اقدام متفاوت مترو برای محرم
از گرهگشایی برای خانم کلیمی تا راهنمایی خلافکار سابق
مریم شریفی- روزنامهنگار
متروی تهران امسال در دهه اول محرم یک اقدام متفاوت داشت و آن هم آوردن منبر هیئت به داخل مترو بود. از این مهمتر موضوع منبر بود که توجه مسافران را بهخود جلب میکرد و آن اینکه چطور حال خوبی داشته باشیم؛ حال خوب آن هم در محرم؟
اتفاقا موضوع برآمده از ماه محرم بود؛ اینکه چطور میشود در دل بلا و مصیبت، نعمتهای بزرگتر را دید. جمعی طلبه با کمک متروی تهران و روزنامه همشهری در دهه اول محرم تلاش کردند با شعار نشر خوبیها، موضوع حال خوب را با تأکید بر اصلاح زاویه نگاه به زندگی در میان مردم مطرح کنند. تجربه خوبی بود. گزارش خانم مریم شریفی را از این چند روز بخوانید.
در شلوغی صبحگاهی مترو و در میان مسافرانی که با عجله و گاهی دوان دوان فاصله سالن فروش بلیت تا سکوی قطار را طی میکنند، یک طلبه جوان با طمأنینه از پلهها پایین میآید و با قدمهای کوتاه به سمت انتهای سالن میرود؛ جایی که 2میز و چند صندلی تعبیه شده است. پارچههایی را از روی داربستهای تبلیغات برمیدارد و سر صبر و با دقت روی میزها میاندازد. خیالش که از مرتب بودن رومیزیها راحت میشود، پشت یکی از میزها مینشیند به انتظار. شاید بپرسید انتظار برای چه چیزی و چهکسی؟ این همان سؤالی است که این روزها با دیدن طلبههایی که در چند ایستگاه متروی تهران مستقر هستند، برای مسافران ایجاد شده است. از شما چه پنهان؛ برای من هم. بنری که مرا تا اینجا کشانده هم، اطلاعات چندانی بهدست نمیدهد؛ «تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین در هیئات و متروی تهران.»
از دور نگاهش میکنم و با خودم فکر میکنم چه انگیزهای باعث میشود یک روحانی جوان در دهه اول محرم که همیشه یکی از اصلیترین ایام تبلیغ دین محسوب میشده، بهجای رفتن به یکی از شهرها یا روستاهای کشور و سخنرانی و تبلیغ در مسجد یا حسینیه با حضور جمعیت مشتاق مردمی که از او دعوت کردهاند، راهش را بهسمت متروی تهران کج کند و بهمدت 10روز و برای ساعتهای طولانی بدون هیچگونه امکاناتی در مقابل نگاههای کنجکاو و متعجب و گاهی هم نامهربان در ایستگاههای شلوغ مترو بنشیند و به سؤالات مراجعان پاسخ بدهد؟ قریب به 3ساعت حضور در کنار این مجلس تبلیغ سیار مترویی، فرصت خوبی نصیبم میکند برای رسیدن به جواب این سؤال؛ جوابی که در خلاصهترین حالت، در عنوان بروشور کوچکی که طلبه جوان به مراجعان هدیه میدهد، آمده: «نشر خوبیها.»
شما هم اگر مشتاق شدهاید در جریان فعالیت این گروه طلبه در متروی تهران در دهه اول محرم قرار بگیرید، با روایت ما از متن و حاشیه این حرکت خلاقانه و البته دغدغهمندانه همراه باشید.
هنرمند خوشپوش کراواتی: من این حاج آقا را میبینم، انرژی میگیرم.( صدایی با صمیمیت خاصی به طلبه جوان سلام میکند.)
