• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
پنج شنبه 12 خرداد 1401
کد مطلب : 162297
+
-

گفت‌وگو با مهدی اربابی، یکی از معدود فوتبالیست‌هایی که با بیت امام در ارتباط بود

به بوسیدن صورت امام افتخار می‌کنم

به بوسیدن صورت امام افتخار می‌کنم

بهنام سلطانی

ارتباط دوستانه امام‌خمینی(ره) با ورزشکاران از همان نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی بر کسی پوشیده نیست. حلقه اتصال ورزشکاران به‌خصوص فوتبالیست‌ها با بیت امام هم مرحوم حاج سیداحمد خمینی بود که با بسیاری از فوتبالیست‌های خوشنام مملکت حشر و نشر داشت. مهدی اربابی، یکی از همان فوتبالیست‌هایی است که به واسطه دوستی با سیداحمد خمینی چندین بار به ملاقات امام رفت و هنوز ارتباط دوستانه‌ای با بیت امام دارد. او که در بدو ورود امام به ایران از فوتبال فاصله گرفت و در قامت پاسدار فعالیت کرد، خاطرات بسیاری از ملاقات‌های حضوری با بنیانگذار انقلاب ازجمله نخستین ملاقات در مدرسه رفاه دارد که شنیدنی است.

    در ماه‌ها و سال‌های ابتدایی بعد از پیروزی انقلاب، ارتباط معنوی گروه‌های مختلف مردم ازجمله ورزشکاران با امام عمیق‌تر می‌شد. شما هم از معدود ورزشکارانی بودید که به بیت امام راه پیدا کردید و فرصت ملاقات خصوصی با ایشان را داشتید. این ارتباط از چه زمانی شکل گرفت؟
ارتباط من با بیت امام به سال‌های قبل از پیروزی انقلاب مربوط می‌شود. قبل از انقلاب که مسابقات آموزشگاه‌های کشور برگزار می‌شد، من کاپیتان تیم فوتبال شمیران بودم و سیداحمد خمینی کاپیتان تیم قم. رفاقت من با حاج احمد از همان روزها شکل گرفت. علاوه بر مسابقات آموزشگاه‌ها، یک وقت‌هایی با تیم شاهین شمیران می‌رفتیم قم و با تیم حاج احمد که کاپیتان پرسپولیس قم بود بازی می‌کردیم. فوتبال حاج احمد آنقدر خوب بود که همان موقع‌ها از تیم شاهین تهران پیشنهاد داشت. چند جلسه‌ای هم با تیم شاهین که آن روزها تیم بزرگان فوتبال ایران بود، تمرین کرد اما بعد از تبعید امام به نجف، حاج احمد هم به عراق رفت و دیگر خبری از او نداشتم. حاج احمد فوتبالیست خوبی بود و موهای بوری هم داشت و به همین دلیل به او می‌گفتند حسین کلانی قم.
    در سال‌هایی که امام به نجف تبعید شد با حاج احمد در ارتباط بودید؟
در آن سال‌های نسبتاً طولانی ارتباط ما قطع شد. حاج احمد در تبعید بود و من هم در شمیران تیم‌داری می‌کردم و 200نفر شاگرد داشتم. ما با هم ارتباطی نداشتیم تا اینکه انقلاب پیروز شد و من به‌عنوان پاسدار در کمیته فعالیت می‌کردم. ما جزو تیم مصادره اموال سران رژیم شاهنشاهی بودیم؛ یعنی به خانه سران رژیم سابق می‌رفتیم و اموال آنها را صورتجلسه می‌کردیم تا به بیت‌المال تعلق بگیرد. خانه تیمسار نصیری، رئیس ساواک هم نزدیک خانه ما در شمیران بود و بعد از اینکه اعدام شد به خانه‌اش رفتیم تا اموالش را صورتجلسه کنیم. وقتی به خانه نصیری رسیدیم با دو یخدان بزرگ فلزی که پر از طلا بود مواجه شدیم. همه طلاها و وسایل شخصی بسته‌بندی شده بود چون نصیری قصد داشت به اتفاق خانواده‌اش از ایران فرار کند. وزن طلاها نه 18کیلو یا 180کیلو بلکه یک‌تن‌و80کیلو بود. ما طلاها را صورتجلسه کردیم و به دفتر کمیته در خیابان فرشته بردیم. تا چند شب نگهبانی می‌دادیم تا طلاها به سرقت نرود. یک روز شماره سیداحمد خمینی را از خواهرزاده‌هایش که در مدرسه نیکان شاگردم بودند گرفتم و با او تماس برقرار کردم. پشت خط خودم را معرفی کردم و حاج احمد هم مرا شناخت. بعد از احوالپرسی گفتم طلاها را می‌خواهیم بیاوریم مدرسه رفاه تا امام درباره آنها تصمیم بگیرد. بعد هم به اتفاق یکی از شاگردانم، صندوق‌های طلا را روی یک ماشین سیمرغ که برای کمیته بود، گذاشتیم و به خیابان ایران و مدرسه رفاه رفتیم. وقتی با ماشین وارد حیاط مدرسه شدیم، امام به اتفاق حاج احمد آمدند. همان موقع برای نخستین بار دست و صورت امام را بوسیدم. بعد هم صندوق را از ماشین پایین آوردیم. به محض اینکه در صندوق‌ها را باز کردیم تا محتویات آنها را نشان بدهیم امام رویش را برگرداند و با دست اشاره کرد که اینها را ببرید. وقتی گفتم این طلاها برای نصیری بوده امام زیر لب یک جمله کوتاه زمزمه کرد و گفت شما نترسیدید که این قدر طلا را با خودتان حمل کردید؟
