نبرد گلادیاتورهای تاجدار
هنوز خانههایی در محله مولوی پاتوق خروسبازهاست
محمدیوسف تیموری| خبرنگار:
منطقه 12
عاشق کفترپرانی و خروسبازی است. خروسلاریهایی که «حمید قرقی» پرورش میدهد، بین خروسبازها اسم و رسم دارد و از خروسهای گیلان، کرمانشاه و حتینژاد افغانی هم جنگندهتر و «ششدانگتر» تربیت میشوند. خانهاش شبیه بیغوله است و دیگر نه گل و سیمانی روی آجرهایش مانده و نه نایی به پی و دیوارهایش. اما حیاط بزرگی دارد که آن را برای برگزاری مسابقه خروسلاریها اجاره میدهد. حمیدقرقی در تولیدی کفش کار میکند و صبحهای جمعه که فراغتی دارد، سوروسات مسابقه خروسجنگیها را به راه میکند.
حتی در این گرما و پرریزان خروسها که به مسابقه فرستادن حیوانات زبانبسته لطفی ندارد، نمیتواند چشمبهراه زمستان و سردی هوا بماند. همیشه هم یک سر مسابقه «قیصر» بال و پر قرمزش است که چند میدان را برده و هر بار درآمدی چند میلیونی نصیب صاحبش کرده است. حمیدقرقی با آنکه میداند همکاری با ما ممکن است دوباره پای پلیس را به معرکه خروسبازان باز کند، روی «حاجمحسن پورکهن» را که دوست ما و صاحبکار اوست، زمین نمیاندازد و به هزار شرط و اما و اگر حاضر میشود ما را به تماشای یکی از میدانهای قیصر مهمان کند. خانه حمیدقرقی در یکی از پسکوچههای حوالی بازار مولوی است.
نشانی خانه حمیدقرقی سرراست نیست، انگار سروکار هرکسی هم به این کوچهپسکوچهها نمیافتد؛ چراکه وقتی اسم کوچه را میبریم، با کنجکاوی وراندازمان میکنند. نیم ساعتی طول میکشد تا پرسانپرسان خودمان را به کوچهای برسانیم که خانه قدیمی حمیدقرقی به ته آن چسبیده است. کوچهای دراز و باریک که بسیاری از خانههای کلنگی آن به انبار فروشگاههای بازار مولوی تبدیل شده است. صبح جمعه، بازار مولوی خلوت و کمرفتوآمد است، اما این کوچه بروبیایی دارد و امروز در قرق خروسبازهاست.
بعضیها دست خالی و برای تماشا آمدهاند و عدهای خروسهای جنگی رشید و هیکلیشان را داخل ساکهای مسافرتی گذاشته و همراه خود آوردهاند. وسط حیاط زیلوی کهنه و رنگورو رفتهای پهن است و هرکسی از راه میرسد، کنار آن مینشیند. مسابقه را زود شروع میکنند تا به ظهر نرسد و خروسها در گرما از نفس نیفتند. خروسی همقواره و همنژاد قیصر، حریف اوست، اما گویا اغلب تماشاچیان روی قیصر شرط بستهاند که وقتی او را در آغوش حمیدقرقی میبینند، صدای کف و سوتهای کشدارشان بلند میشود.
جدال قیصر و سلاخ
قیصر با دیدن حریف، بیتابی میکند و تا حمیدقرقی او را زمین میگذارد، با باد دادن پرهای خوشرنگ سیاه و قرمزش، برای او شاخ و شانه میکشد. مسابقه با پرش خروسها شروع میشود. خروس حریف که «سلاخ» نام دارد، به اصطلاح خروسبازها «بیدستزن» است و تروفرز و با مهارت سر و تنش را از زیر ضربات قیصر میدزدد. اما قیصر «خارزن» است و با سیخک تیز و برندهای که حمیدقرقی با نخ به پایش محکم کرده، مرتب به سر و سینه سلاخ میکوبد. سلاخ یک سر و گردن از قیصر کوتاهتر است، اما «بدقهر» است و تا هر ضربه او را با ضربات ساقهای عضلانیاش تلافی نکند، آرام نمیگیرد.
