تقویم / سالمرگ
شاگرد تنبلی که روانشناس شد
سال1881. روستای کوچک کسویل در سوئیس، کارل 6ساله هنوز خواندن و نوشتن آلمانی را یاد نگرفته بود که پدر کشیشاش زبان لاتین را یادش داد. کارل گوستاو یونگ این علاقه به دنیای باستان را تا آخر عمر همراه داشت. عوضش از مدرسه بدش میآمد. مدام خودش را به مریضی میزد و از مدرسه در میرفت. مینشست به یاد گرفتن انواع و اقسام زبانهای قدیمی. عاشق سانسکریت بود و متنهای هندی باستانی. اولش میخواست باستانشناسی بخواند، ولی همین متنها مجابش کرد که برای یاد گرفتن پزشکی به دانشگاه بازل برود. آنجا به عصبشناسی و روانشناسی علاقهمند شد. برای کار رفت به بیمارستان روانی زوریخ. همزمان در دانشگاه زوریخ هم درس میداد. در یک سفر به وین با زیگموند فروید، روانشناس معروف آشنا شد. آن روز فروید تمام کارهایش را تعطیل کرد و آن دو 13ساعت تمام با هم حرف زدند. رابطه دوستانه یونگ و فروید از همین جا شروع شد و بعدها فروید گفت که فکر اولیه نظریه روانکاویاش در آن دیدار مطرح شده. دوستی یونگ و فروید وقتی نازیها به قدرت رسیدند برایش دردسرساز شد. بهخصوص که او مدام علیه نازیها سخنرانی میکرد. در سالهای جنگ جهانی یونگ مجبور شد به سفرهای دور و دراز برود؛ آمریکا، آفریقا و هند، جایی که عاشق تاریخ باستانیشان بود. این باستانگرایی در نظریه روانشناختی یونگ هم نمایان است. یونگ در سالهای آخر عمرش تازه متوجه چین شده بود و میخواست از دنیای چین باستان هم سر در بیاورد. نظریه تضادهایش را هم بر مبنای یک فلسفه قدیمی چینی مطرح کرد. میگفت که تضادهای موجود در نهاد بشر، نیروی اصلی روان آدمی است و بشر باید بتواند بر این تضادها فائق بیاید تا به آرامش برسد. خودش وقتی در 6ژوئن1961 در زوریخ مرد، در یادداشت هایش نوشته بود: «دیگر به آرامش رسیدهام.»