• یکشنبه 15 مهر 1403
  • الأحَد 2 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 06
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 158977
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Z6A88
+
-

شهید زرین؛ یک گردان تک‌نفره

پای صحبت‌های پسر بهترین تک‌تیرانداز جهان که صدام برای پیدا کردنش بهترین تک‌تیراندازان دنیا را اجیر کرده بود

گزارش
شهید زرین؛ یک گردان تک‌نفره

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

پدر و مادرش را خیلی زود از دست داد؛ در همان سن طفولیت. کمی که بزرگ‌تر شد از روستای قلعه‌گل دهدشت به اصفهان آمد؛ یعنی گریخت. دلیل فرارش هم مجادله و برخورد با خان روستا بود. با اینکه 14- 13سال بیشتر نداشت اما مقابل زورگویی‌های خان ایستاد و همین دلیلی شد تا عوامل خان درصدد کشتن‌اش برآیند. با شرایط پیش آمده دوست و آشنا دیگر جایز ندانستند او در روستا بماند و خواستند که به اصفهان برود و خودش را به اقوامش برساند. از همان زمان روی پای خود ایستاد و مستقل شد. برای خودش کسب‌وکاری راه انداخت و خیلی زود به سوددهی رسید. قوم و خویش با توجه به شرایط خوب او سریع آستین بالا زده و به زندگی‌اش سروسامان دادند. علی‌اصغر از خاطرات دوران کودکی‌اش می‌گوید: «پدرم مرد مومنی بود. بانشاط بودن را دوست داشت. ما 7خواهر و برادر بودیم و می‌توانم به جرأت بگویم پدرم از نظر عاطفی برای ما کم نمی‌گذاشت. حتی روزهای تعطیل ما را به پارک می‌برد. تفنگ بادی‌اش را هم می‌آورد. نشانه‌گیری‌اش خوب بود. گاهی در کوچه با ما و دیگر بچه‌های محل فوتبال بازی می‌کرد. وقتی از جبهه می‌آمد به مدرسه‌مان سری می‌زد تا از وضعیت درسی‌مان باخبر شود». عبدالرسول پشت چهره جدی‌اش بسیار دلرحم و مهربان بود؛ به‌گونه‌ای که اغلب فامیل دوست داشتند مهمان خانه‌اش باشند. شب یلدا همه فامیل را دور هم جمع کرده و با شوخی‌هایش سعی می‌کرد همه را خوشحال کند. گاهی نی می‌زد و فضای شادی را به‌وجود می‌آورد.

چشم‌ها به‌دست زرین بود
وقتی جنگ شروع شد عبدالرسول مغازه لباس‌فروشی‌اش را رها کرد و به کردستان رفت. در آنجا با شهید خرازی آشنا شد و تا آخرین لحظه هم در کنار این فرمانده جوان ماند. علی‌اصغر با استناد به‌گفته‌های شهید خرازی، از جنگاوری پدرش می‌گوید که چطور خود را در بین کوه‌ها استتار می‌کرد و از راه دور کومله‌ها را نشانه می‌گرفت. او تعریف می‌کند: «پدرم با شکل‌گیری نیروی سپاه عضو این نهاد نظامی شد. همراه با شهید خرازی به جبهه سلیمانیه رفت و در دارخوئین مقری تشکیل دادند. شهید خرازی همیشه می‌گفت صبح عملیات بعد از توکل به خدا و کمک ائمه، چشم‌ام به‌دست زرین بود». شهید زرین با اینکه دوره نظامی را آموزش ندیده بود اما مهارت زیادی در هماهنگ کردن امور جنگی داشت. به‌گونه‌ای که یک‌تنه می‌توانست کار یک گردان را انجام دهد. عبدالرسول عادت زیبای دیگری هم داشت؛ هر بار که می‌خواست دست به اسلحه شود اول وضو می‌گرفت و با ذکر  این آیه از سوره انفال که آمده است: «وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى...؛چون تو تیر (یا خاک) افکندی نه تو بلکه خدا افکند» تیر را شلیک می‌کرد. بعد هم تعداد تیرها را در دفترش می‌نوشت. معتقد بود نباید اسراف شود؛ برای همین همه دقت خود را برای تیراندازی به‌کار می‌گرفت.

