جایی تریلی در جهان شکسته شود.

بانوی قهرمان
موسوی، بانوی تبریزی است که از حدود سال 1398نامش در حوزه رکوردهای جهانی، ترند شد و بسیاری از رسانه‌های داخلی و خارجی از او با نام «ملکه آهنین» یاد کردند؛ ملکه‌ای که خود، رمز و راز موفقیت‌هایش را در دوران کودکی جست‌وجو می‌کند و بخش قابل توجهی از آن را به استعدادی نسبت می‌دهد که از نیاکان خود به ارث برده است. او در این‌باره می‌گوید«از همان اوان کودکی به جابه‌جایی وسایل سنگین و اجسام سخت، علاقه داشتم. آنقدر که اطرافیان را حسابی غافلگیر می‌کردم. از حدود 7سالگی نیز، «دویدن» شد همه تفریحم که اغلب اوقات به آن مشغول بودم. طوری که به‌واسطه آن دویدن‌های بی‌پروا و بی‌وقفه، صدای اعتراض اهالی خانه و مدرسه بلند شده بود. پدر و مادرم می‌گفتند بس است دیگر؛ مثلا تو دختر هستی و باید آرام و قرار داشته باشی؛ نه اینکه مدام بدوی و وسایل خانه را هم بشکنی! برادرم (هم‌اکنون دوچرخه‌سواری حرفه‌ای است) و 3خواهرم نیز لحظه‌ای آرامش و خلوت نداشتند. در مدرسه هم معمولا همکلاسی‌ها شکایتم را نزد معلم‌ها می‌بردند و آنها نیز از دست شیطنت‌های من به ناظم و مدیر، پناه می‌جستند. زنگ‌ تفریح که نواخته می‌شد انگار صدای سوت شروع مسابقه دو‌و‌میدانی را شنیده‌ام؛ دورتادور حیاط را در سرعت‌های مختلف می‌دویدم و برای خودم تحلیل‌هایی از نسبت سرعت و زمان تا میزان انرژی داشتم. نمره انضباطم همیشه کمتر از 17بود. چرا که کادر آموزشی، دویدن‌های خارج از ساعت زنگ ورزش را بی‌انضباطی و بی‌مسئولیتی تلقی می‌کردند و در نظرشان، دانش‌آموز باهوش و بااستعداد، دانش‌آموزی بود که فقط ریاضی و علوم بداند نه کسی مانند من که توانمندی و هدفش در ورزش خلاصه شده بود. اما هیچ‌یک از این بازخوردها و دیدگاه‌ها برایم اهمیت نداشت چرا که من فقط می‌خواستم به هر بهانه بدوم و از آن لذت ببرم. گاهی فکر می‌کنم اگر آن زمان، خانواده‌ام متوجه این علاقه و استعداد در من می‌شدند به‌طور حتم موفقیت‌های بیشتری کسب می‌کردم و رکوردهای بزرگ‌تر وعجیب‌تری به‌عنوان یک بانوی ایرانی در عرصه بین‌الملل ثبت می‌کردم. اما افسوس که در آن روزگار با توجه به سطح سرانه سواد عمومی و نوع فرهنگ غالب، موضوعاتی مانند استعدادیابی، سرمایه‌گذاری بلندمدت روی آینده فرزندان و حمایتگری سازنده در اولویت خانواده‌ها نبود. به هر حال، استعداد ورزشی‌ و توانایی قدرتی خاصی در من وجود داشت و چون به‌درستی شناسایی نشده و مجال پرورش نیافته بود، گاهی باعث دردسر می‌شد. مانند روزی که از شدت دویدن، قسمتی از عضله پایم آسیب جدی دید و مدت‌ها تحت مداوا و معالجه قرار گرفتم.»

