خیلیها توی کتابها زندگی میکنند؛ در همان دنیای خواب و خیال. وسط هزار جور مشغله و کار و زندگی و قسط و... غرق میشوند توی داستانها. بیشتر آنهایی که از واقعیت متنفرند و آدمهای واقعبینی نیستند، انتخابشان زندگی با کتاب است. به قول سلینجر- که یکی از همان دیوانههای واقع نبین است- «از این مزخرفی که اسمش واقعیت است، همان یک نسخهای که وجود دارد کافی است. من میخواهم نسخه دیگری را امتحان کنم.» وقتی توی آن دنیایی که بهش میگویند واقعیت، خیلیها به هم دروغ میگویند، وقتی توی این واقعیت عزیز بینقاب، مردم همانطور که دارند به تو سلام میکنند، در ذهنشان طومارت را میپیچند، این آدمها ترجیح میدهند حرفهای تروتمیزتر، زیباتر، پیچیدهتر و راستتری از کتابها بشنوند. کتابها ما را برای چند ساعتی هم که شده از دنیای واقعی جدا میکنند، خیال پردازمان میکنند و تکلیفمان را با آدمهایی که خریدن پیتزا و چرخیدن در گوشی موبایل از خریدن و خواندن کتاب برایشان ارجحتر است، روشن میکنند. من اگر قرار باشد بین دنیای کتابها و دنیای واقعی یکی را انتخاب کنم، اولی را انتخاب میکنم. واقعیت بیرحم، واقعیت بینقاب، مال آنهایی است که تحملش را دارند و فکر میکنند آن چیزی که هیچ وقت بهشان دروغ نمیگوید، اسمش واقعیت است.
کسبوکار بیمزد اما پرسود
در همینه زمینه :