• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 10 مرداد 1401
کد مطلب : 167585
+
-

روایتی کوچک در باب فضیلتی بزرگ

در ستایش انصاف

سیداحمد بطحایی - داستان‌نویس

وقتی 2دسته هم ریشه و هم داستان در مقابل هم قرار می‌گیرند چه باید کرد؟ کلیات هردو روی طاقچه و کف سجاده یکی است. هردو از یک نام و نشان حرف می‌زنند ؛« اسلام، قرآن و سنت رسول‌خدا (ص) » انگاری این وسط باید یک چیزی باشد که مشخص و ممیز باشد در انتخاب روایت‌ها؛ روایت‌هایی شبیه به هم، یکی از قوانین نظام می‌گوید، تبعیت از اصول امنیتی جامعه و بیزار از ناآرامی و شورش، در مقابل مرد میانسال 57ساله‌ای ندا می‌دهد که من نه قصد شورش دارم و نه ناامنی ولی دست در دست شما هم نمی‌توانم باشم، اصلا بگذارید به امان خود باشم و دست از من بدارید. از اسامی رد شوید و دوربین را کمی واید و پهن ببینید، امنیت یا اصلاح؟ آرامش یا شورش؟ بقا بر فاسد یا نقد و ویرایش به قصد صالح؟ اینجا تکلیف چیست؟
پیش از شروع رویارویی، مرد 57 ساله در ابتدای خطابه کوتاهش یک چراغ روشن می‌کند. «فَإِنْ أَعْطَیتُمُونِی النَّصَفَ کنْتُمْ بِذَلِک أَسْعَدَ.» اگر با منِ حسین انصاف به خرج دهید خوشبخت می‌شوید. می‌بینید چه می‌گوید؟ دردش چیست؟ می‌گوید اسلام و دین و پیغمبر و حال و حومه‌اش را کاری ندارم، مرا به نماز و روزه و بند و تقدیم و تعقیب‌تان هم دخلی نیست، نخستین درخواست حسین (ع) و شاید مهم‌ترینش لحظاتی پیش از شروع کارزار این است که انصاف داشته باشید. می‌داند از دین و رسم مسلمانی نمی‌تواند صحبت کند چون اینها پیشانی را چنان به مهر سابیده‌اند که پاشنه پا به زمین. سُم‌کوب و سَم‌نشان. آنها را به مسئله‌ای پیشینی‌تر ارجاع می‌دهد؛ انصاف.

این خبر را به اشتراک بگذارید