یادی از مریم کاظمزاده خبرنگار و عکاس جنگ و همسر شهید اصغر وصالی
از دریچه دوربین مریم
الناز عباسیان؛ روزنامهنگار
نوشتن از او کار سادهای نیست؛ مثل جمعکردن دریاست در یک کوزه. غیرممکن است اما همین چند سطر نوشتن از او شاید فرصتی باشد برای یادکردن از یک بانوی شجاع؛ دختری که در اروپا درس خوانده است و شیفته امام و آرمانهایش میشود. از طرفی عشق و علاقه به خبرنگاری او را مردد در مسیر تحصیل میکند تا جایی که دست به قلم میشود و بهصورت مکتوب از امام در فرانسه حکم خبرنگاری برای زن را جویا میشود. کاظمزاده خودش در بخشی از کتاب «خبرنگار جنگی» نوشته رضا رئیسی این چنین خاطرات آن روزها را تعریف میکرد:
«رشته خبرنگاری برایم بسیار جذاب و بااهمیت بود. جوان بودم و پرجنبوجوش. همیشه بهدنبال ناشناختهها و کشف حقایق بودم. سابقهاش برمیگردد به دوران دبیرستان اما این آرزو برایم دور مینمود؛ بهخاطر جو خانوادگی، جو اجتماع و...».
پیشاز پیروزی انقلاب در انگلیس بودم و درس میخواندم. از آنجا به فرانسه رفتم و با امامخمینی(ره) روبهرو شدم. فرصتی شد تا بهصورت سؤال مکتوب از امام بپرسم ورود یک زن به وادی خبرنگاری درست است یا نه؟ امام هم جواب دادند:
«مشروع است بهشرط رعایت حجاب»
از اروپا تا کردستان
علاقه وافر به عکاسی و خبرنگاری، پای کاظمزاده را به دفتر روزنامه میکشاند؛ بهطوری که بلافاصله بعد از برگشت به ایران در روزنامه مشغول بهکار میشود. خودش از کارکردن در روزنامه بهعنوان خبرنگار و عکاس در خاطراتش گفته بود: «بعد از سفر فرانسه و بازگشت به ایران در روزنامه انقلاب اسلامی مشغول بهکار شدم؛ روزنامهای نوپا بود. من هم بیشتر عکاسی میکردم اما چون در صفحات، عکس زیاد کار نمیشد وارد گروه خبر شدم. در شرایط بعد از انقلاب عمده خبرها حولوحوش مسائل سیاسی بود. من هم تجربه کسب میکردم. آنقدر مستقل نبودم که پای چاپ یک خبر بایستم. کنجکاوی، شور و هیجان و تازگی موضوع برایم اهمیت داشت. به نوعی حادثهجویی هم بخشی از این خواستهها بود؛ مثل جریان کردستان؛ این واقعه به سرویس ما ارتباطی نداشت، مربوط به سرویس شهرستانها بود. اما من اصرار به رفتن داشتم. یکی از همکاران جلوتر از من رفته بود. علت اصلی رفتن من دریافت خبری بود که در مریوان عدهای از نیروهای سپاه را سربریدند و اینها به جرم هواداری از جمهوری اسلامی محکوم به مرگ شدند.
