• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
سه شنبه 1 شهریور 1401
کد مطلب : 169334
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/1wxnP
+
-

شهید احمد هجرتی؛ پزشکی که هنگام بمباران شیمیایی هم اتاق عمل را ترک نکرد

زخم گاز خرددل بر جان دکتر

یاد
زخم گاز خرددل بر جان دکتر

اگر از بزرگراه شهید چمران و از کنار بیمارستان ارتش عبور کرده باشید احتمالا تصویر شهید دکتر احمد هجرتی را بر دیوار حاشیه بزرگراه دیده‌اید. کسی که مصداق یکی از بهترین و فداکارترین پزشکان این سرزمین است. احمد وقتی در دانشکده پزشکی ارتش قبول شد خیلی خوشحال شد. از اینکه می‌توانست برای کشورش فرد مفیدی باشد حس خوبی داشت. با شروع جنگ هم و غم خود را برای مداوای رزمندگان گذاشت اما نه در بیمارستان‌های شهرهای بزرگ یا دور از مناطق جنگی. به بیمارستان صحرایی سومار رفت تا دوشادوش رزمنده‌ها باشد و برای مداوای‌شان از جان مایه بگذارد. او تحت هیچ شرایطی حاضر نبود محل خدمت خود را ترک کند؛ حتی وقتی که دشمن منطقه را شیمیایی کرد، در اتاق عمل و بالای سر بیمارش ماند تا کار جراحی را به پایان برساند. سرانجام خودش هم توسط گاز خردل به شدت شیمیایی شد. با همه تلاشی که کادر درمان برای نجات او کردند، دی‌ماه سال 1365به شهادت رسید. به مناسبت روز پزشک خاطرات زندگی او را مرور می‌کنیم.

در روستا بزرگ شد و روحیه خودساخته‌ای داشت. با اینکه امکانات تحصیلی آنچنانی برایش فراهم نبود اما خیلی به درس خواندن اهمیت می‌داد. سال 1352که دیپلم گرفت وارد دانشکده افسری شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت شانس خود را در دانشگاه امتحان کند و با جدیت تمام خود را آماده آزمون سراسری کرد. رشته پزشکی قبول شد. احمد هنوز دوره پزشکی را تمام نکرده بود که ازدواج کرد. سال 1358.زندگی سختی داشت. مستأجر بود و کمک هزینه درسی کفاف خرج او را نمی‌داد. به‌خصوص که صاحب 2فرزند هم شده بود. برای همین چند جا کار می‌کرد. با شروع جنگ، او که دوره پزشکی عمومی را پشت سر گذاشته بود تصمیم گرفت تحصیلاتش را برای تخصص جراحی ادامه دهد. معتقد بود حالا که شرایط جنگی است باید تخصصش را به روز کند تا بتواند مجروحان بیشتری را نجات دهد.

