پول بده، فحش ندم
ونوس بهنود - روزنامهنگار
پسرخاله برای همه بیمزد و بیمنت نفت میگرفت. هر پیرزن و پیرمردی درخواست کمک میکرد، جواب رد نمیداد. میرفت به همسایههایی که در بستر بیماری بودند، میگفت که چیزی میخوای؟ نون بگیرم؟ نفت بگیرم. در دورهای که مردم گالن گالن نفت به خانههایشان میبردند و بازی بچههایشان گل کوچک و خاله بازی بود، تصور نمیشد به جایی برسیم که کودک کار دیگری هر کار خود را با مزد و منت انجام بدهد.
مهمونی هر چند به اعتقاد منتقدان و تماشاگران سراسر بدآموزی و بددهنی یک کودک کار است که باید دست روی دهانش گذاشت تا فحشهای رکیک ندهد اما سیر تاریخی آسیبهای اجتماعی ماست. از دهه50 تا دهه90 همه متولدین با شخصیتهای عروسکی کلاه قرمزی و پسرخاله و در ادامه بچه آشنا هستند. کسی نیست که مردانگی پسرخاله و آن حجم از فداکاری را منکر شود. یا شیطنتهای بانمک کلاه قرمزی و دل صاف و سادهاش را.
2 شخصیتی که بچههای دهه شصتی اغلب تلاش میکردند خودشان را شبیه آنها کنند و در زندگی سختیپذیر، مهربان، متعهد و فداکار باشند. پسرخاله همه کیکهای مسموم روی زمین را جمع کرده بود و ذرات باقی مانده را خورده بود. میگفت مورچهها که نمیدانند کیک سمی است میخورند و میمیرند. کلاه قرمزی هم میگفت آخی. آقای مجری از شیطنتهای آنها کمی داد و بیداد میکرد و شیرینیهای عید را قایم میکرد تا یکباره همشان را نخورند و مریض شوند و در مقابل هر دو با آقای مجری با احترام صحبت میکردند و به حرفش گوش میدادند. کسی داد نمیزد طهماسب بلکه خطاب به او، آقای مجری با همان زبان کودکانه بود. ایرج طهماسب در برنامه مهمونی واقعیت اجتماعی روز را بهصورت تماشاگر پرتاب میکند. واقعیتی که همه مان از پذیرش آن واهمه و اکراه داریم و حتی نمیخواهیم باور کنیم. شخصیتی عروسکی را معرفی میکند که بهشدت بدرفتار و بددهان است. منفعتطلب است و حرف بزرگتر نمیفهمد. دلبخواهی رفتار میکند و برای هیچکس احترامی قائل نیست. وسایل دیگران را بیاجازه برمیدارد و درواقع میدزدد و حاضر به پس دادنشان نیست. زمانی که احساس خطر میکند، نرم میشود و با عجز و التماس سعی میکند طرف مقابل را متاثر کند. به هر کس و ناکسی هر زمان که بخواهد فحش میدهد و تهدیدش میکند. طهماسب دیگر آقای مجری نیست بارها میگوید با بچه هایتان درست رفتار کنید، محبت کنید تا کمبودی نداشته باشند. اما این شخصیت به ظاهر تلخ این چهره به ظاهر دوستداشتنی اما سراسر بحران و معضل فکری و فرهنگی مگر با ما غریبه است؟ مگر نه این است که در هر کوی و برزنی امروز چنین تفکری را تجربه میکنیم؟ مگر به غیراز این است که کودکان دستفروش خیابان و مترو با پررویی بهدنبال فروش اجناس خود هستند؟ هیچ کاری را مجانی انجام نمیدهند و برای هر محبتی بهدنبال اجر و مزد میگردند؟ سؤال این است که چگونه ما از شخصیت پسرخاله که گل هدیه میداد یا شخصیت کلاه قرمزی که از هر جایی میتوانست برای آقای مجری گل میچید به پسرک گلفروشی رسیدهایم که اگر به گلهایش دست بزنی و نخری میخواهد چوب در دهانت فرو کند؟ سؤال این است که آیا هشدار بچه به گوش ما رسیده است و یا همچنان بهدنبال این هستیم که گزیده فیلمهایش را ببینیم و بخندیم و از پررو بازییاش خوشمان بیاید؟ طهماسب، معضلی به نام خودخواهی را در چهره بچه به ما نشان میدهد. کارشناسان فقط میگویند مبادا بچه شما این برنامه را تماشا کند و حرف بد یاد بگیرد. درحالیکه مسئولانی که متولدین دهههای 50و 60هستند لازم است بچه را ببینند و پی به عمق معضلات رفتاری و اخلاقی جامعه ببرند. بچه همانطور که رک حرف میزند، پیام رسان رک و شستهرفتهای از واقعیت جامعه است. از اشکالات تربیتی، معضلات اقتصادی آوار شده بر سر کودکان کار، از اختلافهای طبقاتی، از ترویج بیمسئولیتی و بیوجدانی و خودخواهی. به جای انکار صورتمسئله باید به این سؤال پاسخ داد؛ چطور از محبت بیمنت کلاه قرمزی و ادب پسرخاله به جایی رسیدیم که باید پول بدهیم تا فحش نشنویم؟