یک تجربهگری خودخواسته
پیمان خازنی؛ آهنگساز و نوازنده تار
وقتی از موسیقی ایرانی سخن به میان میآوریم ذهن ما ناخواسته به سمت جنسی از موسیقی میرود که دارای ویژگیها و مناسبات فرهنگی خاص است و در چنین مواقعی بدون فوت وقت به موسیقی ردیف دستگاهی میرسیم. چرا موسیقی دستگاه؟ طبیعی است که در دوره قاجار بهدلیل تغییرات اساسی پیشآمده در جامعه، موسیقی نیز دستخوش تغییراتی میشود و این تغییرات بهشدت چهره بیرونی موسیقی را عوض میکند. در واقع موسیقی مقامی ما به همت عشاق موسیقی، در کنار هم ردیف شد و موسیقی دستگاهی پا گرفت.
اگر همین میل به جهش را منجمد کنیم و با این روزهای موسیقی ایران مقایسه کنیم متوجه یک فصل مشترک در آن خواهیم شد و آن چیزی نیست جز میل به تغییر و فرار از قالبهای موجود. البته با این تفاوت که امروزه حاضریم به هر قیمت انجامش دهیم!
کافی است برای امروز جامعه و واژه« هر قیمتی»به عزیزانی که اکنون پرچمداران جامعهاند نگاهی بیندازیم، آنوقت متوجه مفاهیم پنهان در واژه به هر قیمتی خواهیم شد.
با این اوصاف در شبانهروز با آثاری مواجه میشویم که از رگ و پی گذشتهاند و سنگ بنای آنها محفوظ است و تجربهگری تنها عامل جلو رونده هنر آنهاست.
تجربه موسیقی «کافه عاشقی» جذاب بهنظر میآید که دلیل آن نیز وام گرفتن از خردهفرهنگهای گذشته و تجربهگری خودخواسته مؤلف آن است.
وقتی از مؤلف سخن به میان میآید، یعنی خالقی که طبق این تعاریف میبایست گذشته را به خوبی بشناسد و امروز را ترسیم کند.
نقش موسیقی در کافه عاشقی پررنگ بود و گاهی اوقات نیز در کفه ترازو از نمایش پیشی میگرفت.
البته این اتفاق مبارک است و حسن نگاه نویسنده و کارگردان است که از شناخت و تأثیر از موسیقی روزگار خودش، اشباع شده و اکنون مشغول عشق بازی است.
البته این میزان از عشق و دلدادگی به موسیقی در سینما و تئاتر مسبوق به سابقه است، طوری که در آثار زندهیاد علی حاتمی میتوان علاقهاش را به موسیقی به وضوح دید.
ما در دلشدگان اثری را تماشا میکنیم که موسیقی عاملی حیاتی است در آن و به غیر از داستان که از جمع موسیقی و موسیقیدان برخاسته، خود نیز پابهپای دیالوگها برای جلوبردن داستان در ذهن مخاطب مؤثر است. این هم نشان از اهمیت موسیقی در داستان مهمتر از آن شناخت و درک عمیق خالق از موسیقی ایرانی دارد.
به میان آوردن نام زندهیاد حاتمی توسط نگارنده، بهدلیل ایجاد نوستالژیهایی است که پیشتر توسط حاتمی در تاریخ شکل گرفته است. این شیدایی و دلدادگی را امروز در کافه عاشقی میتوان حس کرد.
فقط حرف آخر این است که «درین زمانه بیهای و هوی لالپرست» کار مؤلف یا مؤلفان اینگونه آثار بسیار سخت است چون هیجانات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی همان چوبی است میان چرخشان.