خاطره بازی با اکبر قادری که یکی از معدود بازماندههای نسل اول والیبالیستهای ایران است
تختی گفت باید کشتی گیر شوی
از نسل اول ورزشکاران ایرانی که مجال حضور در مسابقات برونمرزی را پیدا کردند چند نفر بیشتر باقی نماندهاند. ورزشکارانی مثل غلامحسین نوریان که بازیکن شاخص نخستین تیم ملی فوتبال بود یا برادران مشحون که بسکتبال ایران با نام آنها عجین شده و تیمور غیاثی که در دهه50 پرنده بیبدیلی بود و صاحب رکوردهای افسانهای. اکبر قادری، یکی از بهترین والیبالیستهای تاریخ والیبال ایران را هم باید در زمره چنین ورزشکارانی قرار بدهیم. او عضو نخستین تیم ملی والیبال ایران است و یکی از معدود بازماندههای نسل اول والیبالیستهای ایرانی بهشمار میآید. اکبر قادری نمونه ورزشکاران خودساختهای است که با کمترین امکانات پایههای ورزش ایران را بنا کردند اما بعدها مورد بیمهری قرار گرفته و آرام آرام در حاشیه قرار گرفتند. نام اکبر قادری همچون بسیاری از مفاخر ورزش در کتاب تاریخ ورزش ایران ثبت شده و از حافظه اهالی ورزش هم محو نخواهد شد. او در 83سالگی خاطرات بسیاری از نخستین ماهها و سالهای ورود والیبال به ایران نقل میکند و هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
شما یکی از معدود بازماندههای نسل اول والیبالیستهای ایرانی در دهه30 بهشمار میروید و بهتر از هر کسی میتوانید درباره پیشینه والیبال ایران صحبت کنید. والیبال در آن سالها چطور وارد ایران شد و بهعنوان یکی رشته ورزشی طرفدار پیدا کرد؟
والیبال حدفاصل سالهای 1310 تا 1313 یعنی در دوره پهلوی اول، از ترکیه وارد ایران شد. داستان از این قرار بود که فردی بهنام شریفزاده با همکاری فرد دیگری بهنام آقای نیکو برای نخستین بار والیبال را وارد ایران کردند. در واقع 5-4سال قبل از تولد من والیبال وارد ایران شده بود. آن موقع اصلا تشکیلاتی تحت عنوان فدراسیون وجود نداشت و تصمیمهای مهم ورزشی معمولا در اجتماعات و محافل ورزشی گرفته میشد. بعدها تشکیلاتی تحت عنوان فدراسیون شکل گرفت اما چارت سازمانی آن مثل امروز گسترده نبود. والیبال و بسکتبال هم یک فدراسیون مشترک داشتند که بعدها مستقل شدند.
احتمالا برگزاری مسابقات والیبال هم از همان موقع در ایران رواج پیدا کرد؟
نخستینبار در سال1338 بود که مسابقات آموزشگاهها را بهطور رسمی در مشهد برگزار کردند. من و چند والیبالیست دیگر از منطقه شمیرانات به مسابقات رفته بودیم و عبدالله موحد از مدرسه علمیه مروی و با تیم تهران آمده بود که بعدها نابغه کشتی شد. آقای موحد که بعدها به یکی از دوستان صمیمی من بدل شد زاده مازندران بود اما در تهران زندگی میکرد. در آن مسابقات عبدالله موحد با تیم تهران قهرمان استانها شد و ما هم با تیم شمیرانات قهرمان شهرستانها شدیم. آن موقع شمیران یکی از شهرهای توابع تهران بود.
طبق روایتهای مکتوبی که درباره تاریخچه والیبال در ایران وجود دارد تا حدود سال1330 هیچ باشگاه والیبالی در کشور تأسیس نشده بود. والیبالیستها در آن سالها کجا تمرین میکردند و مسابقه میدادند؟
ما که بچه شمیران بودیم به زمینهای وسیع کشاورزی که اطراف شمیران بود میرفتیم و والیبال بازی میکردیم. بخشی از این زمین به گندم کاری اختصاص داشت و یک قسمت دیگر یونجه داشت. وقتی یونجهها را میچیدند، زمین به خاک میرسید و از اواخر تیر و مرداد جان میداد برای والیبال بازی کردن. در زمین خاکی یک نخ میبستیم که حکم تور والیبال را داشت و بعد با توپهای پاکستانی بازی میکردیم. این توپها به قول معروف «وسی» داشت و باد میشد. وقتی توپهای پاکستانی را باد میکردیم یک بند داشت که دور «وسی» میپیچیدیم تا جلوی خالی شدن باد را بگیرد. آن موقع والیبالیستها شیوه بازی با ساعد را تعلیم ندیده بودند و با پنجه بازی میکردند. وقتی توپ بهدست بازیکن برخورد میکرد، آن قسمتی که بند داشت پوست دست را میبرد و باعث جراحت میشد. بعدها توپهایی آمد به نام «سیملس» که حالت پلاستیکی داشت و در روزهایی که هوا سرد بود بازی با این توپها سخت میشد. در آن روزها پشت دست بازیکنان والیبال همیشه سرخ بود. البته قبل از اینها با توپهای پارچهای بازی میکردیم. پارچههای کهنه را در هم میپیچیدیم و داخل آن را سنگین میکردیم. گاهی اوقات همین توپهای پارچهای بدن بازیکنان را حین بازی کبود میکرد.
ظاهرا در آن سالها والیبال در تهران رونق زیادی داشت.
بیشتر والیبالیستها از شمیران میآمدند و میگفتند شمیران پایتخت والیبال ایران است. وقتی تیمهای باشگاهی و بعد از آن تیم ملی تشکیل شد، زمین خاکی شمیران که در آن والیبال بازی میکردیم به سالن والیبال تبدیل شده بود. این سالن هنوز در خیابان شریعتی و روبهروی پمپ بنزین وجود دارد. چند باشگاه دیگر هم در گوشه و کنار تهران ساخته بودند و آموزش اصولی والیبال در باشگاهها رواج پیدا کرد. در آن برهه 4بازیکن از شمیران به تیم ملی راه پیدا کردند؛ من بودم به اتفاق شعبان محمدی، حسن اشتری و سیدمجتبی مرتضوی. حسن اشتری برای خودش اعجوبهای بود و در 4رشته والیبال، بسکتبال، شنا و دوچرخهسواری عنوان قهرمانی کشور داشت. یادم هست که یکبار در مسابقات شنای بالای 50سال شرکت کرد و در 70سالگی قهرمان شد. من زیرنظر حسن اشتری شنا تمرین میکردم و برای تیم ملی شنا هم انتخاب شدم اما از آنجا که مسابقات شنا در فصل سرما تعطیل میشد والیبال را ادامه دادم.
کسانی که پای ثابت تماشای والیبال در ورزشگاه امجدیه بودند از شما بهعنوان یکی از بهترین اسپکرهای ایران در دهههای 30 و 40 نام میبرند. این ویژگی در کنار آمادگی جسمانی بالا را چقدرمدیون بازی در زمینهای خاکی بودید؟
من والیبالیست قدبلندی نبودم. وقتی برای مسابقه وارد زمین میشدیم و در یک صف قرار میگرفتیم همیشه در انتهای صف میایستادم اما پرشهای بلندی داشتم و به همین دلیل جزو بهترین اسپکرها بودم. وقتی نوجوان بودم در یکی از باغهای نیاوران به نام باغ دوقلو زندگی میکردیم و تعدادی گاو و گوسفند هم داشتیم. در همان سالها با دسته بیل و پیتهای حلبی هالتر درست کردم و هالتر میزدم. با قوطی روغن نباتی هم دمبل ساخته بودم. یک چوب محکم هم بین دو درخت بسته بودم و بارفیکس تمرین میکردم. بنابراین با بدن ورزیده و ساخته و پرداخته وارد والیبال شدم که خیلی کمکم کرد. وقتی برای اسپک زدن میپریدم، سینهام تا روی تور بالا میآمد و با این شیوه بازی کوتاهی قد را جبران میکردم.