در گزارشهای مسئولان آمده بود که در شهر مریوان ۲۵ پاسدار کرد محلی زندگی میکردند که اهل مریوان بودند و در آنجا خانه داشتند. تنها گناه آنها این بود که به انقلاب اسلامی معتقد بودند و از احزاب چپ و مخالف دولت تبعیت نداشتند. در تاریخ ۲۳تیرماه سال۱۳۵۸ صدها نفر از افراد مسلح وابسته به احزاب چپ وارد شهر شده و پاسداران را محاصره کرده بودند. نیمی از آنها را کشته و بقیه را مجروح یا متواری کرده بودند. یکی از مجروحان پاسدار را با موزاییک سر بریده و جسد او را روی سنگفرشها کشانده و نواری از خون همهجا را گلگون کرده بود. در این صحنه جنایت نه ارتشی وجود داشت، نه ژاندارمری و نه شهربانی ولی احزاب مخالف دولت نمیتوانستند حتی وجود ۲۵پاسدار مسلح کرد بومی را که مخالف آنها بودند، تحمل کنند. حالا وقتی خبر را دریافت کردم بهخودم گفتم بروم و کشف کنم واقعیت چیست. از طرفی میخواستم بدانم کردستان کجاست؟ تا آن روز تنها آشنایی من از مردم و منطقه کردستان از طریق روزنامه و کتاب بود. ابتدا سردبیر با ماموریت من موافقت نکرد چون من از سرویس عکاسی رفته بودم سرویس حوادث و از حوادث میخواستم پا در کفش سرویس شهرستانها کنم. برای سردبیر و سرویس شهرستانها قابلقبول نبود اما من پای حرف خودم ایستادم و آنها بهناچار با مسئولیت خودم و اینکه «خونت پای خودته» به رفتنم رضایت دادند.»
چنین شد که همزمان با آغاز درگیریهای پاوه از طرف روزنامه انقلاب اسلامی برای تهیه گزارش و مصاحبه با شهید چمران به این منطقه فرستاده شد. اما در جریان سفر کاظمزاده به پاوه، ماجرای یک عشق نیز آغاز میشود و زندگی مشترک او با شهید وصالی در متن جنگ شکل میگیرد. مریم کاظمزاده ماجرای ازدواج خود با شهید وصالی را چنین روایت میکرد: «زمانی که خواستم درباره اتفاقات پاوه با دکتر چمران صحبت کنم، به من گفت اول با اصغر وصالی، فرمانده سپاه در پاوه، گفتوگو کنم و بعد به سراغ او بروم. من نیز با دوربینم به سراغ اصغر وصالی رفتم که برخورد خوبی با من نداشت و گفت: «تو اگر خبرنگار بودی، در بطن ماجرا حاضر میشدی، حالا هم بهتر است به تهران بروی و مثل بقیه از پشت میزت هرچه میخواهی بنویس». بهگفته کاظمزاده، بعد از این ماجرا شهید چمران او را به اصغر وصالی سپرد تا با گروه او به مناطقی از کردستان برای شناسایی بروند. همراهیای که در نهایت به آغاز زندگی مشترک این دو نفر منجر شده است. اصغر وصالی، فرمانده چریکهای دستمالسرخ پاوه بود که در عاشورای سال۵۹ در گیلانغرب به شهادت رسید.
وقتی وصالی را برای مصاحبه منتظر گذاشت
در بخشی از کتاب خبرنگار جنگی، کاظمزاده به ماجرایی اشاره میکند که به روزهای پیش از ازدواج او با شهید وصالی برمیگردد. خودش چنین روایت کرده است:«از آنجا که حادثه پاوه در شب قدر بهوقوعپیوسته بود، دکتر چمران با حالت خاصی از آن شب حرف میزد. او اعتقاد داشت که یاری ملائکه و معجزهای که با پیام امامخمینی(ره) بهوجودآمده بود توانست همهچیز را از نو زنده کند. حرفهای دکتر چمران به اتمام رسید. پیش روی ایشان و همسرش(غاده) با اصغر وصالی قرار گذاشتیم تا صبح روز بعد به مقر سپاه بروم و او نیز خاطرات خود را از حادثه پاوه بازگو کند. اما روز بعد با غاده داخل شهر مریوان رفتیم و مجال آن پیش نیامد که به وعده خود با اصغر وصالی عمل کنم. آن روز و آن شب اصغر وصالی را ندیدم و روز بعد وقتی با هم روبهرو شدیم دکتر چمران نیز کنار ما بود. اصغر گفت: نیومدی؟
در جواب گفتم: کار داشتم.
بهنظر میرسید اصغر از بدقولی من حسابی دلخور شدهاست اما غرور مردانهاش اجازه نداد در حضور بقیه گلهمند شود.»
او چند روز پیش در سن 65 سالگی درگذشت اما یاد و خاطره و عکسهای به یادماندنیاش همچنان میان ما گرامی است.