شهید ماشاالله پیلافکن، رزمندهای که یک تنه لشکر دشمن را زمینگیر کرد
قهرمان چزابه که بود؟
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
شهید ماشاالله پیلافکن؛ او را به قهرمان چزابه میشناسند. نه فرمانده بود و نه تکاور نظامی اما در جبهه نبرد حماسهای ساخت که تا امروز که 41سال از شهادتش میگذرد هنوز نامش بر سر زبان رزمندههاست؛ جوانی تنومند و قویهیکل که از روستاهای شمالی کشور به جبهه اعزام شده بود، حضور چشمگیری در مناطق جنگی داشت. آخرینبار هم در عملیات چزابه شرکت کرد. او توانست 2شبانه روز آن هم به تنهایی مقابل لشکر دشمن مقاومت کند و با زیرکی آنها را زمینگیرکند تا رزمندههای تیپ مشهد از محاصره خلاص شوند. موفق هم شد. همین کینهای به دل دشمن انداخت و باعث شد فرماندهشان همه نیروها را مأمور به یافتن و اسیر کردن پیلافکن کند. سرانجام هم به خواستهاش رسید و این قهرمان ملی را بعد از اسارت و شکنجههای عذابآور به شهادت رساند.
پسری عصای دست پدری
سال1340به دنیا آمد؛ در شهر آمل و دیار طبرستان. پدرش کشاورز بود و روزیشان از کار کردن روی زمینهای شالی بهدست میآمد. ماشاالله نورچشمی پدر و مادر بود و احساس مسئولیتی که نسبت به آنها داشت باعث شده بود لحظهای از آنها غافل نشود. ماشاالله هیکل تنومندی داشت و سعی میکرد هر روز بعد از مدرسه به کمک پدر برود تا شاید بتواند باری از روی دوش او بردارد. حضور ماشاالله در خانه یعنی دلگرمی برای همه. با اینکه سن و سالی نداشت اما خیال مادر را راحت کرده بود که همسرش دست تنها نمیماند و کسی هست که سایه به سایه حامیاش باشد. ماشاالله برای یاری بیشتر خانواده، تحصیلاتش را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و بعد از آن مدرسه را رها کرد. دلش نمیخواست پدر به تنهایی نانآور خانه باشد و برای جور کردن خرج زندگی بیش از این اذیت شود. برای همین پی کسب روزی رفت و شد عصای دست خانواده.
سایه امن و آرام پیلافکن
با شروع جنگ ماشاالله که دیگر به سن جوانی رسیده بود برای خدمت سربازی اقدام کرد. او که حفظ حریم کشور و آرامش مردم به رفاه خانوادهاش ارجحیت داشت راهی جبهه شد و به منطقه عملیاتی رفت. این دلاور همانطور که در خانه به پدر و مادرش احساس امنیت میداد در خط مقدم هم برای همرزمانش همینگونه بود. رزمندهها با حضور ماشاالله حس خوبی داشتند. انگار این جوان 20ساله برایشان سایه امنی ایجاد کرده بود. شهید پیلافکن در مدت زمان کوتاهی که در جبهه حضور داشت، در درگیریهای زیادی شرکت کرد که آخرینشان عملیات چزابه بود.
در حلقه محاصره دشمن
ماشاالله علاوه بر زور بازو و قدرت بدنی زیاد، طرحهای خوبی را برای از پا درآوردن دشمن بهکار میبرد. در عملیات چزابه چند شبانه روز برای نجات رزمندههای تیپ 77خراسان جنگید. او آنقدر فرز و زیرک بود که به جای استفاده از مهمات نیروهای خودی از اسلحهها و مهمات ذخیره شده دشمن استفاده کرد تا آنها را به پایان رساند. او به تنهایی 2روز تمام جلوی دشمن ایستاد تا رزمندهها بتوانند خود را از مهلکه نجات دهند. همین کارش کینهای در دل دشمن انداخت آنقدر که فرماندهشان دستور داد او را زنده اسیر کنند. ماشاالله بعد از چند روز مبارزه خسته و کمتوان شده بود اما ناامید خیر. باز هم در کمین دشمن نشسته بود تا شاید بتواند یکی از بعثیها را شکار کند. بیخوابی چند روزه از یک سو، ضعف و گرسنگی از سوی دیگر لحظهلحظه از نیروی او کم میکرد تا اینکه در حلقه محاصره دشمن افتاد.
دستهایی که بریده شد
دیگر رمقی برای ماشاالله نمانده بود با این حال خوشحال بود که همرزمانش نجات پیدا کردهاند. وقتی بهخود آمد خود را در محاصره دشمن دید. او بود و صدها نفر دشمن بعثی. عراقیها یورش برده و او را از کمینگاهش بیرون کشیدند. این همان کسی بود که چند روز خواب و خوراک را از آنها گرفته بود. کینهاش را به دل داشتند. خشم خود را با ضرب و شتم بر جسم بیتوان او نشان دادند.
دورش حلقه زدند. اول از همه دستهای پرتوانش را از بازو بریدند؛ دستهایی که عراقیها را به هلاکت رسانده بود. بعد نوبت به چشمهایش رسید.
هر دو چشمش را از حلقه بیرون آوردند و سپس با هر چه در دست داشتند دندانهایش را شکستند. انتظار داشتند او فریادی بزند و واکنشی نشان دهد. اما ماشاالله هیچ نمیگفت. خسته از مقاومت او، پوست سر و صورتش را کندند و دست آخر با شلیک دهها گلوله انتقامشان را از این دلاور گرفتند. ماشاالله مردانه جنگید و در اسفندماه سال60شجاعانه به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای اسپاهی کلاعلیا به خاک سپردند.