هر جوابی را که محمد بن مسلم داد بیا به من هم بگو
محمد بن مسلم از اصحاب حضرت امام محمدباقر(علیهالسلام) و همچنین حضرت امام صادق(علیهالسلام) و از بزرگان صحابه بود که 3هزار حدیث از امام محمدباقر (علیهالسلام) و 16هزار حدیث از امام جعفر صادق (علیهالسلام) نقل کرده است؛ مردی بلند مرتبه نزد بزرگان و اهل ایمان که همواره محل مراجعه خاص و عام بود و در گرهگشایی از کار مردم همیشه پیشقدم بود.
او شبی بالای پشت بام بود، ناگهان درِ حیاط خانه کوبیده شد.
محمد بن مسلم پرسید: «کیست در این وقت شب بر درِ خانه میکوبد؟»
کسی از آن سوی در پاسخ داد: «مادری دردمند هستم، خداوند تو را رحمت کند.»
محمد بن مسلم وقتی از پشت بام نگاه کرد، دید زنی است که مستأصل به در خانه چشم دوخته است.
گفت:«حرف و خواستهات را بگو.»
زن گفت:«دختر نو عروسی داشتم، درد زایمان به او دست داد، زایمانش سخت شد و فوت کرد، اکنون بچه در شکمش زنده است و حرکت میکند، چه کار باید بکنم؟»
محمد بن مسلم گفت: «از امام باقر علیهالسلام شبیه همین سؤال را کردند، حضرت فرمودند: «باید شکم میت را شکافت و بچه را بیرون آورد، تو نیز همین کار را بکن.»
محمد بن مسلم آنگاه رو به زن کرد و پرسید: «من مخفی زندگی میکنم، بگو ببینم چهکسی تو را در این ساعت از شب پیش من فرستاده است؟»
زن گفت: «به ابوحنیفه قاضی معروف مراجعه کردم، گفت من در این مورد چیزی نمیدانم، ولی برو پیش محمد بن مسلم جواب پرسش تو را خواهد داد، هر جوابی داد بیا به من هم بگو.»
محمد بن مسلم فردا صبح به مسجد رفت، دید ابوحنیفه همین مسئله را مطرح کرده و با اصحاب خود بحث میکند و از دانش خود در این زمینه میگوید.
محمد بن مسلم سرفه کرد، ابوحنیفه متوجه شد و گفت: اللهم عفواً، دعنا نعیش.(خداوندا لغزش ما را ببخش، بگذار زندگی کنیم.) او با این کنایه تقاضا کرد محمد بن مسلم سرّش را فاش نکند. سالها گذشت و تا زمانی که محمد بن مسلم زنده بود این راز فاش نشد و بعدها ابوحنیفه در ستایش رازداری محمد بن مسلم این حکایت را نقل کرد و همگان بر محمد بن مسلم رحمت فرستادند.
منبع: کتاب «داستانهای بحارالانوار»، جلد 8