
نگاهی به فیلم «دوزیست» ساخته برزو نیکنژاد
دردسرهای عطا

حمید رستمی- روزنامهنگار
دوزیست مستقیما از دنیای فیلمفارسی میآید و تمام مؤلفههای اصلی آن را -منهایساز و آواز و کاباره- داراست. داستان در مکانی مجهول در جنوب شهر که گورستان اتومبیلهای قدیمی است و تعدادی در گوشه و کنار آن ساکن شدهاند و زمانی که هیچ نشانی از مدرنیسم -به جز موبایل و قیافهها- ندارد شکل میگیرد. جایی که بدمن سرمایهدارش کپسول گاز خانگی پخش میکند و لات جوانمردش مدل عکاسی است و عکسش بر در و دیوار شهر و خانه خودنمایی میکند. هم رفاقت دارد و مرام و مردانگی، هم خیانت و زیر آبی رفتن و دروغ و دوزیستی! آدمهای فیلم طبق الگوهای فیلمفارسی تکتکشان در جای خود قرار دارند و هر کدام دلمشغولیهایی! عطا جوانی خوشتیپ و خوش قلب که گذشتهای مجهول دارد با پدری که بعدها میفهمیم پدر واقعیاش نیست زندگی میکند و 2دوست صمیمیاش حمید (پسرعمویش) و مجتبی سربار او هستند و در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند. سیفی نماد مرد پولداری که هرچه بخواهد بهدست میآورد، کلفتی به اسم آزاده دارد که پنهانی عاشق عطاست و به امید روزی که عطا عشقش را باور کرده و او را از چنگ سیفی درآورد روزگار میگذراند. اما از آنجا که معمولا در دنیای فیلمفارسی یک زن جذاب و شهرآشوب بهدست خود زن منفعل عاشق، وارد داستان شده و در مقابل لات جوانمرد قرار گرفته و او را تحتتأثیر قرار داده و دل و دینش را برده و توجه او را از کلفت عاشق به سمت دیگری برمیانگیزاند، اینجا هم مریم دختر خاله آزاده که بیسرپناه و حامله در شهر رها شده به خواهش آزاده به عطا سپرده میشود تا چند روزی در خانهاش بماند. حالا سه مرد و یک زن در خانهای ساکن شدهاند و روابطشان رفتهرفته دستخوش تغییر میشود و آدمها برای خودی نشان دادن در مقابل جنس مخالف، خودِ واقعیشان را بهتر و بیشتر نشان میدهند.
از آنجا که دوزیست تمام ویژگیهای مثبت خود را وامدار سینمای فارسی است در نتیجه کاستیهای این نوع سینما را هم یکجا با خود دارد. آدمهایی که هیچ پیشینه درست و حسابی ندارند و بدون منطق خاصی کنار هم چیده شدهاند تا قصه فیلم شکل بگیرد اما از آنجا که هیچ بداعتی در کار نیست تماشاگر بهندرت هیجانزده میشود و همواره دنیایی پر از چراهای بیجواب در ذهنش شکل میگیرد.
