خالق همشهری کین
کنوشا شهر کوچکی است در ایالت ویسکانسین. زادگاه «اورسن ولز» همیشه مورد تنفرش بود چون مادر ولز در پاریس او را حامله شده بود و در ریودوژانیرو مراسم نامگذاری او انجام شد. ولز معتقد بود متولد شدن او در کنوشا بیعدالتی بزرگی در حق او بوده است. اما نابغهها فقط از روی شکمسیری این غرها را میزنند!
فرزند یک مخترع ماجراجو و یک پیانیست ارکستر، استعداد مطلقش را از همان خردسالی به رخ کشید. از 3سالگی روی صحنه تئاتر ظاهر شد؛ در نقش کودکی حراف در نمایش مادام باترفلای. اما از همان سالها هم روحیه انحصار طلبی بیحد و اندازهاش را نشان داد. او اغلب برای دوستان یا خانوادهاش نمایشهای سنگینی اجرا میکرد و تمام نقش هایش را هم به تنهایی بازی میکرد. 9ساله بود که به تنهایی نمایش شاهلیر را اجرا کرد و 10سالش بود که نمایش «دکتر جکیل و مستر هاید» را به کارگردانی و بازی خودش روی صحنه برد. او حتی در نمایشهای عروسکی هم تمام عروسکها را خودش میگرداند و جای همه آنها حرف میزد. خیلیها علت این روحیه انحصارطلبانه عجیب را در مرگ بسیار زودهنگام پدر و مادرش میدانستند. مادرش در 8سالگیاش درگذشت و پس از آن همراه پدرش به سفرهای پرمخاطره دور دنیا دست زد تا اینکه پدرش را هم در 13سالگی از دست داد. به همین علتهاست که خیلیها او را نابغه خودساخته میدانند؛ آدم غریبی که مسیر طولانی پیشرفت را با سرعتی بسیار حیرتانگیز طی کرد. ولز در 16سالگی به جنبش تئاتر رادیکال نیویورک پیوست و از سردستههایش شد. او همچنان که آرام آرام تبدیل به یکی از مشهورترین چهرههای تئاتر آمریکا میشد، فعالیت موازیاش را در رادیو تعقیب کرد و با اجرای نمایشهای رادیویی، شهرت زیادی به دست آورد. او در 20سالگی تبدیل به مشهورترین کاراکتر رادیویی شد.
استعداد غیرقابل باور او در نمایش نهایتا او را به سمت سینما کشاند. در 25سالگی و در اوج جوانی «همشهری کین» را ساخت؛ برترین فیلم تاریخ سینما و کمالگرایانهترین فیلم تمامی کارنامه ولز. ساخت فیلم نبوغآسای «همشهری کین» آن هم در سنی به این کمی بیش از آنکه برایش خوشیمن باشد، بدشانسی بهبار آورد. ویلیام راندولف هرست، روزنامهنگار قدرتمند، چارلز فاستر کین - شخصیت اصلی فیلم - را بازسازی عمدی شخصیت خودبزرگبیناش فرض و تهدید کرد که علیه فیلم به قانون متوسل میشود. هرست کارهای زیادی کرد، مانع انعکاس نقدهای متعدد این فیلم شد و نمایش عمومی آن را به تعویق انداخت و باعث شد همشهری کین کمتر دیده شود و کمتر مورد تحسین قرار بگیرد. اما درست بعد از همشهری کین بود که ولز طلسم شد؛ چراکه همیشه باقی فیلمهایش را با نخستین فیلماش سنجیدند. دیگر ابداعات و خلاقیتهای سرسامآورش کمتر دیده میشد و ولز آرام آرام به انزوا رفت. فیلمهای بعدی او مانند آمبرسونهای باشکوه، بانویی از شانگهای، بیگانه و مکبث با شکست در گیشه مواجه شدند درنهایت ولز از هالیوود اخراج شد. پس راهی اروپا شد و فیلم هایش را در محل با صدای دوبله و با لباسهای اجارهای یا حتی بدون لباس فیلمبرداری کرد و بهدلیل وقفههای مکرر برای تهیه پول، برای تهیه هر فیلم سالها وقت گذاشت. ولز هنگام مرگ، چند پروژه ناتمام داشت؛ از فیلمنامه و تکههای فیلم گرفته تا آثار نیمه تدوین شده؛ فیلمهایی مثل پروژه جاهطلبانه «دن کیشوت» که نیمه تمام ماند و جهان را در حسرت گذاشت. ولز تا زمان مرگش (سال1985) نزدیک به 40سال، هم مردی قدرتمند بود و هم بیگانهای شکننده. هم شیادی بزرگ و هم آوارهای خانه به دوش؛ کسی که 2سال بعد از مرگش وقتی که خاکسترش را در اسپانیا به خاک میسپردند، بر گورش هیچ نامی حک نکردند.