شهره کیانوشراد - روزنامهنگار
نام مرتضی سرهنگی با کتابهای ادبیات پایداری و دفاعمقدس گره خورده است. او که 4دهه فعالیت خود را بر نظارت، چاپ و نشر کتابهایی با موضوع ادبیات پایداری و دفاعمقدس متمرکز است از میان 360عنوان کتاب چاپ شده با موضوع خاطرات آزادگان، خاطره لحظه اسارات 40رزمنده که به اسارت نیروهای عراقی درآمده بودند را انتخاب و در کتابی با عنوان«تابستان 1369» جمعآوری کرده است. مرتضی سرهنگی در ادامه هر خاطره، توضیحاتی درباره زندگی و سرگذشت راوی بعد از اسارت ارائه داده است. در ماهی که نامش یادآور ورود آزادگان به میهن اسلامی است خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
«آنها را دیده بودم، همان تابستان گرم 1369در مرز خسروی. دیده بودم چطور خودشان را به این طرف مرز میرسانند، سر روی شانه این خاک میگذارند و آرام میگریند! بعدها وقتی پا به دنیای خاطرات این اسیران گذاشتم، فهمیدم بذر رنجی که از لحظه اسارت در بطن آنها نطفه میبندد در سالهای سخت اسارت جان میگیرد و بزرگتر میشود. برای زنده ماندن راهی ندارند جز اینکه روی زخم روحشان مرهم بگذارند و تاب بیاورند.» مرتضی سرهنگی در ادامه میگوید:«یک روز با خودم گفتم حیف است این لحظههای اسارت که تنوع زیادی هم دارد بیخواننده بماند. از میان حدود 360عنوان کتاب، به متن خاطرات سفر کردم؛ سفری که دوست داشتم مرا به دنیایی ببرد که هنوز همه درهایش به رویم باز نشده بود. این سفر را مثل یک بافتنی باید سر میانداختم. کتابها را از «کتابخانه تخصصی جنگ» حوزه هنری گرفتم و بعد از 3سال، 40خاطره از لحظه اسارت گردآوری کردم. بعد از 40سال کار در ادبیات جنگ اینها انتخاب من بود. دوست داشتم به آزادگان بگویم ادبیات اسارت هم یکی از سوغاتیهایی است که همراه دارید؛ ادبیاتی که هزینه آن را پای صندوق اردوگاههای عراق به قیمت جوانی و سلامتتان حساب کرده و به خانه آوردهاید؛ خانهای به بزرگی ایران!»
پای کوه سورن
هفتمین خاطره از کتاب مرتضی سرهنگی به خاطرات آزاده اسماعیل یکتایی از کتاب «رقص روی یک پا» نوشته مصطفی مصیبزاده(انتشارات سوره مهر) اختصاص دارد. یکتایی اهل لنگرود است. بسیجی سادهای که در دامنه ارتفاعات سورن میدان مین گرفتارش میکند و یک پایش را از او میگیرد. او میماند و یک دشت و دمن بیانتها، تشنگی و تنهایی را چند روز تاب میآورد.
هنوز یکسال از آزادیاش نگذشته بود که با خاطراتش به دفتر ادبیات و هنر مقاومت رفت تا خاطراتش را برای ثبت در کتاب اردوگاه تکریت 11ثبت کند. او 30سال بعد از آزادی، تمام خاطرات خود در کتاب«رقص روی یک پا» گردآوری کرده است. مرتضی سرهنگی خاطره لحظه اسارت او را از این کتاب انتخاب کرده است که در ادامه میخوانیم: دیگر نای تکان خوردن نداشتم. به کوه سورن نگاه کردم و خودم را دلداری میدادم و میگفتم: «نترس اسماعیل! برسی پای اون کوه نجات پیدا کردی.» میدانستم چنین توانایی در من نیست. حس میکردم لحظههای آخر زندگی را طی میکنم. با همه وجودم فریاد زدم: «خدایا گناه من چی بود که باید تنها میموندم؟ پس کو اون امداد غیبی؟ تاکی باید تشنگی بکشم؟»
دیدم بوتهای که طرف چپم بود تکان میخورد. حتی نای برداشتن اسلحه را نداشتم و خودم گفتم: «خدا کنه عراقی باشه و خلاصم کنه و راحت شم.» در همین فکر بودم که روباهی از میان بوته بیرون آمد و به چشمهایم زل زد. از ترس خشکم زد. گفتم: «خدایا امداد غیبی که میگویند اینه؟» روباه کمی آنطرفتر ایستاد و به من خیره شد. انگار فهمیده بود لقمه خوبی برایش نیستم. حیوان خدا حق داشت. بدنم بوی تعفن میداد و زخم پایم کرم گذاشته بود... دلم گرفته بود و میخواستم هرچه زودتر از این وضعیت خلاص شوم. توی همین حالوهوا خوابم برد... عصر شده بود که صدای چند نفر را شنیدم. بهنظرم عراقی میآمدند که درحال گشت زدن در منطقه بودند. چشمشان به من افتاد و با احتیاط بالای سرم آمدند و با همدیگر صحبت کردند. یکی از آنها که بهنظر میرسید سردسته باشد پرسید: «اسمک؟»
اسمم را که گفتم، نگاهی به من انداخت و سرش را بهآرامی بالا و پایین کرد. انگار با خودش حرف بزند:« اسماعیل!» از جیب پیراهنش عکس خودش را بیرون آورد و گفت: «انا شیعه...» بعد ادامه داد و حرفهایی زد که متوجه نمیشدم. تشنهام بود و از آنها آبها میخواستم ولی همینکه دهان باز میکردم و میگفتم ماء... آنها میخندیدند. گفتم چرا میخندید؟ من تشنمه. مگه نمیگین شیعه هستین؟ خب یهکم آب بدین بخورم.» مشکل اینجا بود که آنها فکر میکردند من صدای گاو درمیآورم تا آنها را بخندانم. یکدفعه یادم آمد که محرم هنگام نوحه خواندن میگفتم: «انا عطشان حسین» گفتم: «انا عطشان اسماعیل، انا عطشان.. تشنمه، تشنمه» تازه فهمیدند چه میگویم و بدون معطلی یک قمقمه به من دادند. آب را سر کشیدم. بعد از 5روز توانستم رفع تشنگی کنم. اونقدر علف خورده بودم که زبانم سبز شده بود... .»
مرتضی سرهنگی، لحظه ورود اسارات رزمندگان ایران را از میان 360عنوان کتاب گردآوری کرده است
سفری به دنیای خاطرات 40آزاده
در همینه زمینه :