علیاکبر شیروانی - نویسنده
شب وارد مارسی شدم. خواب و بیدار بودم که قطار توقف کرد. پلههای کوتاه سنگی و پرشمار را آمدم پایین. روز پردردسری را طی کرده بودم و پاهایم درد بود و اضافهباری بود که بیش از کوله نه چندان سنگینم طاقتم را طاق کرده بودند. نگاه کردم و دیدم پیاده تا جایی که برای سکونت گرفتهام کیلومترها فاصله دارم، حدود 20دقیقه پیادهروی. درد که باشد هر متر کیلومتری میشود و آن شب، همان 20دقیقه، 20 ساعت بود. دور نبود و بود. از خیابان و کوچه و معبری عبور کردم و ناگهان، بله، ناگهان درد پا را فراموش کردم. نعل اسبی درخشان روبهرویم بود. بخشی از مارسی نعلشکل است و حالا در نور شبانه، اسبی با سمهای زرد و سفید، خیال نبود و خواب نبود و صاف روبهرویم بود. کیلومترها سانتیمتر شدند و ساعتها دقیقهها و ثانیهها. نشستم روی نیمکت مشرف به آب و زمان و خستگی را فراموش کردم. به تابلوی شب پرستاره ونگوگ خیره شده بودم یا خستگی، رمق چشمهایم را مثل پاهایم کرده بود؟ نمیدانستم.
صبح بعد، بعد از خواب طولانی و صبحانه مفصل، به نعل شهر برگشتم. نزدیک بود. دیگر نعل نبود، تنگه کوچکی بود با منظری از قایقها و لنجها و خیابانی بیضی و پیادهروهای وسیع و مغازهها و ساختمانهایی با نماهای مرسوم دیگر شهرهای فرانسه و البته با معماری ساحلی. معماری و ادبیات از همین جا آغاز میشود؛ از امر قدسی معنادهنده، از شبی که تنگهای را نعل اسب نورانی میبینی و فراموشی محنت و رنج، التیامت میشود و صبح بعد همان جا جز خاک و شن و سنگ و مصالح و طراحی ادغام اینها، چیز دیگری به چشمت نمیآید. «امر قدسی معنادهنده» را از معمار شهیر سوئیسی، پتر زومتور، وام گرفتهام. مسئله زومتور هسته سخت زیبایی در معماری بود و آنجا میرسد به اینکه: «دست یافتن به تمامیت در معماری چگونه ممکن است، آن هم در زمانهای که آن امر قدسی معنادهنده از دست رفته است و جهان واقعی در هجوم تندباد تصویرها و نشانهها رو به زوال میرود؟» پستی و بلندی زمین و ویژگیهای جغرافیایی گرچه آن قدر متنوع نیست و با دستهبندیهای سادهای میشود شمردشان اما آن امر قدسی معنادهنده خاک به خاک و شهر به شهر شکلهای گوناگونی دارد. همین تنگه را درنظر بگیریم؛ چه جغرافیای ساحلی وسیعی در ایران داریم؟
پرسه در مارسی رساندم به کلیساـ بیمارستانی که حالا موزه بود. این مدل کلیساـ بیمارستانها برایم آشنا بود. اصفهان هم چنین بناهایی دارد و معروفش بیمارستان عیسی بن مریم است. مدت طولانی در کودکی بیمار همین بیمارستان بودم و حالا خاطرات آن روزهای سخت تداعی میشد. آرتور رمبو روزهای آخر عمرش را در این حالا موزه و در زمانه خودش بیمارستان گذرانده بود. صدای نفسهای آخر بیمار از حبشه بازگشته در فضا شنیده میشد. رمبو، شاعر فرانسوی و بنیانگذار شعر مدرن، از آن شاعرانی است که شعرهای متعددی برای شهر و معماری سروده است و بسیاری از شاعران و نویسندگان و ادیبان از او الهام گرفتهاند. رمبو همان جنس ناب «امر قدسی معنادهنده» را در شعر برای شهر دست و پا میکند که زومتور فقدانش را درک کرده بود. او میسراید: «بر چند نقطه پُلچههای مسی، سکهها، راه پلهها که تیمچهها را و ستون ها را دور میزنند، گمانم شد از عمق شهر میتوانم سردرآورم! قد نمیداد عقلم به این معمای عجیب.» آن لحظه، آن آن، آن وقت و زمانی که مکان و معماری نقطه اتصال به ادبیات است، ناگهان، برایم همین جا رقم خورد. من زیر طاق قوسی حیاط که اگر چشمم را بسته بودند فکر میکردم یکی از مدرسهها و حوزههای قدیمی ایران است، قدم میزدم و قد نمیداد عقلم به این معمای عجیب.
اگر «امر قدسی معنادهنده» را تقلیل دهیم و برای معماری هدف و غایت بدانیم، در ادبیات این ـ همانی است بین «امر قدسی معنادهنده» و ادبیات. هرکجا از ادبیات را شاهد مثال بیاورم و هرچه از ادبیات برکنم این وجه را داراست. در معماری و ادبیات به ناچار مثال از قلهها و مشهورها میزنیم، اما باید چشم بگردانیم و در هرچه معماری است و در هرقالب و فرمی از ادبیات معنادهندگی را بیابیم. حالا به این بهانه این شعر «آخر شاهنامه» اخوان ثالث را دوباره بخوانیم، معماری شهر و دیارمان را در ذهن مرور کنیم و پیدا کنیم راهی که به ما مینماید. «ما/ فاتحان قلعههای فخر تاریخیم/ شاهدان شهرهای شوکت هر قرن/ ما/ یادگار عصمت غمگین اعصاریم/ ما/ راویان قصههای شاد و شیرینیم/ قصههای آسمان پاک/ نور جاری، آب/ سرد تاری، خاک/ قصههای خوشترین پیغام/ از زلال جویبار روشن ایام/ قصههای بیشه انبوه، پشتش کوه، پایش نهر/ قصههای دست گرم دوست در شبهای سرد شهر.»
پرسه در معماری و ادبیات2
شوکت هر شهر
در همینه زمینه :