• شنبه 1 دی 1403
  • السَّبْت 19 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 21
چهار شنبه 11 خرداد 1401
کد مطلب : 162258
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/zp1MO
+
-

از میرزا صالح تا میرزا ممد

یادداشت
از میرزا صالح تا میرزا ممد

عباس اسدی؛ استاد دانشگاه

 یادداشتی که زیر می‌خوانید نگاه انتقادی اما طنزآمیز   عباس اسدی، استاد روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه طباطبایی بر کتاب «سال‌های دانشکده» است. این کتاب حاوی یادداشت‌ها و نظرات تعدادی از فارغ التحصیلان قدیمی دانشکده علوم ارتباطات است که چندی پیش به مناسبت پنجاهمین سالگرد تاسیس دانشکده منتشر شد که البته یک مطلب کذایی در آن باعث جار و جنجال نیز شد.

 ***
کتاب که تمام می‌شود، آن را می‌بندی و به ملغمه‌ای از تضادها و گونه‌گونی‌ها می‌اندیشی که، همچون خود زندگی است. از یک سو، به «سلامت» گفتاری می‌اندیشی که در «سیما»ی قلم یکی، نقش بسته و پستی و بلندی‌های راه طی شده، «بی ادعا» تصویر شده و یا به تماشای «بداهه‌نوازی قلم» آن دیگری می‌نشینی که، از «حبس و داغ و درفش» ساواک گفته و در پایان، قلم را به یاد «خسرو»ان روزنامه‌نگاری گریانده است. از سوی دیگر اما، به لاف و گزاف‌هایی می‌اندیشی که در سطرسطر بعضی از راویان موج می‌زند. به زدوبندی‌هایی پنهان و پیدا  می‌اندیشی که اسم آن را «مهر و عطوفت» گذاشته‌اند، به آلاف‌اولوف‌هایی می‌اندیشی که با «تصادف» به آن رسیده‌اند و صدالبته به خوانندهای خوش‌باور بی‌خبر از گذشته، می‌اندیشی که این حرف‌ها را وحی منزل می‌پندارد و راویانشان را خداوندان روزنامه‌نگاری ایران زمین! درحالی‌که آن شوربخت نمی‌داند بزرگترین تجربه روزنامه‌نگاری یکی از همین به‌اصطلاح خدایان، تنها «چسباندن روزنامه دیواری در مدرسه»اش بوده است!... و بالاخره می‌اندیشی به اینکه، از فردای انتشار این نقد، چه تیرهای تهمتی که از دور و نزدیک بر سینه‌ات خواهد نشست و چه آوار تکفیری بر سرت فرو خواهد ریخت؟! و به کجاها که وصلت نخواهند کرد! آخر مگر می‌شود، خواند و نادیده گرفت آن همه «داوری‌های مبالغه‌آمیز» را، آن همه «خودستایی‌ها» را، یا ادعاهایی بی‌«صداقت» را که مثلا فلان شخص، «سیزده دکتری مختلف از سوربن پاریس داشته است» و الخ...!
سخن از «سال‌های دانشکده» است، نه! سخن از اعترافات ناخواسته و پرحاشیه‌ای است که از زبان برخی راویان، جاری می‌شود و نشان می‌دهد که در جریده‌نویسی این مملکت محروسه، نه فکری وجود داشته و نه «قوی فکر»ی! بلکه آن بیشتر قصه‌های «مجید» است که روایتگر یک «نژاد» خاص است که هنوز در اتمسفر دهه40 تنفس می‌کند و تنها خود را بهترین خروجی راپورت‌نویسی مکتب ضرابخانه می‌داند و می‌کوشد تاریخ آموزش روزنامه‌نگاری را برای خود مصادره کند!
