• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 16 مهر 1401
کد مطلب : 173253
+
-

در آرزوی پریدن

نوشتن از کسی که هم شاعر است، هم نقاش و هم عارف‌مسلک و نوشته‌های احساسی‌اش هم میلیون‌ها طرفدار دارد، کار راحتی نیست. انگار چیز دیگری نمانده که بگویی و هرچه را که بخواهی دوباره بگویی جلوی نثر سهراب، چیزی کم دارد و اصلا مگر چقدر می‌شود گفت که سهراب سپهری کاشانی است و سال1307 متولد شده؟ چقدر می‌شود گفت که پدر سهراب هنردوست بوده و کارمند اداره پست؟ اصلا چرا باید همه بدانند که اسم دبستان سهراب در کاشان چه بوده و چه اهمیتی دارد که سهراب سال1319 ابتدایی‌اش را تمام کرد و سال1322 دبیرستانش را؟ اما می‌شود گفت و باید گفت که سهراب وقتی در روستا مأمور مبارزه با ملخ‌ها بوده، حتی یک ملخ هم نکشته و فکر می‌کرده که «اگر محصول را می‌خوردند، پیدا بود که گرسنه‌اند.» این مهم است که تمام رویاهای سهراب راه به بیابان دارد؛ مهم است که وقتی به ونگوک برمی‌خورد، آدمی دیگر می‌شود و «طعم یک استحاله را تا انتهای خواب» در دهانش حس می‌کند. مهم است که سهراب عاشق پرواز است و به پرنده‌ها حسودی می‌کند؛ «دیروز چیزی را نقاشی کردم به نام آواز هنری پرنده. این روزها تم پرنده، ارگانیسم مرا در اختیار دارد. مفصل‌های من آمادگی پرواز را اندازه می‌گیرند. پرنده؛ تنها وجودی که مرا حسود می‌کند. از بچگی حسرت پرواز داشته‌ام، یک جور حسرت شیمیایی که مثل دیاستاز واکنش‌های مرا تند می‌کند. پرنده آزادی objective است؛ آمیزه‌ای است از موسیقی و پر. من پرنده‌ها را خیلی شنیده‌‌ام؛ پرنده‌ها را خوب دیده‌ام. آرزوی پریدن ولم نکرد. هر وقت روی بلندی می‌ایستادم، نبض من در سمت پرندگی می‌زد. چیزی می‌شدم میان زمین و پرواز. بعدها تماشای take off یک هواپیما مرا تا سطح یک اشتیاق کودکانه بالا می‌برد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :