جولین بارنز
خوش داشت فکر کند که از مرگ نمیترسد. این زندگی بود که او را میترساند، نه مرگ. بر این باور بود که مردم باید بیش از اینها درباره مرگ فکر کنند و خود را به مفهوم آن عادت دهند. اینکه بگذاری مرگ خزانخزان و بیآنکه متوجه شوی پیش بیاید، اصلا رویه درستی برای زندگی نیست. آدمی باید با مرگ خو کند و دربارهاش بنویسد. چه با کلام، چه مثل او با موسیقی.
هیاهوی زمان
در همینه زمینه :