چرا عطا از همه طلبکار است و همیشه یا عصبانی است و یا ساکت و غرق در خود؟ حتی با رفقای نزدیکی که مدتهاست روی سرش خراب شدهاند هیچ لحظه خوشی ندارد؟ حتی با دختری که این همه هوایش را دارد و در برهوت مهربانی سعی میکند این همه تحویلش بگیرد و تا حد جناغ شکستن و شرط بستن با هم صمیمی و راحت هستند دوست ندارد صحبتی ولو سرپایی داشته باشد و در مقابل اظهار عشقش هم کاملا خود را بیاطلاع نشان میدهد؟ همین آدم چرا باید 2نفر را به خانهاش راه بدهد و مدتهای طولانی تحملشان کند و در ادامه چرا باید اجازه دهد دختری که مشخص نیست دقیقا کیست و چرا بیخانمان شده به خلوتش راه پیدا کند و بعد از روشن شدن تک تک دروغهای آزاده در موردش باز هم سعی کند که مشکلاتش را حل کند و تنهایش نگذارد و حتی برای سهولت کارش او را به عقد خود درآورد؟ یعنی به این سادگی تمام این کارها امکانپذیر است؟ و در ادامه چگونه رفقای شفیقش زیر آبش را میزنند و میخواهند مریم را از چنگش درآورند و آخرش هم موفق میشوند و این دختر آواره حامله که درست مابازای امروزی کلیشههایش در فیلمفارسی است چه میزان جذابیت دارد که سه جوان عاشق و دل خستهاش شوند؟ مگر نه اینکه یا درحال گریه و زاری است و یا در تدارک رگزنی و سقط جنین؟ چه ویژگی و جذابیت پنهانی دارد که 3جوان داستان، بیتوجه به گذشته مرموز و حاشیههای هموارهاش سعی در ربودن گوی سبقت از دیگری داشته باشند؟ تمام این سؤالات و سؤالات بیپایان دیگر باعث میشود که مخاطب از کمبود منطق در داستان بهشدت اذیت شود و انگیزههای افراد برای کنشها و واکنشها را درک نکرده و به این نتیجه برسد که بخش زیادی از این اتفاقات خیلی بیشتر از آنکه انعکاسی طبیعی از فرمانهای مغز و قلب نقشها باشند پازلی چیده شده توسط فیلمنامهنویس هست که توان اقناع مخاطب را ندارد و همهچیز را بهدست عنصر «اتفاق» میسپارد.اما در کنار این ضعفها دوزیست از بازیهای استانداردی برخوردار است که فیلم را برای مخاطب قابل تحمل کرده و ارتباطش را تا پایان حفظ میکند. جواد عزتی که همواره بازیگر مورد علاقه نیکنژاد بوده برای نقش عطا کم نگذاشته و سعی کرده برخی از ضعفهای شخصیتپردازی را هم جبران و نقش را پذیرفتنیتر کند؛ نقشی که بعدها تکمیل شدهاش را در «زخمکاری» و «شنای پروانه» ارائه کرد. پژمان جمشیدی پس از نقشهای کمیک متعدد، یکی از تجربههای جدیاش را در دوزیست از سر گذرانده و در نقش جوان آس و پاس پرمدعایی که سر بار رفیق است و در همان حال برای تهیه دیه فردی که به کما فرستاده به در و دیوار میزند و البته از زیر آب زدن رفقا و دلبری از مریم هم غافل نیست و نوع گویش و اکتهای گاه متناقضش در لحظه بازیاش را درخشان میکند! ستاره پسیانی هر چند نقشهای رنج کشیده مشابه آزاده را در کارنامه دارد ولی اینجا بهدلیل اهمیت ویژه در داستان و حجم بالای نقش توانسته به اجرایی درجه یک از دختری بیکس و کار دست یابد که کلفت خانه سیفی است و در عین حال عشقی عمیق و پنهانی به عطا دارد و همواره دور و برش میپلکد تا بلکه عطا متوجه عمق این دوست داشتن شود و تا حدی به او اعتماد دارد که دخترخاله حاملهاش را به دستش میسپارد و وقتی خبر ازدواج -و لو صوری- عطا با مریم را میشنود از هم میپاشد. شاید حمید آبزیرکاه، پتانسیل این حجم از نارو زدن به پسرعمو و سرقت گاوصندوق سیفی را داشته باشد ولی چهرهای که فیلمساز از مریم رنج کشیده و قدردان ارائه میدهد نمیتواند با آن صحنه تناسبی داشته باشد. کسی که این همه باعث زحمت عطا شده و درحالیکه در عقد رسمیاش است، بدون کوچکترین مقدمهای کیفش را بردارد و چهار تا خیابان آن طرفتر با حمید قرار بگذارد و با پولهای دزدی شاد و خندان بهدنبال آیندهشان بروند و آزاده را بهدست قانون بسپارند و مجتبی و عطا را در زد و خورد با هم رها کنند.