سرم را که از روی صفحه گوشی بلند میکنم، از دیدن فردی که دست حاج آقا را محکم در دست گرفته، جا میخورم. نهفقط من بلکه هرکس از آن حوالی میگذرد، از دیدن یک مرد کراواتی کلاهشاپو بهسر که مشغول خوشوبش با یک روحانی جوان است، تعجب میکند. سالمند شیکپوش حاج آقا را به اسم کوچک خطاب قرار داده و میگوید: «چطوری محمدرضا جان؟ من دوباره آمدم. باور کن شما را که میبینم، انرژی میگیرم.» بعد، برگهای را از داخل کیفش بیرون میآورد و ادامه میدهد: «بعد از آن روز که شما آن صحبتها را درباره تغییر زاویه نگاه به زندگی، دیدن نعمتها و نشر خوبیها گفتید، شبها که به هیئت میرفتم، با چند نفر از دوستانم که هرکدام کارشناس یک حوزه هستند مثلا فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، هنری و... درباره این موضوعات صحبت میکردم. در نهایت برای ترویج این ایده، یک طرح نوشتم. حالا طرح را برای شما آوردهام که مطالعه کنید و نظرتان را بگویید.» با دیدن رابطه صمیمانه این مراجعهکننده خاص با طلبه جوان، نزدیک میروم و از ماجرای آشناییاش با حاج آقا و علت حضور دوبارهاش میپرسم. آقای خوشبرخورد که خودش را کارگردان و بازیگر تئاتر معرفی میکند، در جواب میگوید: «آن روز اجرا داشتیم. به ساعت که نگاه کردم، بیش از یک ساعت تا شروع نمایش زمان باقی بود. با خودم گفتم این زمان را چطور بگذرانم که مفید باشد و یک چیزی یاد بگیرم؟ کار خدا بود که اتفاقی گذرم به این ایستگاه مترو افتاد. اینجا که رسیدم، طلبه جوانی را دیدم که پشتمیز نشسته بود. نگاهم که به نگاهش افتاد، هیچ جملهای نگفت، اما از جایش بلند شد. از اینهمه افتادگی و تواضع، آن هم در این سن، تعجب کردم. با خودم گفتم باید کنارش بنشینم؛ هم از او انرژی مثبت بگیرم و هم به او انرژی مثبت بدهم. برای چند دقیقه صحبت کنار محمدرضا نشستم، اما وقتی به ساعت نگاه کردم، 40دقیقه گذشته بود! این، همان تعریف هنر است؛ هنر یعنی بتوانی طرف مقابلت را جذب کنی و روی او اثر بگذاری و محمدرضا این تأثیر را روی من داشت و من از مصاحبت با او لذت بردم. من معتقدم همه باید همینطور اثرگذار باشند.» حاج آقا هم دنبال صحبت دوست تازهاش را میگیرد و میگوید: «بله. همه ما باید به هم انرژی مثبت بدهیم. بهجای اینکه مدام گرفتاریها و مشکلات اقتصادی و... را بازگو کنیم، میتوانیم از نعمتهایی که دور و برمان در زندگی و جامعه وجود دارد بگوییم و حال همدیگر را بهتر کنیم.»
ما باید سراغ روحانیت برویم، اما آنها دنبال ما آمدهاند
مشغول صحبت هستیم که مرد خندهرویی سر میرسد و سلام میکند. حاج آقا بعد از جواب سلام، میگوید: «بفرمایید. در خدمتم.» مرد مراجعهکننده میگوید: «شما بفرمایید.» حاج آقا تکرار میکند: «امرتان را بفرمایید. اگر سؤال یا نکتهای دارید، در خدمتتان هستم.» آقای مراجعهکننده با اشاره دست، میگوید: «تا ننشینید، صحبت نمیکنم.» به پیشنهاد مراجعهکننده کراواتی، مراجعهکننده جدید از آن طرف یک صندلی میآورد و جمعشان دور میز، جمعتر میشود. مهمان جدید وقت تلف نمیکند و میگوید: «من، معلم بازنشسته هستم و از مدتها قبل در یک مؤسسه خیریه فعالیت دارم و مسئول امور وجوهات اهدایی مردم مثل فطریه هستم. میخواستم مرا به دفاتر مراجع تقلید وصل کنید. در دریافت و هزینهکرد این وجوه، گاه سؤالاتی پیش میآید که لازم است نظر مراجع را در آن زمینه بدانیم.» حاج آقا ضمن توضیحاتی که درباره موضوع مطرحشده میدهد، خطاب به مهمانش میگوید: «جامعهای میتواند رشد کند که مردمانش دغدغهمند و مطالبهگر باشند و در مقابل مشکلات همنوعانشان نگویند «به من چه!» بنابراین کار شما که در مؤسسه خیریه برای رفع مشکلات نیازمندان تلاش میکنید، خیلی مهم است.»