عکسی از زرین با گوش مجروح
زرین شجاعت وصف‌ناپذیری داشت. این را حسین خرازی به رزمنده‌ها گفته و بعد هم خاطره تیرخوردن به گوش او را تعریف کرده بود. علی‌اصغر آن را برای ما تعریف می‌کند؛ «شهید خرازی و پدرم کنار هم ایستاده بودند. پدرم کلی تیر شلیک می‌کند و عراقی‌ها موقعیتش را پیدا می‌کنند. بعد هم به‌سوی آنها شلیک می‌کنند. در این حین تیری لاله گوش پدر را هدف می‌گیرد. شهید خرازی می‌گفت لاله گوش عبدالرسول کنده شد اما او حتی خم به ابرویش نیاورد و شروع کرد به خندیدن. در این حین عکاسی که در مهلکه حضور داشت عکسی از او گرفت که معروف شد.»
عبدالرسول سر نترسی داشت، انگار هیچ‌چیز و هیچ‌کس نمی‌توانست هراسی به دل او بیندازد. در عملیات رمضان در مدت 3ساعت، 70تیربارچی و نیروهای عراقی را مورداصابت قرار داد. در عملیات والفجر4 هم به تنهایی 40نفر از نیروهای دشمن را که می‌خواستند از پشت ارتفاعات کانی‌مانگا قیچی کنند به درک واصل کرد. حتی به‌گفته شهید خرازی او توانست عملیات مرحله سوم والفجر4 را هم به پیروزی برساند. علی‌اصغر داستان دیگری را روایت می‌کند؛ «در یکی از درگیری‌ها حدود 200نفر ایرانی در مقابل چندهزار نفر عراقی قرار می‌گیرند. بعد از کلی شور و مشورت فرمانده‌ها تصمیم می‌گیرند که کانالی بزنند تا بتوانند خود را به عراقی‌ها برسانند. مسئول این کار پدرم می‌شود. کندن کانال چند‌ماه طول می‌کشد اما عملیات با موفقیت انجام می‌شود.»

20تک‌تیرانداز برای کشتن یک نفر
شهید خرازی، عبدالرسول را دست راست خود می‌دید. حضور او در جبهه امنیت‌خاطری بود برای رزمنده‌ها. اگر متوجه می‌شد بچه‌ها خسته و بی‌حوصله‌اند با کشتن یک عراقی به آنها روحیه می‌داد و سرشار از انرژی‌شان می‌کرد اما برعکس، عراقی‌ها ترس عجیبی از او داشتند؛ چرا که با پاتک‌هایی که می‌زد رعب و وحشتی در جبهه دشمن ایجاد می‌کرد و باعث دلهره فرمانده‌های بعثی می‌شد. برای همین به او «صیاد خمینی» می‌گفتند. صدام 20نفر از بهترین تک‌تیراندازهای دنیا را استخدام کرده بود تا او را بکشند.

وقتی شکارچی پر کشید
2هفته قبل از شهادتش به خانه آمد. می‌خواست با خانواده دیداری داشته باشد. شاید هم می‌دانست که وقت رفتنش رسیده است. خمس مالش را حساب کرد و به همسرش گفت: «باید بروم. ماندن برای من معنا ندارد. احساس می‌کنم یک مرد جنگی هستم و حضورم در جنگ واجب است». چند روزی ماند و راهی شد. عملیات خیبر بود. حین درگیری همانطور که زرین اسلحه‌اش را به سمت دشمن نشانه گرفته بود، خمپاره‌ای در نزدیکی‌اش منفجر شد و او به شهادت رسید. علی‌اصغر از شادی عراقی‌ها می‌گوید که با شعر و سرور می‌خواندند: «شکارچی خمینی را زدیم.»

مکث
شهید زرین در سینمای ایران


موضوع قهرمان‌پردازی یا قهرمان‌سازی‌ در سینما چنان پراهمیت است که برخی فیلمسازان سراغ ساخت این دست آثار سینمایی که تاریخ و هویت یک ملت را به دوش می‌کشند رفته‌اند. یکی از این آثار که اخیرا با موضوع بخش‌هایی از زندگی شهید عبدالرسول زرین، تک‌تیرانداز دلیر ایرانی در سینماهای کشور به نمایش درآمد، فیلم سینمایی «تک تیرانداز» است. کامبیز دیرباز، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون توانسته به خوبی نقش شهید زرین را برای مخاطب باورپذیر کند. این فیلم‌ سینمایی نخستین‌بار در جشنواره سی‌و‌نهم فیلم فجر به نمایش درآمد و موفق به نامزدی ۵سیمرغ بلورین جشنواره شد و در نهایت سیمرغ بلورین بهترین جلوه‌های ویژه میدانی و همچنین سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه ملی را کسب کرد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید