قصه خیابان مجاهدین...
محسن مهدیان؛ مدیرعامل
قدیمیها بهخاطر دارند؛ سر کوچه و پسکوچههای شهر جمعیتی هرزه و لاتهایی بودند که صبح و شب کارشان کفتری نشستن و رخ کشیدن و زنجیر چرخاندن و لغز خواندن و سبیل تاب دادن بود. اهل محل هم از این قماش جاهل امنیت نداشتند و نوامیسشان در معرض تعرض بود. شهر نیز طاعونزده از طاغوت بود و تهی از نظمیه و عدلیه... اما در مقابل جمعی بودند مدافع اهل محل که شهرتشان بود به مرام و لوطیگری...
گذشت و گذشت تا اینکه خمینی آمد
خمینی لوطیهای قلندر محله را جمع و برایشان مرشدی کرد و یاد داد که اوباش اصلی از قماش جاهلان سبیل چرب کرده نیست. سرحلقه اوباش، جائری است مستبد که باید حیثیتاش را به خاک کشید. همین هم شد. هرچند بدینجا نیز ختم نشد. هرچقدر این بچهها بزرگتر شدند، خمینی هم عمیقتر از این مبارزه جانانه و تاریخی گفت... .
اینبار توضیح داد که شرق و غرب عالم هرچه غیر خداست طاغوت است و این همه مقابل طینت بیآرایش و بیآلایش تودههای مردم صف کشیدهاند.
خمینی یاد داد که خدایگان شرارت ابلیس است و ظهور ابلیس روی زمین شیاطینیاند که سرسلسله اوباشند و برای ایستادن مقابل این جبهه سراسر پلیدی و پلشتی باید مجاهد بود. مجاهدی که از زنجیرهای درون رهیده و بر سیاهی بیرون تاخته است؛ و با این عبور و مرور بود که خیابان مجاهدین شکل گرفت.
خمینی از قلندران لوطی شهر، جوانمردان پهلوان ساخته بود و به همان میزان که بچههای خیابان مجاهدین بیشتر و بیشتر شدند، شرارت اوباش هم توسعه یافت. اما مقصد همان بود؛ همان تعرض؛ همان پردهدری؛ همان ظلم و ستم و چپاول... تا جایی که اوباش اغتشاش محلهها و اراذل تروریست شهر نیز اجیر و مزدور اول اوباش عالم شدند.
همانها که رسانه تحریف میزدند و قلب واقع میکنند، آدم میکشند و خون میریزند و شهر را به آتش میکشند و برای تحریم سفره مردم، کاسهلیسان را اجیر میکنند...
تروریستهای خیابان مجاهدین تهران غریبه نیستند و حلقه تکمیلی همان تروریستهای رسانهای و سیاسیاند که شب و روز در دسیسه برای ذهن و قلب مردماند.
حاجحسن مدافع حرم بود؛ همان حرمی که فرمود جمهوری اسلامی است و البته جمهوری اسلامی جز مردم ایمانی نیست. اینان نیز مردم را نشانه گرفتند.
اما قصه بچههای خیابان مجاهدین، قصه شاگردان خمینی است که وسعت آن نه به ایران انقلابی که بهوسعت انقلاب در تاریخ است. عصر خمینی شکل گرفته است و امتداد خیابان مجاهدین به ابدیت است. انشاءالله.