وقتی از آقای خیر درباره این تجربه مترویی میپرسم، میگوید: «ما نیاز داریم که با روحانیت در ارتباط باشیم. البته ما مسئولیت داریم به ایشان مراجعه کنیم، سؤالاتمان را بپرسیم و آگاهی کسب و براساس آن، عمل کنیم؛ چون ناآگاهی، باعث اشتباه و لغزش میشود، اما من امروز در مراجعه به مترو، با یک فرصت بسیار خوب مواجه شدم. دیدم یک روحانی محترم که هم جوان است و هم نورانی، اینجا منتظر نشسته تا افراد بیایند سؤالات و مسائلشان را مطرح کنند. این را برای خودم توفیق دیدم که بیایم ضمن طرح سؤالم، سلام عرض کنم به نماینده گروه روحانیت که اینطور دغدغهمندانه و مسئولانه در جامعه حضور پیدا کرده و با امکانات مختصر، مشغول رفع سؤالات و شبهات ذهنی مردم است. این، چیزی است که در هیچجای دنیا فراهم نیست. ما باید قدردان این عزیزان باشیم.»
کمکم کنید مسلمان شوم تا مجبور نشویم از ایران برویم
صحبتهای آقای کارگردان و آقا معلم خیر با حاج آقا گل انداخته که خانم جوانی به میز نزدیک میشود و با چهرهای گرفته میپرسد: «حاج آقا شما میدانید اگر بخواهیم دینمان را تغییر بدهیم، باید به کجا مراجعه کنیم؟» حاج آقا که به احترام خانم جوان از جا بلند شده، همانطور که از خانم دعوت میکند روی صندلی بنشیند، با عذرخواهی از مراجعهکنندگان قبلی درخواست میکند فضا را برای طرح بیدغدغه مسئله توسط خانم جوان فراهم کنند. مهمانان قبلی که خداحافظی میکنند، حاج آقا میپرسد: «شما پیرو چه دینی هستید؟» خانم جوان میگوید: «کلیمی هستم.» حاج آقا میگوید: «خدا حفظتان کند. چرا تصمیم گرفتهاید دینتان را تغییر دهید؟» خانم میگوید: «میخواهم با یک آقای مسلمان ازدواج کنم.» و ادامه میدهد: «از مراکز مختلفی برای این موضوع کمک خواستهایم، اما متأسفانه هیچکدام جواب درستی به ما ندادهاند؛ حتی با قم هم تماس گرفتیم و چون در اوج کرونا بود، گفتند: «نمیتوانید مراجعه کنید. یا باید تا عادی شدن اوضاع صبر کنید یا اینترنتی این کار را انجام دهید.» حاج آقا شما میتوانید ما را راهنمایی کنید؟ این دیگر واقعا آخرین تیر ترکش ماست. این هم به نتیجه نرسد، مجبوریم از ایران برویم.»
حاج آقا که با دقت به حرفهای خانم جوان گوش میکرد، میگوید: «این مسئله پیچیدهای نیست. برای من هم عجیب است چرا تا به حال این کار انجام نشده! من 2شماره تماس به شما میدهم؛ اول، شماره مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی و دوم، شماره یکی از استادان دانشگاه که نماینده ولیفقیه در دانشگاه هم هستند. خودم هم با ایشان صحبت میکنم و موضوع شما را برایشان توضیح میدهم. ایشان حتما بهطور کامل شرایط این کار را برایتان توضیح خواهند داد و برای انجام مراحل تشرف به اسلام، راهنماییتان خواهند کرد.»
خانم جوان شمارهها را در گوشی تلفن همراهش ذخیره و با حاج آقا خداحافظی میکند. قبل از اینکه با پلهبرقی به سمت خروجی ایستگاه برود، سراغش میروم. حالت چهرهاش تغییر کرده. میپرسم: چرا راهتان را کج کردید و در این قسمت با حاج آقا همکلام شدید؟ خانم جوان در جواب میگوید: «من سؤالی داشتم که برای گرفتن جوابش به خیلی جاها مراجعه کردم، اما متأسفانه جوابگو نبودند. امروز که این حاج آقا را در ایستگاه مترو دیدم، به فکرم رسید مشکلم را با یشان مطرح کنم. قبلا هم طلبهها را در مترو دیده بودم، اما مراجعه نکرده بودم، ولی این بار تصمیم گرفتم از ایشان راهنمایی بخواهم. پاسخگویی و راهنمایی این آقای جوان هم عالی بود. شمارههایی را به من دادند که امیدوارم در تماس با آنها، کارم به نتیجه مطلوب برسد.»
