• یکشنبه 15 مهر 1403
  • الأحَد 2 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 06
سه شنبه 6 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 159310
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/v2nD0
+
-

کباب بهتر است یا کتاب؟

ابراهیم افشار  - روزنامه‌نگار

1.  خیابان‌های افسانه‌ای تهران قدیم برای جماعت کتابخوان چنین منظره‌هایی داشتند؛ یک شاه‌آباد زیبا که کتابفروشی‌هایش اکنون تبدیل به بوتیک‌های ارزان‌قیمت شده است و یک نادری دلبخواه که متشخص‌ترین کتاب‌های خارجی را داشت اکنون تبدیل به بورس اسباب‌بازی و لوازم منزل شده است. در روزگاری که کتاب‌ها تبدیل به اشیای دکوری خانه‌ها شده‌اند انگار کتابخوانی نیز هنری متعلق به قرن‌ها پیش بوده است. چگونه یاد کتابفروشان بدوی طهران قدیم کنیم که کتاب‌هایشان را در صندوق‌های تخم‌مرغ از کاروانسرها می‌خریدند و با تسمه‌کشی به شهرستان‌ها می‌فرستادند. چگونه باید یاد چاپخانه ماشین‌های سنگی کنیم که مرکز چاپ و نشر کتاب‌ها بودند. از چاپخانه حاج عبدالرحیم تا چاپخانه حاج سیداحمد اسلامیه. از چاپخانه حاج‌قاضی سعید خوانساری تا چاپخانه علمی و اقبال. چگونه یاد حسن پستچی و حاجی‌حفیظ کنیم که به‌عنوان نسل نخست کتابفروشان دوره‌گرد، نسلی را با جادوی کتاب آشنا می‌کردند. کتاب‌ها را در کیف‌هایشان می‌چیدند و توی خیابان‌ها و ادارات دنبال آدم کتابخوان می‌گشتند. چگونه یاد آسیدکمال کنیم که کتاب‌ها را بار شتر می‌کرد و می‌برد در مشهد می‌فروخت و برمی‌گشت.یا چگونه یاد حسین بنا و میرزاعلی‌اکبر تجریشی و ملافرج که برای آشنا کردن مردم با کتاب، بساط می‌کردند.یا چگونه یاد کتابفروشی پارس در چراغ‌برق که کتاب را به شبی ده‌شاهی اجاره می‌داد و جوان‌ها برای ارزان درآمدن کرایه کتاب، از غروب بنفش تا خود خروس‌خوان را چشم از آن برنمی‌داشتند.یاچگونه یاد آشیخ رضا نکنیم که در بازار بین‌الحرمین، الاغش را پشت دکان می‌بست و کتاب می‌فروخت و وقتی که مرد چنان بی‌کس بود که تا چند روزی بوی تعفن لاشه‌اش در بازار پیچید و کسی نمی‌دانست که این جنازه متعلق به مردی است که برای کتابخوان کردن یک نسل، پدرش علنا درآمد.
2. یا چگونه یاد نشر معرفت نکنیم که عناوین کتاب‌هایش را خودش با دست‌خطش می‌نوشت که پول خطاط در جیبش بماند. همان آقای معرفت که پشت قفسه‌های کتابش آبلیمو می‌گرفت و شهرت«آبلیموی معرفت شیراز»را سر زبان‌ها انداخته بود. یک دکان کتابفروشی که ته‌اش یک خروار لیموترش تلنبار شده بود و کتاب‌ها بوی لیموی جهرم می‌داد. یک تابلوی دستنویس هم بر شیشه مغازه و حتی پشت‌جلد بعضی کتاب‌ها چاپ کرده بود که تبلیغ خودش بود: «کتاب‌های معرفت را بخوانید و آبلیموی معرفت بنوشید.»حسن‌آقا معرفت در سال 1335برای فروش کتاب کیلویی، دست به ابتکار جدیدی تحت عنوان کتاب قرعه‌ای زد. نام کتاب‌ها را می‌نوشت و در پاکتی سربسته توی جعبه‌ای می‌ریخت و مشتریانش هرکدام با10ریال یک پاکت برمی‌داشتند و نام هر کتاب که از توی پاکت درمی‌آمد متعلق به خریدار بود. کتابی که ممکن بود بهای پشت جلدش20تومن بیشتر باشد یا از 2قران هم کمتر. با چنین خلاقیتی بود که مردم پشت کتابفروشی معرفت صف می‌بستند؛ صف‌های طولانی برای کتاب‌های شانسی. اگرچه برخی روشنفکران این مدل کتابفروشی را حرام و مشابه لاتاری تلقی می‌کردند اما بالاخره هرچه بود به رونق کتاب‌بازی می‌افزود. حسن‌آقا معرفت با همین شگرد بود که توانست کتاب‌هایی را که سال‌ها در انبارش تلنبار شده و کپک زده بود به فروش برساند.همچنین در کنار آن، مردم را هم آبلیموخور می‌کرد تا خوانده‌هاشان را بشوید و پایین ببرد!
3.  اگر کتاب‌های کیلویی معرفت هم از یاد ببریم چگونه می‌توان حاج محمد نخجوانی را فراموش کرد. مردی با کلاه لبه‌دار مشکی، چشم‌های میشی و ابروهای پیوسته و یک خال درشت روی بینی که سال 1335وقتی کتابخانه ارک تبریز با حداقل 3هزار جلد نسخه خطی به راه افتاد تمام کتابخانه‌اش را یکجا به آنجا بخشید. کتاب‌های منحصر‌به‌فردی که او برای تهیه تک‌تکش جان گذاشته بود. نخجوانی گاه برای یافتن یک جلد از کتابی مرجع، 5کشور دنیا را زیرپا می‌گذاشت؛از ایران به هند و سپس چین و ماچین و سپس ایتالیا به مقصد رُم و آخرسر کتابفروش فرانسوی در پاریس، تا کتاب موردنظرش را به قیمت گزافی خریده و به تبریز بیاورد و به کتابخانه ملی این شهر اهدا کند.
4. نه فقط معرفت و نخجوانی که مردان دیگری چون عبدالرحیم جعفری نیز در توسعه کتابخوانی در این خاک تأثیر داشتند. مردی که از دستفروشی و کارگری در چاپخانه آغاز کرد و به بزرگ‌ترین ناشر خاورمیانه تبدیل شد. یک زمانی شاه‌آباد زیبا با راسته کتابفروشی‌هایش دلپذیرترین منطقه عالم بود. یک زمانی کتابخوانی مردم طهران قدیم در کتاب‌های مادام «برنادت» جان می‌گرفت که مردم طهران «عرنه عوط» صدایش می‌کردند. زنی که در بالاخانه منزلش واقع در خیابان فردوسی روبه‌روی بانک‌ملی کتابخانه خانگی دایر کرده و نسل روشنفکران یک قرن پیش را با کتاب‌ آشنا می‌کرد. زن متشخص فرانسوی که مشتریان مغازه کتابفروشی‌اش را معمولا اروپایی‌های مقیم ایران و ایرانیان تحصیل‌کرده در خارج تشکیل می‌دادند توی بالاخانه‌اش نه‌تنها کتاب که حتی فیلم‌های صامت هم نشان مشتریان تهرانی می‌داد و روشنفکران تشنه می‌فهمیدند که در جهان مدرن چه می‌گذرد.
 حالا نه‌تنها کتاب که زندگی نیز ماس‌ماسکی شده است. کتاب‌ها مریض شده‌اند. قانقاریا یا آلزایمر؟ مگر توفیری هم می‌کند؟ کتاب‌ها روی رف‌ها و قفسه‌ها، چروک‌ می‌خورند و از دهان می‌افتند. کتاب‌ها یتیم و بی‌مخاطب می‌شوند. و چنین است که سرانه مطالعه در جهان، سقوط کرده است. حالا لذت بدوی کتابخوانی را شکلک‌های شبکه‌های مجازی، ایموجی‌ها، دابسمش‌ها، شعرهای مینی‌مال ساختارشکنانه تسخیر کرده‌اند و دیگر خنده‌دار به‌نظر می‌رسد خواندن کتاب‌های حجیمی چون «کلیدر»، «جنایات و مکافات»، «کلنل» یا «تبریز مه‌آلود». یا حتی «شاهزاده‌ای که خر شد». حالا دیگرسگ سیاه افسردگی، گراز وحشی فقر، موش کرونا، گاو پُست‌مدرنیته، و ببر نَر تکنولوژی‌ ارتباطی، جماعت را از صرافت کتابخوانی دور کرده‌اند.حالا دیگر مردم از خود می‌پرسند کباب بهتر است یا کتاب؟

این خبر را به اشتراک بگذارید