وقتی باشگاههای والیبال تأسیس شد و والیبالیستها بهطور اصولی آموزش دیدند تیم ملی ایران هم تشکیل شد یا ماجرای تشکیل تیم ملی به سالها قبل از این ماجرا برمیگردد؟
تیم ملی در سال1339 برای نخستین بار به مسابقات جام آتاتورک ترکیه اعزام شد و به گمانم این نخستین حضور بینالمللی والیبال ایران بود. البته تیم ملی سالها قبل تشکیل شده بود اما مسابقه برون مرزی نداشتیم. در مسابقات ترکیه 11تیم حضور داشتند و تیم ملی به مقام یازدهم رسید. آن موقع حسین جبارزادگان مربی تیم ملی بود. بعد هم به مسابقات انتخابی المپیک1964 توکیو رفتیم که چهارم شدیم و نتوانستیم به المپیک راه پیدا کنیم. در آن مسابقات کرهجنوبی قهرمان شد و بهعنوان نماینده آسیا به بازیهای المپیک صعود کرد. الان تیم ملی ایران در آسیا حرف اول را میزند و درسطح دنیا مطرح است.
کمی به قبل برگردیم. با توجه به نوع تمرینها و فیزیک بدنیتان شانس موفقیت در ورزشهای دیگر مثل کشتی را داشتید. در آن سالها به صرافت نیفتادید که شانستان را در ورزشهای دیگر امتحان کنید؟
اتفاقا یکبار در اردوی تابستانی که برای کشتیگیرها و والیبالیستها در منظریه برپا کرده بودند با مرحوم تختی آشنا شدم. در همان اردو وقتی از استخر بیرون آمدم، تختی با دوربین پلوراید از من عکسی گرفت که همان موقع ظاهر شد. بعد هم گفت فیزیک بدنی تو به درد والیبال نمیخورد و باید کشتی بگیری یا وزنهبرداری کار کنی. به توصیه تختی گوش نکردم چون والیبال را دوست داشتم به این خاطر که برخورد فیزیکی و نبرد تن به تن ندارد. من معتقدم ورزشهایی که در آنها برخورد تن به تن وجود دارد تداوم چندانی ندارند و عمر قهرمانی در این رشتهها کوتاه است.
داستان آشنایی مفاخر ورزش ایران در اردوهای تابستانی هم نکته جالبی است. آشنایی و رفاقت شما با تختی تا کی ادامه داشت؟
رفاقت من و تختی تا روز آخر عمرش پابرجا ماند. خانه تختی در چهارراه دکتر حسابی بود و به قول معروف بچه محل بودیم. کوچهای که تختی در آن زندگی میکرد خیلی باریک بود. یادم هست وقتی فولکس واگنش را داخل کوچه پارک میکرد از ماشین پیاده میشد و با دست، عقب و جلوی ماشین را بلند میکرد و به دیوار میچسباند تا سد راه مردم نباشد. تختی در یک خانواده مذهبی تربیت شده بود اما همسرش به طبقهای دیگر تعلق داشت. وقتی خبر فوت تختی در شهر پیچید من در گمرک جنوب تهران کار میکردم. همانجا به یکی از همبازیان سابقم که افسر شهربانی بود گفتم تختی فوت کرده و بلافاصله با موتور شهربانی به هتل آتلانتیک رفتیم. وقتی به هتل رسیدیم کسی حق ورود به ساختمان را نداشت و ما با نشان دادن کارت شهربانی وارد شدیم. وارد اتاق هتل که شدیم یک کاغذ مچاله شده در دست تختی بود. روی آن کاغذ نوشته بود من به میل خودم با زندگی وداع کردم.