ماجرای شناسایی صاحبان پلاکهای ۵۵۵ و ۵۵۶ که بعد از 25سال تشییع شدند
شهادت و تفحص پدر و پسر در آغوش هم
زهرا راد-روزنامهنگار
حتی فکر کردن به آن هم قلب انسان را به درد میآورد. فکر کردن به اینکه پدر و پسری در آغوش هم جانشان را بر سر آرمانهایشان تقدیم کرده باشند وقتی باورپذیر میشود که با حماسه دفاعمقدس و حماسه کربلا آشنا باشیم. سیدابراهیم و سیدحسین اسماعیلزاده، پدر و پسری که صاحب پلاکهای ۵۵۵ و ۵۵۶ بودند، با هم به جبهه رفتند و بعد از 25سال، پیکر آنها در آغوش هم تفحص و شناسایی شد.
پیکیرهای سیدابراهیم و سیدحسین طی یک عملیات تفحص در منطقه «چیلات» پیدا شدند، بعد از 25سال و بعد از آنکه 2بار برای آنها مراسم تشییع گرفته شده بود. وقتی آنها را پیدا کردند، یکی از آنها در حالت نشسته با لباس و تجهیزات کامل به جایگاهی تکیه داده بود و شهید دیگر در پتو پیچیده شده بود. میشد حدس زد که یکی مجروح شده و دیگری سرش را در آغوش گرفته است. شمارهپلاکها هنوز خوانده میشد: 555و 556.گمانهزنی اولیه این بود که آنها با هم رفیق بوده و همراه هم پلاکگرفتهاند، اما بعد از تفحص و بررسی برای شناسایی، مشخص شد، آنها پدر و پسر هستند؛ او که نشسته پدر و شهیدی که درازکشیده، پسر است. شهید سیدابراهیم اسماعیلزاده (پدر) همراه پسرش سیدحسین اهل روستای باقرتنگه بابلسر بودند. سیدابراهیم متولد1304 بود و هنگام شروع جنگ 56سال سن داشت. پسرش متولد1336 و معلم روستا بود و 4فرزند داشت. جنگ که شروع شد، قید معلمی و زندگی آرام در روستایش را زد و به فکر رفتن به جبهه و دفاع از مردمانی شد که خانه و کاشانه خود را از دست داده بودند.
ماجرای اعزام به جبهه
شنیدن سخن امامخمینی(ره) مبنی بر اینکه هر کس توانایی حمل سلاح دارد واجب است در جنگ شرکت کند، کافی بود تا جوانان در هر نقطهای از کشور برای اعزام به جبهه داوطلب شوند. سال1362 و بعد از رزمایشی که در پادگان آموزشی قدس سپاه بابلسر برگزار شد، حسین، برادرش رضا و پدرشان هر کدام جداگانه نام خود را برای اعزام به جبهه ثبتنام کردند و بعد از اطلاع، هیچکدام حاضر به انصراف نشده و هر سه به جبهه اعزام شدند. آنها در عملیات والفجر6 در قلههای «چیلات» با هم بودند، اما تقدیر این بود که حسین و پدرش به شهادت نایل شوند. سیدرضا اسماعیلزاده ماجرای شهادت پدر و برادرش را اینگونه نقل کردهاست: «هر 3در یک منطقه و یک عملیات حضور داشتیم. عملیات ما یک عملیات ایذایی بود که بهدلیل اهمیت حفظ جزایر مجنون اجرا شد. برادرم آرپیجیزن بود و پدر کمک آرپیجیزن. عملیات که شروع شد، دشمن توانست با پاتکی که زد منطقه را از ما بگیرد. منطقه کوهستانی و صعبالعبور بود. درههای مخوف و میادین مین گستردهای داشت و جنگیدن در آن شرایط سخت بود. سنگری که برادر و پدرم در آن مستقر بودند، بالای قله بود. برادرم برای دید بهتر و انهدام تانکهای دشمن به سمت دامنه قله حرکت میکند. بارها و بارها این مسیر را میرود و میآید تا بتواند گلوله آرپیجی از پدرم بگیرد. پیشانی و دست پدر هم از همان ابتدای عملیات ترکش خورده و مجروح شده بود، اما حاضر نمیشد به عقب برگردد. حسین برای آخرین بار به سنگر میآید تا از پدر گلوله آرپیجی بگیرد، اما در مسیر بازگشت زیر آتش دشمن قرار میگیرد.» بهگفته شاهدان این صحنه، پدر وقتی میبیند حسین زخمی شده خودش را به دامنه کوه میرساند و بالای سر حسین میرود. چون توان بالا بردن پیکرش را نداشته، پتویی میآورد و پسرش را در آن میپیچد. او را به آغوش میگیرد و و سرش را روی زانوهایش میگذارد. بعد هم خودش به شهادت میرسد و هر دو برای سالهای طولانی در همان حالت میمانند.منطقهای که سیدابراهیم و فرزندش شهید شده بودند بهدست دشمن افتاده بود و امکان بازگرداندن پیکر شهدا نبود. یک ماه بعد وقتی از شهادت آنها مطمئن میشوند و ساک و وسایلشان بهدست خانواده میرسد، برای آنها مراسم ترحیم برگزار میکنند و 11سال بعد به خانواده خبر میدهند که پیکر برادر و پدر را پیدا کردهاند. اما 25سال بعد، 2شهید با پلاکهای 555 و 556 تفحص میشوند. مدارک شناسایی نظیر پلاک، کلاه، لباس و... . بعد از آن آزمایشهای انجام شده، نشاندهنده این موضوع بود که این 2پیکر متعلق به پدر و پسر شهید هستند. آنها بعد از 25سال درحالیکه در آغوش هم بودهاند، شناسایی شدند و اینبار با همراهی خانواده و همرزمان تشییع میشوند.