وقتی سیخک پای قیصر، سینه سلاخ را پاره میکند، خروس عصبانی بیتاب میشود و تا صاحبش سینه شکافته و خونآلود او را با نخ و سوزن بخیه کند، چند بار میدان میگیرد تا به قیصر بتازد. انگار کسانی که روی قیصر شرط بستهاند، از میدانداریاش راضی نیستند و برای کمکردن مبلغ شرط چانه میزنند. آفرین و احسنت گفتن حمیدقرقی به جار و جنجال تبدیل شده و سعی میکند خروسش را برای حمله جریتر کند.
حرفهای درگوشی
مسابقه راندی است و بین 2 راند، حمیدقرقی همانطور که آبی به گلوی تشنه قیصر میریزد و با حوله سر و تنش را خنک میکند، با آرامش حرفهایی را برایش زمزمه میکند! نجواهای درگوشی اثرش را میگذارد و قیصر در راند دوم جنگجوتر به میدان میآید. لحظهای غفلت سلاخ کافی است که قیصر با منقار تیز و جمعوجورش او را روی موزاییکهای سخت و زبر کنار فرش بکشاند و پیش از آنکه مهلت فرار پیدا کند، با سیخکهای تیزش سر و بدن حیوان نگونبخت را پاره و خونین کند.
وقتی هیکل خوشقواره سلاخ، بیجان روی زمین میافتد و فریادهای طرفداران قیصر به هوا بلند میشود، خروس حمید قرقی جدال را برده و حالا وقت به جیب زدن 5 میلیون تومان پول شرطبندی است که حمیدخان مقابل نگاههای پرحسرت حریف شکستخوردهاش، از داور مسابقه یا به اصطلاح «گروگردان» تحویل میگیرد.
آدمهای عشق خروس
حمیدقرقی پیش از این در محله نازیآباد و کنار خانوادهاش زندگی میکرد، اما همسایهها و خانوادهاش از دردسرها و سروصدای خروسهای بیمحلش ذله شده بودند و کار به شکایت اهالی و اخطار کلانتری رسید. بالاخره حمیدخان حوالی میدان مولوی خانهای اجاره کرد و خروسلاریها و کفترهایش را به آنجا برد. او میان خروسبازان و اهالی محل به «حمید قرقی» معروف است. او کودکی و نوجوانیاش را در یکی از روستاهای شمال کشور به کشاورزی و دامداری گذرانده است. حمیدقرقی میگوید: «من چند مرغ و خروس داشتم که خودم بزرگشان کرده بودم. وقتی به تهران آمدم، مجبور شدم آنها را بفروشم و تا مدتها دلتنگشان بودم.
از روزی که به پرورش خروس و کبوتر مشغول شدم، حالم بهتر شده است.»
حمیدقرقی استاد پرورش خروسلاری است و به قول خودش، فوتوفن تربیت این حیوانات مغرور و بدقلق را «فوت آب» است. او میگوید: «باید عشق خروس باشی تا بتوانی این حیوانات را خوب و ششدانگ، از آب و گل درآوری. باید در خوراکشان کم نگذاری و بهترین دانه و داروهای تقویتی را برای آنها بخری.»
سنگدل نیستم
حمیدخان کفاش قابلی است و با آنکه از جنگ خشن و خونین خروسها لذت میبرد، خودش را حساس و مهربان میداند.
او میگوید: «برای بزرگ کردن هر خروس لاری چند میلیون تومان خرج میکنم و میلیونها تومان هم قیمت دارند، اما وقتی خروسهایم زخمی میشوند، بیشتر از آنکه غم ضرر و زیانم را بخورم، دلم به حال حیوان میسوزد.
اگر یکی از خروسهایم در مسابقه کشته شود، یک ماه اشک چشم من خشک نمیشود.» در همسایگی حمیدقرقی، خــــانـــوادههـــای انگشتشماری زندگی میکنند. او میگوید: «اینجا دنج است و ما برای کسی مزاحمتی نداریم. اما گاهی شرطبندیها به دعوا و شکایت کشیده میشود و همسایهها ناراحت میشوند.» حمید می گوید که شرطهای زیادی را برده. اما باختش در یک شرطبندی کلان، حاصل سالها زحمتش در کفاشی را به فنا داده و همه اندوخته زندگی اش به باد رفته است.