    این نخستین ملاقات شما با امام بود؟
بله، امام همان موقع از حاج احمد خواست یک نامه بنویسد برای آقای لاهوتی که آن موقع نماینده امام برای طرح تشکیل گارد ملی بود. نامه را گرفتیم و طلاها را به پادگان عباس‌آباد که محل استقرار آقای لاهوتی بود، بردیم تا پس از طی کردن فرایندهای قانونی به بانک مرکزی تحویل داده شود.
    ارتباط با بیت و ملاقات با امام در سال‌های بعد ادامه پیدا کرد؟
وقتی در کمیته سعدآباد فعالیت می‌کردم امام برای زندگی به شمیران آمد. البته ابتدا در خیابان دربند ساکن شدند اما بعدها به جماران رفتند. از آن موقع به بعد هرازگاهی با هماهنگی قبلی به جماران می‌رفتم و با بیت امام ملاقات‌هایی داشتم.
    مسئولیت هماهنگی بر عهده حاج احمد بود یا افراد دیگری واسطه می‌شدند؟
داوود روزبهانی توسط محسن رفیق‌دوست به بیت معرفی شده بود و به‌عنوان فرد مورد‌اعتماد بیت، هماهنگی‌ها را انجام می‌داد. داوود روزبهانی همان کسی است که در روز ورود امام به ایران با اسلحه روی بلیزر معروف نشسته بود. در سال‌های بعد از انقلاب هم به‌عنوان مدیرکل باشگاه انقلاب فعالیت می‌کردم و در مدت زمانی که مسئولیت داشتم نوه‌های امام به مجموعه انقلاب می‌آمدند و فوتبال بازی می‌کردند. وقتی هم رئیس هیأت فوتبال استان تهران شدم، نوه‌های امام را در لا‌به‌لای جمعیت پیدا می‌کردم و به جایگاه ویژه می‌بردم. چون بیت امام ورزشی و به‌خصوص فوتبالی بودند با هم ارتباط خوبی داشتیم.
    در مورد ساده‌زیستی امام روایت‌های بسیاری نقل شده. این ساده‌زیستی در سال‌هایی که به جماران رفت‌وآمد داشتید برای شما ملموس بود؟
من قبل از رفت‌وآمد به جماران ساده‌زیستی را در سبک زندگی و سلوک امام دیدم. در ابتدای انقلاب که در مدرسه رفاه پاسدار بودم امام را مشغول خوردن نان و سیب‌زمینی یا نان و تخم‌مرغ می‌دیدم. امام رهبری نبود که سر سفره‌های رنگین بنشیند. همان غذایی را که امام صرف می‌کرد ما هم به‌عنوان پاسدار می‌خوردیم. این سبک زندگی امام بود و همین رویه در جماران هم ادامه داشت. چند باری که به اتفاق بچه‌های کمیته شمیران به ملاقات امام رفتیم با فردی به نام مش‌حسن که همه‌کاره آشپزخانه امام بود، آشنا شدیم. مش‌حسن یک پیرمرد خوشرو بود و مرتب برای امام غذای ساده درست می‌کرد. او تعریف می‌کرد که فرد نانوایی در جماران بود که یک روز با دو عدد نان سنگک دو رو کنجد می‌آید و می‌گوید این نان‌ها را برای امام آورده‌ام. امام وقتی نانوا را می‌بیند به او می‌گوید: همین نان را برای مردم هم می‌پزی یا فقط برای من پخته‌ای؟ نانوا هم می‌گوید: فقط برای شما پخته‌ام. امام می‌گوید: نان را ببرید و از همان نانی که برای مردم می‌پزید برایم بیاورید. به قول ما فوتبالی‌ها امام مشتی‌گری‌های خاص خودش را داشت.
    آخرین ملاقات با امام را به یاد دارید؟
بار دوم که با بچه‌های کمیته شمیران به ملاقات امام رفتیم خیلی برایم به یادماندنی است. وقتی ملاقات تمام شد همه بچه‌ها با امام خداحافظی کردند اما من کمی دورتر ایستاده بودم. وقتی همه رفتند جلو آمدم، دستم را دور گردن امام انداختم و صورتش را بوسیدم. آقای روزبهانی که چند قدم آن‌طرف‌تر ایستاده بود کمی اعتراض کرد و من به شوخی گفتم چرا نمی‌گذارید حال آدم خوب شود؟ این بهترین خاطره من از ملاقات‌های گاه و بی‌گاه با امام بود و همیشه گفته‌ام افتخارم بوسیدن روی امام است.
    اگر بخواهیم درباره سبک زندگی امام صحبت کنیم کدام خصیصه ایشان را از همه برجسته‌تر می‌دانید؟
بدون تردید ساده‌زیستی. امام طبع بلندی داشت و به‌معنای واقعی مردمی بود. من کسی را سراغ ندارم که به جماران رفته باشد و از ایشان «تو» شنیده باشد. امام از دل همین مردم برخاسته بود و برای همین به راحتی با آنها ارتباط برقرار می‌کرد. امام رهبری نبود که در کاخ‌ها زندگی کرده باشد و به همین دلیل به مردم نزدیک بود و از حال دل آنها خبر داشت.

این خبر را به اشتراک بگذارید