استعدادی که ارثیه خانوادگی بود
 بانوی پولادین ایران که هم‌اکنون مربی بدنسازی است، ادامه می‌دهد:«پدر و عموهایم باستانی‌کار بودند و گاهی هم به کشتی می‌پرداختند. در محله، آنها را پهلوان یا معتمد خطاب می‌کردند. من نیز از کودکی با محافل ورزشی‌شان که گره‌ای با مناسبات اجتماعی و مذهبی داشت، آشنا شدم. کباده‌کشی، لنگ انداختن و صاحب زنگ شدن را می‌دانستم چیست و برای هم سن و سال‌هایم توضیح می‌دادم. راستش، ورزش در خانواده پدری‌ام، ارثیه و فرهنگی پسندیده محسوب می‌شود که البته برخی از رشته‌های سنگین یا به ظاهر خشن آن را چندان مناسب بانوان خانواده و فامیل نمی‌دانستند. برای همین، وقتی نسبت به ورزش‌های قدرتی و استقامتی علاقه نشان می‌دادم، پدر و مادرم به‌علت آسیب‌هایی که ممکن بود به واسطه آن ورزش به من وارد شود، با فعالیتم در آن ورزش خاص، مخالفت می‌کردند. من نیز سعی می‌کردم به ورزش‌های پایه و سبک مانند پیاده‌روی، دوی استقامت و آمادگی جسمانی بپردازم تا خانواده، احساس نگرانی نکنند. در دوران تحصیل در مقطع راهنمایی، بیش از 20دقیقه از بارفیکس آویزان می‌ماندم یا در بعضی از حرکات ورزشی آنقدر طول پرش داشتم که معلم‌مان می‌گفت تو نمی‌پری بلکه پرواز می‌کنی! همان زمان بود که خیلی اتفاقی در یکی از مسابقات دوومیدانی مدارس کشوری شرکت کردم و مقام اول را به‌دست آوردم؛ مقامی که خیلی خوشحالی در من ایجاد نکرد چرا که اغلب اوقات آن استانداردی را که در آن مسابقه درنظر گرفته بودند، در بازی‌ها و تمرین‌های ورزشی خود به‌دست می‌آوردم. در مقطع دبیرستان نیز والیبال را به‌صورت پراکنده دنبال کردم. گاهی هم به سایر رشته‌های ورزشی سرک کشیدم و چند مدتی را با آنها سرگرم بودم. اما هیچ‌کدام، رضایت من را آنطور که باید و شاید، جلب نمی‌کرد. چرا که میل و علاقه‌ من، رشته‌ای مانند وزنه‌برداری را نشانه رفته بود که آن نیز مورد تأیید خانواده نبود. یکی دیگر از دلایلی که من و امثال من را از عرصه ورزش تخصصی دور نگه‌داشته بود، فقدان سرانه‌ها و تجهیزات ورزشی متنوع و استاندارد در شهرها و روستاها بود. امکانات و تجهیزاتی که در کنار همه مزایا و امتیازهایشان در عرصه‌های سلامت فردی و جمعی، جلوگیری از آسیب‌های اجتماعی و ایجاد فضاهای رقابتی و افتخارآفرینی، نقشی غیرقابل انکار در سرنوشت افراد داشته و دارند. همچنان که شاید استعدادی که خانواده در من و در زمان مناسب کشف نکرد، با وجود این سرانه‌ها و تجهیزات ورزشی، فرصت بروز و شکوفایی می‌یافت. با این اوصاف اگر از من بپرسید در کودکی و نوجوانی، از چه امکانات و تجهیزاتی برای ورزش، برخوردار بودی؛ قاطعانه پاسخ می‌دهم حیاط مدرسه و حیاط خانه مادر بزرگم!»

خود نیز متوجه استعدادم نبودم
موسوی، با عشقی ذاتی به ورزش، روزگار گذراند بی‌آنکه بداند، آینده‌ای متفاوت در انتظارش است و روزی بالاخره، زندگی‌اش بر مدار همین عشق ذاتی، خوش خواهد درخشید. او در مرور خاطراتش می‌گوید:«با اینکه همزمان با تحصیل در مقطع کارشناسی، بدنسازی را به‌صورت مقدماتی آغاز کردم ولی کمتر فرصت پیش می‌آمد تا در این رشته ورزشی به سرانجامی دلخواه برسم. بعد از اتمام دانشگاه نیز، ازدواج کردم و طولی نکشید که صاحب فرزند شدم. به‌واسطه مسئولیت‌‌های تازه و خانوادگی، ورزش در زندگی من محدود شد به روزی یک تا 2ساعت تمرین بدنسازی در بالکن کوچک خانه. خودم مربی خودم شدم! با مطالعه، مشورت و جست‌وجو، اطلاعات ورزشی را جمع‌آوری و بعد در قالب حرکات دست، پا، کول و سرشانه اجرا می‌کردم. جالب است که بگویم تا آن زمان و با وجود آن همه سال، مداومت و پیگیری در ورزش کردن، خودم هم متوجه استعدادم نشده بودم و آن را نوعی «عادت» و یا «علاقه‌ای قدیمی» تلقی می‌کردم که هر زمان و هر مکان با من است. سال 1392بود که با وجود اوضاع نامناسب مالی، تصمیم گرفتم بدنسازی را در یک باشگاه ورزشی دنبال کنم. اوضاع مالی‌مان آنقدر نامناسب بود که تا چند ماه، شهریه‌ها را اقساطی پرداخت می‌کردم. هر روز که می‌گذشت من جملاتی از این دست که «قدرت بدنی بالایی داری؛ چطور به این سن رسیده‌ای و وارد تیم ملی نشدی  یا چطور در مسابقه یا لیگی شرکت نکردی؟» را بیشتر می‌شنیدم. تکرار این جملات، باعث شد تکنیک‌های انجام حرکاتی مانند بالای سر بردن اجسام و وسایل سنگین را در خود تقویت کنم و از سویی مورد تشویق دوستان و نزدیکان قرار گیرم. تا حدود سال 1397که کنجکاوی‌هایم درباره رکوردزنی و گینس به اوج خود رسید و منجر به برقراری تماس با نمایندگان و مشاوران گینس ایرانیان شد. نمایندگان و مشاوران گینس بعد از بررسی سوابق ورزشی و توانایی قدرتی من، پیشنهاد شکستن رکورد بانوی استرالیایی در جابه‌جایی تریلی بیش از 12تُنی را به من دادند. پیشنهاد را خیلی زود پذیرفتم؛ نه از روی هیجان و یا نمایش قدرت! بلکه آن پیشنهاد را به اعتبار استعداد و علاقه‌ای که سال‌ها، ناخواسته پرورشش داده بودم، پذیرفتم. در واقع شنیدن آن پیشنهاد، تلنگری برای بازشنایی توانمندی‌هایم به‌عنوان یک بانوی ایرانی بود که خدا را شکر، عاقبت خوبی برایم ارمغان آورد. تصمیمم را با خانواده که در میان گذاشتم نخستین واکنش‌شان تعجب بود و بعد، کمی مخالفت نشان دادند و بعد اما حمایت کردند؛ حتی دختر 14ساله‌ام که ورزش را خارج از فضای حرفه‌ای و قهرمانی دنبال می‌کند. ابتدا به‌طور آزمایشی و تمرینی یک تریلی 12تنی را جابه‌جا کردم و بعد برای روز رکوردزنی آماده شدم.»