سخن «سال‌های دانشکده» از «کیهان» است. کیهانی از حسرت‌های ناتمام، کیهانی از آدم‌های نمک‌گیر «کیهان»، که تنها یادگاری حرف‌هایشان، «یک سکه» یا «یک پاکت دربسته» است که از دستان مبارک حضرت سناتور دریافت کرده‌اند! کیهانی از جماعتی که هنوز ناب‌ترین خاطراتشان از کلاس‌های درس، «چشم‌چرانی‌ها» و «چریک‌بازی‌ها» و «کله‌خرابی‌ها» و «دیررفتن‌ها» و «دررفتن‌ها»ست! خلاصه، کیهانی از نگاه‌های بی‌محتوای آدم‌هایی است که هنوز بدون «اطلاعات» می‌زیند!
«سال‌های دانشکده» البته تنها روایتگر «کیهان» نیست، راوی «آیندگان» نیز است. آیندگانی که هنوز بی‌آینده‌اند، زیرا همچنان رو به قبله «همایون» ایستاده‌اند. سخن از راویانی است که سالیان نوری در خارجه میخ اقامت کوبیده‌اند، اما هنوز اندیشه‌هایشان پوست نینداخته است و همچنان بهترین دنیا را دنیای دیروز می‌دانند! اما نشان نمی‌دهند که چگونه می‌توان امروز را همچو دیروز کرد و یا اصلا چرا خود، هنوز در دیروز مانده‌اند؟! در «سال‌های دانشکده» باز، قومی را می‌بینی از جنس حسینقلی‌ها که خود را تنها بازمانده سه‌راه ضرابخانه معرفی می‌کنند. قومی که آلیاژ فکری‌شان مشخص نیست. گاهی به «نطقی» اکتفا می‌کنند و گاهی هم «الهی»، «الهی» گویان، باد می‌روبند و آب می‌ریسند!  در «سال‌های دانشکده» همچنین از یک «فرافرهیخته» رونمایی می‌شود که خود را تراری خته شاه سلطان حسین می‌داند. کسی که از قبل از تولد تا امروز به حضرت «فروید» دخیل بسته است. همان استاد «هدایت کودکی»  که تا چندی پیش، از هاوایی برای برخی مسئولان وطنی مشغول صدور مدرک هوایی بوده است! در این آشفته بازار «سال‌های دانشکده»، بساط مخترع «معنی» و کاشف «بازار پیام» نیز زیر آفتاب غلو، پهن است، که البته فعلا بازارش، بازار است. آن «ذوالارتباطاتی» که همچنان از«تهران پارس» برای روح بلند «دانیل لرنر» در ینگی دنیا علو درجات می‌طلبد، اما با این حال، هنوز «در حسرت یک فهم درست» است!
آری! قصه «سال‌های دانشکده» با «نام خدا و نام دکتر مصطفی مصباح‌زاده پیر و مرادمان» آغاز می‌شود و سفر «میرزا صالح» به «اینگلند» را به‌نمایش می‌گذارد و در نهایت به عکس‌های «میرزا ممد» در «بلوطستان» می‌رسد. در واقع، آن قصه کسانی است که جویبار زندگی، بعضی از آنان را از رسیدن به دریا باز داشته و به برکه محقری رسانده تا در این آبگیر خُرد سرگردان، دست و پا بزنند و برخی دیگر را نیز «مرگ بر آمریکا گویان راهی لس‌آنجلس» کرده و عده‌ای را هم، به سایه «پدر» سنجاق نموده و سکوی روابط را زیر پایشان نهاده است تا بر بام ارتباطات پرتاب شوند...!
خلاصه اینکه، سال‌های دانشکده نشان می‌دهد که اگر روزی مادر ارتباطات پس از صبری بسیار بتواند «نژاد»ی از نوع «سی‌روس» بزاید اما هرگز نخواهد توانست «نژاد»ی به دنیا بیاورد که برای ارتباطات و روزنامه‌نگاری «معتمد» باشد و فاصله این دو «نژاد» دردی است به درازای پوستر مصباح زاده که میرزاممدها در کنارش فیگور استادی گرفته‌اند!

این خبر را به اشتراک بگذارید