«سال ما، تحویل شما»
سیداحمد بطحایی - داستان نویس
ما، دقیقتر بگویم خیلی از ما توی زیستمان، لای سلوک و در حوالی سبک زندگیمان، برای تغییر و عوض کردن قاعده بازی یک استارت و شروع میگذاریم؛ یک «از فردا» و «بگذار شنبه بشه» و «از این هفته قول میدم.» انگاری بیشروع درست و اُس و قُسدار ادامه مسیر، میسر نیست و پایانش نافرجام. برای شروع هم دوست داریم یا لااقل ترجیح میدهیم یک ابتدای شناسنامهدار توی پریز باشد، با تاریخ تولد و پدر و مادردار؛ یک شروعی که به حرمت آن هم که شده در سنگلاخ مسیر کمتر غر بزنیم، گله کنیم و سفت و جاندارتر جاده را جلو برویم. ابتدای سال و بهار هم برای خیلی از ما همین شروع است. میگوییم یک سال هرچه کردیم و رفتیم و شدیم را به باد بسپاریم و از اول امسال اینجا نروم، آن کار را انجام دهم، فلان چیز را نکشم و نخورم و بسیار حرف نزنم، بیشتر بخوانم و بخندم و فکر کنم. چارت نصب شده روی دیوارمان را آپدیت میکنیم. خوبها و بدهاش را تر و تمیزتر میکنیم برای سال جدید؛ برای از اول1401. میگوییم این شاخه خشک اینطور دلبر شد، این زمین سفت و سمبادهای چنین سبز و سامان شد، من هم زنده میشوم و میزایم خود تازهام را. حالا این داستان بهار طبیعت و شکوفه و گل و بلبل را بگذارید کنار رمضان. همین بغل، در وسط این آجیل و شیرینیها، خدا هم برداشته یک مهمانی گرفته و گفته: آی آدما این شما و این بهار دلها! برداشته بهار خودش را در بند و بساط تقویم ماه و خورشیدی انداخته لای عطر اقاقیها و نسیم خنک دم صبح و شکوفه یاسهای توی کوچه. کی گفته بود خدا و خرما را نمیشود جمع کرد؟ اصلا ما اینجا همه را با هم جمع کردیم. این دو بهار را در هم ترکیب کردیم و نتیجهاش نور است بر نور. علینور و حالا ما امروز را که یک جورایی نخستین روز کاری سال است در بهار دیگری شروع میکنیم. انگاری در ضیافتی 2میزبان داری که هر دو در لطف و محبت به تو از هم سبقت میگیرند. هم طبیعت و بیرون عالم را گلها گرفتهاند و هم درون و روح جهان را عطر رمضان. رایحه خوشی که قرار است بهترین شروع برای ما باشد. یک «از فردا» و «دیگه وقتشه» ای که شاید قشنگتر از آن نتوان پیدا کرد و توی این جشن و جوشش نور، وقتش هست از خالق بهار و خدای رمضان بخواهیم: ای دوست، رفیق، مونس، باحال بیهمتا، در این ماه و سال یک نسخه آپدیتشده و بیباگ و مشکل از ما بساز که سالمان تحویل توست و در دستانت، پس تغییرش بده به بهترین حال و سال.