نکته
دویدن در کودکی؛ ثبت رکورد در بزرگسالی

هنوز هم از تداعی خاطره روزی که نخستین رکورد جهانی‌اش ثبت شد، به وجد می‌آید و چشمانش نم می‌شود. این بانوی رکورددار، از آن روز خاطره‌انگیز، این چنین برایمان می‌گوید:«برای شکستن رکورد آن بانوی استرالیایی و اثبات خود، باید کلی هزینه صرف می‌کردم؛ هزینه اجاره تریلی، لباس مناسب و ایمن، تجهیزات لازم تا هزینه آفیش داوران و نمایندگان ورزشی، گروه فیلمبرداری و فضای باز که تقریبا برای من با آن اوضاع مالی و بدون اسپانسر، غیرممکن بود. اما خواست خدا و اراده خودم بر این بود که ناامید نشوم. خانواده و دوستان، همراهی‌ام کردند. تریلی از جانب یکی از شرکت‌های بین‌المللی باربری تأمین شد، جلیقه مخصوص را سفارش دوخت دادم، طناب نخی با مقاومت بسیار بالا اجاره کردم و گروه فیلمبرداری را نیز دعوت کردم. 11دی ماه 1398در مسیر صوفیان - تبریز ساعت 11قرار مراسم رکوردزنی را گذاشتیم. روزی که از سحرگاهش باران شدیدی شروع به باریدن کرد. طوری که برادرم به سبب نامساعد شدن شرایط، اصرار به کنسل کردن مراسم داشت ولی من مصمم به انجام آن بودم. بعد از مستقر شدن در مکان مراسم، باران بند آمد و زمین خیس و لغزنده، کمی تردید به جانم انداخت. طناب متصل شده به تریلی را که دستم گرفتم، دیگر از تردید خبری نبود فقط می‌خواستم 12تن و 270کیلوگرم وزن تریلی را 30متر جابه‌جا کنم؛ همین! چند ثانیه نخست، به سبب خیس بودن زمین و نامناسب بودن کفش‌هایم، سر خوردم. صدای فریادهای پدرم که می‌گفت «برو گیتی... تو می‌تونی»، متمرکزم کرد. هر چه توان داشتم در دست‌هایم جمع کردم و طناب را بی‌وقفه کشیدم. یک دقیقه گذشت تا تریلی در حدفاصل مشخص شده، جابه‌جا شد. یک دقیقه‌ای که پایان آن با فریاد شادی و تشویق تماشاگران همراه بود و من آن لحظه، در خود، کودکی‌هایم را می‌دیدم که می‌دویدم تا گویی به جایی، مقصدی و یا هدفی برسم و حالا، اینجا همان مقصد و هدفی‌ است که از کودکی می‌خواستم به آن برسم. خبر ثبت رکوردم در رسانه‌ها که پیچید تا چند ماه سرگرم مصاحبه کردن و مستندسازی‌هایشان بودم. بعد از آن، بلافاصله تمرین برای ثبت رکورد اسکات نشسته با تحمل 270کیلوگرم وزنه را آغاز کردم. رکوردی که ایده‌اش از آن خودم بود و سال 1399با حضور داوران و خبرنگاران به ثبت رساندم. در آبان 1400نیز کشیدن تریلی 17تن و 200کیلوگرم در فاصله 41متری را ثبت کردم. داستان رکوردهایم هنوز تمام نشده و می‌خواهم آنها را با رکوردهای عجیب و بزرگ مانند کشیدن هواپیما و کشتی ادامه دهم. در این مسیر پر فراز و نشیب که سلامت ورزشکار در آن به چالش کشیده می‌شود به همراهی مسئولان ورزشی و اسپانسرهای قوی نیازمند هستیم. به پشتیبانی‌هایی که ضمن ایجاد انگیزه و امید در جوانان و بانوان، بستر نهادینه‌سازی‌ فرهنگ ورزش را فراهم می‌کند.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید