• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 160600
+
-

جمیله خدابخش، همسر شهید و بانوی ایثارگری که قریب به 40سال در خدمت خانواده شهداست

پشتیبان جنگ از خانه تا جبهه

گزارش
پشتیبان جنگ از خانه تا جبهه

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

گرچه فرزندی ندارد اما مادری‌کردن را خوب بلد است. این را از روزهای تلخ جنگ یاد گرفته است؛ دورانی که برای رزمنده‌ها مادری می‌کرد. به جای عزلت‌نشینی، ساعت‌ها پشت چرخ خیاطی می‌نشست و لوازم سربازان و مدافعان کشورش را تامین می‌کرد؛ از دوختن لباس و تهیه مواد غذایی گرفته تا خرید آمبولانس و ملزومات درمانی برای جبهه. هر از چند گاهی هم به جبهه‌ها سرکشی می‌کرد تا اگر کم و کسری هست جبران کند. البته این فقط یک روی سکه حس مادرانه‌اش بود. روی دیگر سکه، مادران و همسران شهدا بودند که عزیز از دست‌داده و داغ جوان‌ دیده بودند. به یاری‌شان می‌رفت. به آنها سرکشی می‌کرد تا از کم و کسر زندگی‌شان باخبر شود. پای درددلشان می‌نشست و خلاصه کلام کارهایی که یک مادر برای فرزندانش می‌کند را او برای خانواده شهدا می‌کرد. جمیله خدابخش این رویه را همچنان  ادامه می‌دهد و نیت کرده تا زمان حیات، همین وظیفه‌اش باشد.

واژه ایثار را خوب معنی کرده اما به سبک خودش. برای او رفاه دیگران به‌خصوص خانواده شهدا بر آرامش وجودی‌اش ارجحیت دارد. با اینکه سال‌ها از دوران جنگ گذشته اما هنوز چون گذشته به مادران و همسران شهدا سرکشی می‌کند و خبر از احوالشان می‌گیرد. بیشتر از 70سال دارد اما قبراق است و سرحال. این را از دعای خانواده شهدا می‌داند. به قول خودش 40سالی می‌شود در خدمت مادران و همسران شهداست؛ «اغلب خانواده‌های شهدا و ایثارگران نیازی به حمایت مالی ندارند. از اینکه فراموش شده‌اند دل شکسته می‌شوند. البته انتظاری از هیچ‌کس ندارند. مرتب به آنها سرمی‌زنم. اگر مشکلی داشته باشند برای حل آن اقدام می‌کنم. اگر پای درددل این خانواده‌ها بنشنید می‌بینید که فقط نیاز عاطفی دارند. گاهی از تنهایی رنج‌ می‌برند. حق‌شان نیست که فراموش شوند.»

راهی که همسر شهیدش رفت
خدابخش خود همسر شهید است. مردش را خیلی زود از دست داد؛ شهید غلامرضا خدا‌بخش. کسی که یک‌شبه ره صد ساله رفت و با خواندن کتاب «سیاحت غرب» شهید دستغیب متحول شد. خواندن کتاب همان و راهی‌شدن به جبهه همان. مدت زیادی در جبهه نبود و بانو زودتر از آنچه فکر می‌کرد، خبر شهادت همسرش را آوردند. همسر شهید به سال‌های جوانی‌اش برمی‌گردد؛ «قبل از پیروزی انقلاب برای اینکه دخترها و بانوان جوان حرفه‌ای یاد بگیرند و بتوانند با درآمدزایی کمک خرج خانواده باشند، مؤسسه هنری سوسن را راه‌اندازی کردم. خیلی از کلاس‌ها را رایگان برگزار می‌کردم البته برای برگزاری بعضی از کلاس‌ها هم هزینه کمی می‌گرفتم. همسرم استطاعت مالی داشت و من هم در راه درست هزینه می‌کردم. از تهیه جهیزیه و سیسمونی تا خرید لوازم‌التحریر برای دانش‌آموزان همه کاری می‌کردم. تا اینکه انقلاب پیروز شد و من فعالیتم را از کارگاه به مسجد انتقال دادم. یادم می‌آید ساندویچ درست می‌کردم و در مدارس 4ریال می‌فروختم. هزینه آن را برای کمک به مردم فلسطین می‌دادم.»

مسئول ستاد پشتیبانی
با شروع جنگ خدابخش به خدمت‌رسانی‌اش شکل‌ دیگری داد. اول از همه چرخ‌خیاطی‌ها را از کارگاه و مسجد جمع و به ستاد پشتیبانی مالک اشتر منتقل کرد. بعد هم جلسه‌ای با زنان همسایه گذاشت که هر کسی می‌خواهد به جبهه کمک کند بسم‌الله. با اعتباری که پیش مردم داشت کسی به او نه نگفت و همه پای کار آمدند. تعدادشان به 80نفر هم می‌رسید. عده‌ای پای چرخ خیاطی و عده‌ای هم به دیگر امور پشتیبانی می‌رسیدند. او از یادآوری آن روزها احساس شعف می‌کند؛ «مردم با هم یکی بودند. دست به‌دست هم کار می‌کردند. یکی از همسایه‌ها پارکینگ خانه‌اش را در اختیار ما گذاشت، دیگری حسینیه‌اش را. هر کسی هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. از سیاهی زغال تا سفیدی نمک تهیه می‌کردیم. در سوله ورزشی شهید پناهی حدود‌60چرح خیاطی بود. خود من پای چرخ بودم؛ از لباس رزم و بیمارستان تا پشه‌بند برش می‌زدم. چند نفری با ماشین وانت‌شان در خدمت بودند. وسایل آماده شده را بار می‌زدیم و به جبهه می‌فرستادیم.» او حتی برای اینکه بتواند وسایل بیشتری برای جبهه تهیه کند به نماینده‌های مجلس نامه‌نگاری کرد که حقوق چند روز خود را برای کمک به رزمنده‌ها اختصاص دهند. این حرف با استقبال آنها روبه‌رو شد و با هزینه‌های جمع‌آوری شده چند دستگاه آمبولانس و مینی‌بوس برای جبهه خریداری شد.

این خبر را به اشتراک بگذارید