بمباران شیمیایی بیمارستان صحرایی
سال 1365 احمد که تخصص جراحی خود را گرفته بود عزمش را جزم کرد که به مناطق جنگی برود. از این‌رو راهی کرمانشاه شد. در لشکر ذوالفقار خدمت می‌کرد و بعد از مدتی تصمیم گرفت به خط مقدم برود. چون می‌دانست آنجا بیشتر به‌وجودش نیاز دارند. اوایل مهرماه همین سال به بیمارستان صحرایی 528ارتش در منطقه سومار رفت. او همه وقت و انرژی‌اش را برای درمان مجروحان گذاشته بود. خیلی کم استراحت می‌کرد. بارها می‌شد ضعف و خستگی بر او غالب می‌شد اما او بی‌توجه به بی‌خوابی‌های شبانه همچنان با انرژی کار می‌کرد. اما این همه ماجرا نبود. کادر درمان بیمارستان صحرایی با سختی کار می‌کردند به‌خصوص وقتی هوا سرد می‌شد و بارندگی بود. آن وقت زحمت پزشکان و پرستاران چند برابر می‌شد. در یکی از روزها مجروحی را به بیمارستان صحرایی آوردند. ترکش جسم او را مثل آبکشی سوراخ کرده بود. باید هر چه زودتر عمل جراحی می‌شد. بیمار شرایط خوبی نداشت. احمد با دقت ترکش‌ها را یکی یکی از بدن مجروح بیرون می‌آورد. همه سعی‌اش این بود که او را نجات دهد. تا اینکه هواپیماهای دشمن بالای سر منطقه آمدند. این بار با بمب شیمیایی بیمارستان را مورد حمله قرار دادند. رزمنده‌ها و اغلب پرسنل بیمارستان صحرایی خود را به دره‌ای که پایین دست بیمارستان بود رساندند تا کمتر آسیب ببینند. کسانی که در اتاق عمل بودند ازجمله دکتر احمد و باقی پرستارها آنجا را ترک نکردند. ماندند تا جان یک نفر را نجات دهند. اما بمبی در نزدیکی‌شان منفجر شد. دکتر به‌شدت آسیب دید. او را به پشت جبهه منتقل کردند. شدت شیمیایی شدنش با گاز خردل زیاد بود و به‌رغم تلاش کادر پزشکی این پزشک جوان در سن 32سالگی به شهادت رسید.

ارمغان پروازهای سیاه
خواندن زندگی این پزشک شهید خالی از لطف نیست. مجتبی حبیبی روایت‌هایی از زندگی احمد هجرتی را در کتاب «ارمغان پروازهای سیاه» نوشته و در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «دکتر احمد هجرتی رشید و خوش‌هیکل و ورزیده بود. می‌گفت از دوره دبیرستان هر زمان که فرصت داشته، کاراته و جودو تمرین می‌کرد و یکی از رازهای موفقیت‌هایش را این مورد می‌دانست. در اسلام‌آبادغرب و بیمارستان 528و شاید در مجموعه پزشکی، کسی به ورزیدگی او نداشتیم. هر وقت فرصتی دست می‌داد، با هم تمرین می‌کردیم. من بهیار بودم و او پزشک، اما او هرگز خودش را از بقیه جدا نمی‌دانست. می‌گفت هر کس هر وظیفه‌ای را به‌عهده می‌گیرد، باید درست انجام دهد؛ خواه خلبان باشد، خواه راننده تراکتور، پزشک باشد یا انباردار. با اینکه خوش‌مشرب و گشاده‌رو بود، اما هرگز اجازه نمی‌داد شوخی و بگوبخند مرز وظیفه و مسئولیت و احترام را خدشه‌دار کند. خوش‌لباس و مرتب بود، اما اینها مانع از آن نبود که با همه با احترام روبه‌رو نشود. پیش خودش اصولی داشت که باید از لحظه‌لحظه زندگی استفاده کرد. گاهی به شوخی می‌گفتم: «آقای دکتر، شما هنوز شش ماهی هم از دوره طرح‌تون رو نگذروندین، مگه چه خبره که بکوب مطالعه می‌کنی» می‌گفت: «طرح دوساله است، قبول دارم، اما خودم رو برای کنکور سال آینده آماده می‌کنم.»  من حدود یک سال با او همکار بودم. خیلی چیزهای مثبت یاد گرفتم که در صدر همه اصول، نظم و وظیفه بود. همیشه پیش خودم می‌گفتم این همه صبر و شکیبایی چطور ممکن است در یک نفر به ودیعه گذاشته شده باشد! در هیچ شرایطی عصبانی نمی‌شد. می‌گفت وقتی احساس وظیفه و مسئولیت را درست درک کرده باشی، نیازی به تنش درونی و بیرونی نخواهی داشت. پس درصد اشتباه در کار تو به حداقل ممکن می‌رسد. ثواب و گناه باری به هر جهت برایت پیش نمی‌آید. به قول معروف، چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ یادش بخیر!‌ آشنایی خیلی مفیدی بود.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید