• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
پنج شنبه 18 فروردین 1401
کد مطلب : 157472
+
-

دخترفریب خورده راز سرقت خواستگار فراری را فاش کرد

وقتی دزد به دزد رو دست زد

دادسرا
وقتی دزد به دزد رو دست زد

«من با همدستی خواستگارم، به خانه تاجری ثروتمند دستبرد زدیم اما او پس از سرقت مرا هم فریب داد و با همه اموال مسروقه به ترکیه فرار کرد.» دختر جوان راهی اداره پلیس شده بود تا با افشای این راز دست خواستگار فریبکارش را رو کند.
به گزارش همشهری، حدود 6ماه قبل دزدان به خانه تاجری ثروتمند در پایتخت دستبرد زدند و حدود 3 تا 4میلیارد تومان طلا، جواهرات و سکه طلا سرقت کردند. این در حالی بود که مرد تاجر و خانواده‌اش در مسافرت بودند. با شکایت تاجر ثروتمند، پرونده‌ای در دادسرای ویژه سرقت تشکیل شد و با دستور دادیار دادسرا گروهی از مأموران تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقان را آغاز کردند. همه شواهد حکایت از این داشت که سرقت از سوی فردی آشنا رخ داده است و مأموران باید تحقیقات خود را روی آشنایان شاکی متمرکز می‌کردند اما او و همسرش به کسی مشکوک نبودند و می‌گفتند با هیچ‌کس از دوستان و آشنایانشان خصومتی ندارند. ماموران در ادامه تحقیقات به بررسی تصاویر دوربین‌های مداربسته اطراف محل سرقت پرداختند و متوجه شدند که سارق پسری جوان بوده است. او صورت خود را با ماسک و نقاب پوشانده بود و کلاه به سر داشت تا شناسایی نشود.
با وجود این تصویری از وی در اختیار شاکی پرونده قرار گرفت اما او سارق را نمی‌شناخت و به این ترتیب تمام تحقیقات پلیسی برای شناسایی سارق آشنا که به راحتی توانسته بود با کلید وارد خانه شاکی شود به بن بست رسید.

6ماه بعد 
راز این سرقت سر به مهر باقی مانده بود تا اینکه چند روز قبل و بعد از گذشت 6ماه دختری 26ساله با مراجعه به اداره پلیس اسرار دستبرد میلیاردی را فاش کرد. وی گفت: من با همدستی پسر موردعلاقه‌ام دست به سرقت از خانه مرد تاجر زدیم اما پسرجوان مرا فریب داد و بی‌آنکه سهم مرا از سرقت بپردازد فراری شد.
دختر جوان ادامه داد: یک سالی بود که با بهزاد آشنا شده بودم و قرار گذاشته بودیم با یکدیگر ازدواج کنیم.اما بهزاد وضع مالی خوبی نداشت. او مدعی بود که حتی پولی برای تامین هزینه پول پیش خانه را هم ندارد. من اما عاشق بهزاد شده بودم تا اینکه چند ماه قبل از سرقت در یک مهمانی با مردمیانسالی که تاجری ثروتمند بود آشنا شدیم. بهزاد مرا ترغیب کرد که با مرد 68ساله طرح دوستی بریزم و وارد خانه‌اش شوم و زمینه را برای سرقت از آنجا فراهم کنم. من هم قبول کردم و موفق شدم این مرد را فریب بدهم و به‌صورت پنهانی با او ارتباط داشته باشم. در جریان رفت‌وآمد با او توانستم کلید خانه‌اش را سرقت کنم و در اختیار بهزاد قرار بدهم. دختر جوان در ادامه گفت: قرار بود شبی که مرد تاجر در خانه نبود به آنجا دستبرد بزنیم. وقتی متوجه شدم این مرد قصد دارد به همراه خانواده‌اش به سفر برود، ماجرا را به بهزاد اطلاع دادم. پس از آن یک شب درحالی‌که مرد تاجر و خانواده‌اش در مسافرت بودند، به مقابل خانه‌اش رفتیم و بهزاد وارد آنجا شد و اموالش را سرقت کرد. قرارشد اموال سرقتی را به مالخر بفروشد و بعد با هم به‌دنبال خرید یا اجاره خانه برویم اما یکباره بهزاد غیبش زد و دیگر جواب تماس‌‌هایم را نداد. پس از مدتی هم موبایلش خاموش شد و من که به‌شدت نگران شده بودم به سراغ دوستان بهزاد رفته بودم و آنجا بود که پی به حقیقت تلخی بردم. آنها گفتند که بهزاد به ترکیه رفته و در آنجا با دختر موردعلاقه‌اش ازدواج کرده است.

بازگشت به ایران 
دختر جوان در ادامه گفت: در تمام این مدت بهزاد فریبم داده بود و عاشق دختر دیگری بود. او نقشه کشید تا با همدستی به پول برسد و بعد به سراغ دختر موردعلاقه‌اش برود تا با او ازدواج کند.درواقع مرا بازی داده بود و من نمی‌توانستم کاری انجام بدهم. دستم به او نمی‌رسید و هم به‌خاطر اشتباهی که مرتکب شده بودم عذاب وجدان داشتم. تا مدت‌ها تحت نظر روانشناس بودم تا اینکه کمی حالم بهتر شد. بهزاد حتی سهم مرا از سرقت پرداخت نکرده بود و من می‌ترسیدم مبادا تاجر شکایت کند و هر لحظه ممکن بود گیربیفتم تا اینکه در ایام نوروز متوجه شدم بهزاد برای دیدن خانواده‌اش به ایران بازگشته است. وقتی این موضوع را متوجه شدم تصمیم گرفتم راز سرقت را فاش کنم تا بهزاد مجازات شود. اگرچه خودم هم گیر می‌افتادم اما عذاب وجدانم کمتر می‌شد و هم بهزاد متوجه می‌شد که باید سزای فریبکاری هایش را بدهد و مجازات شود. گفته‌های دختر جوان کافی بود تا او بازداشت شود و مأموران بهزاد را نیز دستگیر کنند. بهزاد چند روز قبل بازداشت شد و در بازجویی‌ها به سرقت اقرار کرد. وی به سرقت و فریب دختر جوان اقرار کرد و گفت هرگز فکرش را نمی‌کرده که همدستش او را لو بدهد. وی گفت: من عاشق دختری بودم که چند سال قبل برای زندگی به ترکیه رفته بود. قرار بود به‌زودی نزد او بروم تا اینکه با نیلوفر آشنا شدم. او را فریب دادم تا دست پر از کشور خارج شوم و نزد دختر موردعلاقه‌ام بروم و ازدواج کنیم. هرگز تصور نمی‌کردم که نیلوفر اسرار سرقت را فاش کند چون خودش هم گیر می‌افتاد. اما او دستگیری را به جان خرید تا مرا هم گیربیندازد و انتقامش را بگیرد.
دختر و پسر جوان برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتند.

این خبر را به اشتراک بگذارید