چه کنم با گذشته ناجورم حاج آقا؟
به سمت انتهای سالن که برمیگردم، جوان حدودا 24، 25سالهای روبهروی حاج آقا نشسته است. همینطور که از کنار میز میگذرم، میشنوم که میگوید: «من یک گذشته ناجوری داشتم حاج آقا. دلم میخواهد جبرانش کنم، اما توان مالی برای رد مظالم ندارم. چه کنم؟» طلبه جوان با مهمان جوانترش سر فرصت و با حوصله گفتوگو میکند. لحظه خداحافظی که دست پسر جوان از دست حاج آقا جدا میشود، نزدیک میروم. کنجکاوم بدانم چه چیزی او را به سمت این میز و پای این مکالمه صمیمانه کشانده است. میپرسم و میگوید: «از خیلی وقت پیش دنبال این بودم فرد روشنی را پیدا کنم و در صحبت با او، خودم را بیشتر بشناسم. جوان بودن این حاج آقا، جذبم کرد و آمدم به سمتش.» خب، دستاورد این جوان از این مهمانی کوتاه چه بوده؟ مکثی میکند، اشارهای به رد زخمهای قدیمی روی دستش میکند و اینطور ادامه میدهد: «گذشته عجیبی داشتم. از خودزنی و خلاف تا اعتیاد و... . از یک جایی به بعد، برگشتم و تصمیم گرفتم جبران کنم، اما من آنقدر ثروت ندارم که خسارتهایی که به افراد زدهام را جبران کنم.
با خودم فکر کردم شاید جور دیگری بتوانم این بدهی را صاف کنم؛ مثلا خدمت به خلق و ثوابش را به آن افراد تقدیم کنم؛ برای مثال جوشکاری و لولهکشی خانههای مردم را رایگان انجام میدهم و هرچه مردم دعا میکنند، به خدا میگویم ثوابش مال آن افراد باشد. امروز از
حاج آقا پرسیدم این شیوه درستی است؟ وقتی ایشان تأیید کرد، خیالم راحت شد. حس خوبی داشت این دیدار و گفتوگو. بعد از ایشان، باز هم سراغ آدمهای روشن میروم. من خودمخاموشم، اما آگاهم. پیش افرادی مثل امامجماعت مسجدمان هم خواهم رفت تا ببینم در چه وضعیتی هستم؛ جلوتر رفتهام یا نه؟»
راستش را بگویم، دل خوشی از شما ندارم حاج آقا!
چیزی به ظهر نمانده که مهمان جدیدی برای حاج آقا میرسد. خیلی نمیگذرد که معلوم میشود خانم میانسالی که به دعوت حاجآقا روی صندلی نشسته، کلی سؤال دارد. اول میپرسد: «میخواستم بدانم من که خودم کار میکنم و خرج خانواده را میدهم، خمس و زکاتم چطور است؟» حاج آقا در جواب میگوید: «آنچه شامل حال ما و شما میشود، خمس است. به این ترتیب که باید یک زمانی را بهعنوان سال خمسی برای خودمان مشخص کنیم. آن وقت اگر از آن تاریخ تا سال بعد همان موقع، چیزی از درآمد سالانهمان اضافه بماند، خمس به آن تعلق میگیرد.» خانم میانسال میگوید: «که نمیمانَد...» حاج آقا به نشانه تأیید سر تکان میدهد و میگوید: «بله. در این شرایط اقتصادی، به خیلی از افراد خمس تعلق نمیگیرد؛ مگر اینکه چیزی از قبل ذخیره کرده باشند.» خانم میپرسد: «مثلا موادغذایی که عمده میخریم و در خانه میگذاریم؟» حاج آقا در جواب میگوید: «مثلا اگر 10گونی برنج خریده و در انباری گذاشته باشیم که معمولا کمتر کسی این کار را انجام میدهد.» خانم میانسال که معلوم است میخواهد از فرصت به نحواحسن استفاده کند، در ادامه سؤالاتی هم در زمینه صدقه، تیمم و زمان قضا شدن نمازها میپرسد. صحبتها که به اینجا میرسد، من هم وارد بحث میشوم و از خانم میانسال میپرسم: گفتید نگاه مثبتی نسبت به روحانیت نداشتید. پس چرا امروز به این طلبه جوان مراجعه کردید؟ خانم لبخند برلب در جواب میگوید: «آمدم حرفهایم را بزنم و تخلیه شوم. شانس این بنده خدا بود که همسن و سال پسر خودم است.» میپرسم: خب، رفتار این حاج آقا چطور بود؟ با آنچه قبلا تجربه کرده بودید، متفاوت بود؟ خانم میانسال بلافاصله میگوید: «ایشان هم وقتی در رأس کار قرار بگیرد، خودش را نشان میدهد. اگر رفت آن بالا و خودش را حفظ کرد، شرط است.» حاج آقا هم در تأیید صحبت مراجعهکنندهاش میگوید: «یکی از دوستان روحانی من، مسئولیت اجرایی دارد. گهگاه که انتقاداتی از او میکنم، میگوید دعا که نه، نفرینت میکنم که در همین پُست قرار بگیری. آن وقت اگر خطا نکردی، میتوانی ادعا کنی.» خانم میانسال از جایش بلند میشود و خطاب به حاج آقا میگوید: «خدا خیرتان بدهد. سبک شدم.»
