• دو شنبه 24 دی 1403
  • الإثْنَيْن 13 رجب 1446
  • 2025 Jan 13
شنبه 5 شهریور 1401
کد مطلب : 169749
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/n5n4D
+
-

تبعید

شاعرانه‌های یک ذهن آشفته
تبعید

سیدمحمدرضا واحدی

هی گفتم نشود فاش کسی آنچه میان من و توست؛ اما گوش نکردی و فاش گفتی که فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم. هی لب گزیدم که شاید ساکت شوی اما هی رجز خواندی که استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم. که چه؟ که انگشت‌نمای اغیار شویم؟ همین را می‌خواستی؟ حالا انگشت‌نمای خاص و عام شدیم؛ اما انگشتانی که به‌سوی من نشانه رفتند، من را خانه‌نشین کردند و انگشتانی که تو را هدف گرفتند، بازارت را رونق دادند. اصلا می‌دانی رفیق! تقصیر تو هم نیست. تقصیر خواجه است که اوضاع دایره قسمت را چنان چید که جام می‌ را به یکی بدهند و خون‌دل را به دیگری... آن وقت دایره قسمت تو را پسندید و جام می ‌را به تو داد و رقصت آموخت تا شاهد بازاری‌ شوی و من را در تنهایی و غربت، پرده‌نشین ساخت و پرستار دل زخمی خویش. حالا من هی از حصار می‌نالم و تو هی می‌خواهی دلداری‌ام بدهی که چه؟ که مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش؟ دست بردار جانم! حالا که قرار است لطف آنچه تو اندیشی، خیالت تخت... ما نقطه تسلیمیم.  پس نتیجه همان است که تو می‌خواهی و حکم آنچه تو فرمایی نازنین! حالا هی از پرواز برایم می‌سرایی؟ هی از بی‌وزنی می‌گویی؟ هی ندا سر می‌دهی که ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد باش. باشد قبول... اما بگو این حصار لعنتی را چه کنم که بال ِ پروازم را به میخ عقل در انتهای زمین بسته است. من که گفته بودم وقتی حصار غربت من تنگ می‌شود، هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می‌شود. نگفته بودم؟ کمی فکر کن یادت می‌آید. حالا چه می‌شود، نمی‌دانم. من که واگذار کرده‌ام به لطفی که تو‌ اندیشی و حکمی که تو فرمایی... اما بیا هر کاری دوست‌داری بکن و هر حکمی دوست‌داری بفرما اما بالا غیرتا بیا و از دلت تبعیدم نکن که من دیگر طاقت این یکی را ندارم.

این خبر را به اشتراک بگذارید