فرهاد میرزامعتمدالدوله
منبع: قمقام زخار و صمصام تبار
ابن اشعث گفت همانا پنداشته که مرا به جنگ بقالی از بقالان کوفه فرستاده است پس بکر بن حمران الاحمری شمشیری بر آن جناب زد که لب بالا و دو دندان او بینداخت. آن حضرت هم در آن گرمی ضربتی بر سر بکر زد که زخمی سخت برداشت و باز شمشیری بر کتف او فرود آورد که نزدیک بود سینه آن ملعون شکافته شود. کوفیان از آن ضربت و شجاعت خائف شده بر بامها بر آمده آتش در نی زده سر مبارکش میریختند و سنگباران مینمودند. حضرت همچنان با شمشیر آتشبار دشمنان را دفع میکرد. محمد ابن اشعث گفتای مسلم خویشتن را به مهلکه مینداز و بر جان خویش ببخشای که در امانی. حضرت فرمود بر امان شما اعتماد و بر ایمان شما اعتقاد نتوان کرد که بسی غدار و مکار مردمانید. و همچنان گرم قتال و جدال بوده و رجز که حمران بن مالک خثعمی راست میخواند.
رشادت حضرت مسلم
محمد بن اشعث گفت تو را فریب ندهم و دروغ نگفتم هراس مکن که اینان با تو پسر عمند و آسیبی نرسانند. و مسلم همچنان مشغول جدال بوده چندان که از تعب حملات متواتره و کثرت جراحات شمشیر و سنگ که بر بدن آن جناب رسیده بود ضعف و خستگی غالب شده پشت بر دیواری داده بنشست محمد ابن اشعث پیش آمده عرض امان کرد و دیگر روما نیز بدین قول همداستان شدند عمرو بن عبیدالله بن عباس السلمی گفت (لا ناقه لی فی هذا ولا جمل) مرا بدین امان دادن کار نیست مسلم گفت اگر نه این تأمین بود خویشتن تسلیم نمیکردم.
در لهوف آورده که مسلم قبول امان نفرموده با وجود جراحات کثیره جنگ میکرد. مخذولی از پشت سر نیزه زد چنان که آن جناب روی در افتاد. آنگاه او را بگرفتند و استری آوردند تا سوار شده اطراف او گرفته شمشیر او بکشیدند و به قولی محمد ابن اشعث خود آن شمشیر بگرفت.
مسلم بن عقیل امارات مکر و خدیعت مشاهده نموده فرمود: انا لله و انا الیه راجعون.
هذا اول الغدر و بگریست محمد گفت که بر تو بیمی نباشد (عمرو بن عبیدالله ابن عباس گفت آن کس که به کاری بزرگ اقدام کند، آنچنان که تو کردی چون گرفتار محنتی شود گریه نکند. این چنین که همی گریی مسلم گفت بر خویشتن نمیگریم و از کشتن باک ندارم ولیکن این گریستن بر غریبی و مظلومی حضرت ابو عبدالله الحسین(ع) است آنگاه روی به محمد بن اشعث آورده فرمود: چنین میبینم که از عهده امان تفصی نتوانی نمود و حضرت امام امروز با فردا از مکه معظمه بدینطرف توجه خواهد فرمود. باری کسی بفرست تا از زبان من این حالت عرضه دارد که پسر عم تو اسیر و ساعتی دیگر شهید باشد. حالی با اهلبیت عصمت و طهارت مراجعت فرمای و تمویهات کوفیان مپذیر که حضرت امیرالمومنین(ع) دوری ایشان را به قتل و موت خویش آرزو میفرمود. محمد ابن اشعث گفت این پیغام بده امامت تبلیغ کنم و عبیدالله را از این امان که دادهام بگویم. آنگاه سبقت کرده نزد عبیدالله رفت و داستان بکرین حمران و امان باز راند. عبیدالله گفت تو را با آمان چکار بود.
آوردهاند که محمد بن اشعث ایاس بن عثل الطایی را با عریضه به خدمت آن حضرت فرستاد و ایاس در زباله به خدمت امام ناس مشرف شده مراتب باز گفت حضرت فرمود کل ما قدر نازل و عندالله تحتسب أنفسنا و فساد امتنا آنچه خداوند مقدر فرموده البته خواهد شد و من بر شهادت خویشتن و فساد امت از خدای اجر میطلبم چون مسلم بن عقیل را به در دارالاماره آورده انتظار اذن میبردند بر آن جناب تشنگی غلبه کرده کوزه آبی نهاده دید شربتی آب طلبید مسلم بن عمرو باهلی نزدیک آمده گفت نیکو آب گوارایی است ولکن تا طعم مرگ نچشی
این آب ننوشی.
کاسه ای که پرخون شد
حضرت فرمود وه چه ستیزه روی و ناخوش سخن و سخت دل مردی که تویی بازگوی که تا خود که ای؟ باهنی ملعون گفت من آن کسم که حق بشناختم و نو انکار داشتی و امام خویشتن نصیحت کردم ترا نیت صافی نبود و اطاعت نمودم و تو عصیان ورزیدی. حضرت فرمود لا مک الئکل یا بن الباهله بخلود جحیم و شرب حمیم تو خود اولیتری عمرو بن حریث غلام خود را گفت تا کوزه آب و قدحی آورد هر بار که قدح نزدیک دهان بردی پر از خون شدی سومین بار دندانهایش در قدح فرو ریخت. تشنه کام کاسه را گذاشته گفت اگر مقدر بودی این آب بخوردم. در آن حال ابن زیاد مسلم را به اندرون قصر طلبید و مسلم بر آن ملعون سلام نکرد یکی از عوانان گفت چون است که بر امبر سلام ندادی ؟ مسلم گفت او را بر من امارتی نیست. و نیز چون مرا بخواهد کشتن این سلام را چه ریزی باشد و اگر زنده گذارد بسی سلام بدهم ابن زیاد گفت باک مدار که در هیچ حال تو را خلاصی نباشد مسلم گفتای بسا شریرتر از تو که نیکوتر از مرا کشته است باری بگذار تا وصیت کنم.
عبیدالله اجازه داد مسلم از تمامت قریشیان عمر بن سعد ابن ابی وقاص را دید که نشسته است، روی بدو آورده گفت مرا با او قرابت و نسبت است و حاجتی پنهان دارم که انجام آن فریضه تو باشد ابن سعد از استماع آن امتناع ورزیده ابن زیاد گفت ببین تا چه میگوید مسلم گفت در این شهر هفتصد درهم قرض دارم زره و شمشیر من بفروش و وام من بگذار و نیز چون مرا بکشتند بدن من بستان و به خاک بسپار و دیگر اینکه من از بیعت و اطاعت کوفیان به خدمت حضرت امام عریضه کردم و بدین صوب نهضت فرموده است، میباید کسی بفرستی تا فسخ عزیمت فرماید. آنگاه ابن سعد نزد عبیدالله آمده آنچه شنیده بود باز گفت ابن زیاد گفت وصیت او پنهان کن امین هرگز خیانت نکند و باشد که خائنان را امین شمارند و به قولی گفت ولکن قد ائتمن الخائن. و در عقد الفرید آورده که چون مسلمابن وصایا بگذاشت عمرو بن سعید خواست تا با ابن زیاد آشکارا بگرید آن ملعون گفت اسرار عمزاده خویش کتمان نمای گفت کار از آن عظیمتر است که بتوان پنهان داشت چه حضرت امام حسین(ع) با نود نفر به جانب کوفه میآید و او مرا وصیت کرده تا بنویسم هم از راه مراجعت فرماید.
شهادت حضرت مسلم
در همینه زمینه :