مادر جان! امید فراموش نشود
خانم میانسال میخواهد خداحافظی کند که حاج آقا میگوید: «با تمام مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، انسان به امید زنده است. کسی که امیدش را از دست بدهد، حتی اگر در یک قدمی آزادی و آسایش هم باشد، از بین میرود. ما نکات خوب و امیدوارکننده و نعمتهای زیادی در زندگیهایمان داریم. واقعیت این است که در میان ناخوشیهای اطراف، خودمان باید به فکر خودمان باشیم. ما نمیتوانیم منتظر باشیم دیگران اصلاح شوند تا زندگی ما خوب شود. ما باید نعمتهای زندگیمان را بهخودمان یادآوری کنیم و نیمه پر لیوان را ببینیم و به آن اعتماد کنیم تا به خوشی و آسایش برسیم.»
خانم میانسال با لبخندش صحبتهای حاج آقا را تأیید میکند و میگوید: «بارها زندگی من به مو رسیده اما پاره نشده. یکبار در اوج مشکلات، سر سجاده نشسته بودم و از سر درماندگی گفتم خدایا فقط 2هزار تومان برایم مانده. چه کنم؟ همان موقع صدای گوشی بلند شد. پیامک واریز وجه از بانک رسیده بود. با درخواست وامم موافقت شده و 20میلیون تومان به حسابم واریز شده بود. من همیشه شاکر خدا هستم و توکلم به اوست. همین حالا بعضی جوانها جان کار کردن ندارند، اما من الحمدلله سلامت هستم و 2جا کار میکنم. بیشتر هم برای حفظ روحیه خودم فعالیت میکنم. با خودم میگویم در خانه بمانم و غصه بخورم که چه بشود؟» مکالمه مادر و فرزندی خانم مراجعهکننده و طلبه جوان تمام میشود و خانم میانسال لبخند بر لب به سمت سکوی قطار میرود.
اگر حال مردم با گلایه از ما خوب میشود، ما راضی هستیم
نوبتی هم که باشد، نوبت شنیدن صحبتهای نقش اول این داستان است. مثل ابتدای گزارش، هنوز هم مشتاقم بدانم طلبه جوان داستان ما چطور گذرش به این منبر مترویی افتاده است. میپرسم و حجتالاسلام محمدرضا اسعدی در جواب میگوید: «من طبق برنامهریزیهای انجام شده قرار بود در ایام محرم برای تبلیغ به استان کرمانشاه بروم، اما چند روز قبل از محرم، پیامی از یکی از دوستان دریافت کردم که خبر میداد قرار است طرح تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین در مترو و هیئات تهران اجرا شود. کمی که درباره این طرح تحقیق و پرسوجو کردم، بهنظرم رسید ایده خوبی دارد. بهاینترتیب، تصمیم گرفتم به این دوستان ملحق شوم و امسال وظیفهام برای تبلیغ محرم را در قالب این طرح انجام دهم.»
