یادی از ناصرالدین باغانی، شهیدی که وصیتنامهاش به عربی ترجمه و چاپ شده است
نخبهای که جهاد را به دانشگاه ترجیح داد
مژگان مهرابی؛ روزنامهنگار
ناصرالدین خلق و خوی عجیبی داشت. منشاش با دیگر همسنوسالانش فرق میکرد. فراتر از یک جوان 19ساله فکر میکرد. او با نیت ترویج فرهنگ دین و انقلاب، راه میرفت، حرف میزد، لباس میپوشید، امر به معروف میکرد و... . انگار خدا او را خلق کرده بود تا راهنما و ارشادگر دیگران باشد. چقدر هم کارهایش موفق بود. ناصرالدین مرد عمل بود نه حرف. شاید برای همین کلامش به دل مینشست و کوچک و بزرگ جذب رفتارش میشدند. بهخصوص که همیشه تبسمی روی لب داشت و همین ناخودآگاه دیگران را وادار به لبخند زدن میکرد. شهید ناصرالدین باغانی، فرزند آیتالله علیاصغر باغانی، قاری برجسته مسجد پیغمبر(ص) و دانشجوی دانشگاه امام جعفر صادق(ع)؛ نخبهای بود که جهاد کردن را مهمتر از نشستن پشت میز و نیمکتهای دانشگاه دانست و راهی جبهه شد و در اسفند سال65 در عملیات کربلای5 به شهادت رسید.
تاریخ تولد1346، محل تولد قم. این اطلاعات را شناسنامه به یادگار مانده از ناصرالدین نشان میدهد. پدرش آیتالله باغانی از روحانیون بزرگ شهر بود که بعد از پیروزی انقلاب به دستور امامخمینی(ره) به تهران آمد. آن زمان ناصرالدین کودک، 11ساله بود. آیتالله باغانی با ساکن شدن در یکی از محله قدیمی پایتخت، امام جماعت مسجد پیغمبر(ص) شد. ناصرالدین هر روز با پدر به مسجد میرفت و بیشتر وقت خود را در آنجا میگذراند تا اینکه با استاد سیدمحسن موسوی بلده آشنا شد و نزد او تلاوت قرآن را یاد گرفت. این پسرک مهربان و دوستداشتنی صدای زیبایی داشت و قرآن را با نوایی دلنشین میخواند. شوق او برای قرائت قرآن باعث پیشرفتاش شد و در مدت زمان کوتاهی در فهرست قاریان خوشنام قرار گرفت.
اهدای کتاب
سال 63 یا 64 بود؛ ناصرالدین که دوره دبیرستان را پشت سر گذاشته بود در آزمون سراسری شرکت کرد. رشته علوم سیاسی دانشگاه امام جعفر صادق(ع) قبول شد. پدرش آیتالله باغانی خود یکی از استادان همین دانشگاه بود. او یکبار که در کلاس درس معارف درباره دعای عرفه توضیح میداد، ناصرالدین را دید که به پهنای صورت اشک میریزد. پدر از دیدن این صحنه غبطه خورد که پسر جوانش چه زود سیر تعالی را طی کرده است. ناصرالدین برخلاف همسنوسالان خود که فراغتشان را به تفریح و گردش میگذراندند اهداف والاتری در سر میپروراند. او برای اینکه بتواند فرهنگ انقلابی و دینی را بین نسل جوان ترویج دهد روزهای جمعه همراه با دوستش به خیابان انقلاب میرفت و بعد از نمازجمعه گوشه پیادهرو پارچهای پهن میکرد و کتابهای مذهبیای که خریده بود بساط میکرد. هر کس نگاهی میانداخت و از کتابی خوشاش میآمد ناصرالدین آن کتاب را هدیه میداد. او به امر به معروف هم اهمیت زیادی میداد اما عادت نداشت برای تذکر دادن از لحن تندی استفاده کند.
همسایه مزار دکتر چمران
اما ماجرای جبهه رفتن ناصرالدین به سال65برمیگردد؛ یعنی 2سال بعد از رفتن به دانشگاه. با شنیدن خبرهای گوناگونی که از جبههها میرسید او تصمیم گرفت به جبهه برود. اول رضایت پدر را جلب کرد و بعد خدمت آیتالله علمالهدی، معاون آموزشی دانشگاه امامصادق(ع) (امام جمعه فعلی مشهد) رفت و موضوع را با او در میان گذاشت. آیتالله علمالهدی کوشا و زرنگ بودن ناصرالدین را عنوان کرد و اینکه کشور به نخبهها و دانشجویان ممتاز نیاز دارد اما ناصرالدین گفت: «امام فرموده امروز جبهه رفتن بر هر کاری مقدم است.»
قاری خوشنام مسجد پیغمبر(ص) از همان مسجد راهی شد. سربند «یاحسین(ع)»اش را هم خود پدر بست و برایش آرزوی موفقیت کرد و در دل شهامت او را ستود. ناصرالدین در عملیاتهای بدر، کربلای یک، کربلای 4و 5شرکت کرد. سرانجام هم در عملیات کربلای5 در شلمچه به شهادت رسید؛ 11اسفند 1365 اما پیکرش بعد از 10روز به آغوش خانواده بازگشت. از ناصرالدین وصیتنامهای به جا ماند؛ دستنوشتهای خواندنی و تأثیرگذار که در کشور لبنان به عربی ترجمه و چاپ شد. یک نسخه از آن هم بهدست نیروهای حزبالله رسد. او عارفی بود که در 19سالگی ره صدساله رفت. مزارش در جوار مزار شهید چمران است و مقام معظم رهبری (رئیسجمهور وقت) برای شهادت او پیام تسلیتی فرستادند.
بخشی از وصیتنامه شهید که به زبان عربی چاپ شده است:
اکنون که حضرت صاحبالامر(عج) در پرده غیبت است، ولیفقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمیشوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسند. جنگ با عوامل خارجی مسئله سختی نیست. اما این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. مسئله دیگر اینکه در مصایب و مشکلات صبر کنید. بهشت را به بها میدهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون، کربلا رفتن خون میخواهد، این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است. پیام را شما بدهید. خون از ما... .