میپرسم: با توجه به فضای خاص فرهنگی اجتماعی که در تهران وجود دارد، هیچ لحظهای در این 10روز پشیمان نشدید و نگفتید کاش طبق برنامه خودم به کرمانشاه رفته بودم؟ حاج آقا لبخند بر لب میگوید: «نه. اصلا. اتفاقا خوشحالم که در این طرح شرکت کردم. ارتباطات خوبی با افراد مختلف برقرار کردم و میدیدم مردم بعد از این صحبتها، احساس خوبی پیدا میکنند. اغلب برخوردها، خوب بودند و در این میان، موارد انگشتشماری هم بود که رفتارهای ناخوشایند و گاه مغرضانهای داشتند، اما حتی از آنها هم ناراحت نشدم. اگر آنها با گلایه و انتقاد و حتی بیاحترامی به ما، دلشان سبک میشود،
ما راضی هستیم.»
رصد 3ساعت معاشرت حاج آقا اسعدی با مسافران مترو، برای من فقط با تجربیات مثبت همراه بود. حالا کنجکاوم از آن روی سکه ماجرا بدانم. از حاج آقا میخواهم بهصورت مصداقی، از یکی از برخوردهای ناخوشایند بگوید و ایشان هم میگوید: «یکی از روزها یکی از خانمهای دستفروش مترو تا مرا در اینجا دید، شروع کرد به بدوبیراه گفتن که شما همه این مشکلات را برای ما درست کردهاید. خودتان جیبتان به جاهای دیگر وصل است، هر وامی دلتان بخواهد میگیرید و... من در تمام آن دقایق، ساکت بودم. وقتی آن خانم آرام شد، شروع کردم با آرامش برایش توضیح دادم. گفتم: چرا فکر میکنید طلبهها در رفاه هستند و وامهای آنچنانی میگیرند؟ ما هم جزئی از مردم معمولی جامعه هستیم. من 6سال قبل که ازدواج کردم، حتی نمیتوانستم وام ازدواجم را بگیرم؛ چون هرچه حساب میکردم، قادر به بازپرداخت اقساطش نبودم... اینها را که گفتم، گارد آن خانم باز شد و گفت: آخه حاج آقا خیلی مشکل دارم. همسرم معتاد است و من باید کار کنم و زندگی را بگردانم. وقتی من با 2لیسانس مجبورم در مترو دستفروشی کنم، حالم بد میشود.
آنجا بود که مسیر صحبت را به سمتی بردم که جور دیگری هم به زندگیاش نگاه کند و نعمتهایی که دارد را برای خودش بازگو کند. همینطور هم شد و گفت: البته من نعمتهایی در زندگیام دارم که خیلیها ندارند؛ مثلا با اینکه همسرم معتاد است، اما بچههایم سالم هستند و این خیلی مهم است. خدا را شکر با همه این مشکلات، خودم هم آنقدر توان دارم که کار کنم و محتاج کسی نباشیم. این رسالت ما در این طرح است. اگر افراد میآیند از مشکلاتشان میگویند، ما ضمن صحبت و مشاوره، سعی میکنیم نکات مثبت زندگیشان را هم به آنها یادآوری کنیم تا از پیله ناامیدی بیرون بیایند.
یکی از وجوه جهاد تبیین هم، همین تغییر زاویه دید و توجه به نعمتها و خوبیهای
دور و برمان است.»
مسئولان محترم! هوای مردم را بیشتر داشته باشید
وقتی صحبتهای این طلبه 29ساله که با متانت و رفتار محترمانهاش در این 10روز، منشأ حال خوب تعداد زیادی از مسافران مترو در این ایستگاه شده به پایان میرسد؛ ضمن اینکه از همسرش بابت همراهیهای صبورانهاش تشکر و قدردانی میکند، میگوید: «مردم واقعا مشکلات زیادی دارند. گاهی مراجعه میکردند و به تصور اینکه ما با نهاد یا شخصیت خاصی ارتباط داریم، از ما میخواستند مشکلات آنها را به گوش مسئولان برسانیم و بگوییم مردم خیلی گرفتارند. این مردم، همیشه پای کار نظام و انقلاب بودهاند و سختیهای زیادی را هم تجربه کردهاند و توقع دارند مسئولان به وعدههایشان عمل کنند؛ البته الحمدلله به خیلی از مسائل رسیدگی میشود و تلاشهای مسئولان مشهود است، اما مردم انتظار دارند به مشکلات اقتصادیشان بیشتر رسیدگی شود. ما هم جز این انتظاری از مسئولان نداریم و معتقدیم پاسخگویی مسئولان، مهمترین راهحل برای مسائل پیشروی جامعه است.»