شهر بیغروب، شهر بیپایان
حمیدرضا محمدی - روزنامهنگار
گام در این خطه و خاک که مینهی، غربت رنگ میبازد. غریبی و غریبانگی از معنا تهی میشود. در این شهر آنچه رخنمون میکند و رخ عیان مییابد، همهاش مهر است و مدارا. لطف است و محبت. غریبهای اگر بر آن فرود آید و ورود کند، غریب نمیماند که این شهر، شهر غریبنوازی و غریبنوازان است و هر غریبی، قریب میشود. اهالی این سامان، تازهواردان را نیکو مینوازند. کسی از این شهر، دلشکسته بیرون نمیرود. غالبه و قاطبه مردم گرم هستند و گیرا. شیرین هستند و صمیمی. همنشینی با آنان سرشار از خوشوقتی است و خوشبختی. و این همه، در وصف و شرح «بوشهر» است و «بوشهریها».
در شهر که قدم میزنی، این طی طریق دلنواز است و دلچسب. افزون بر ساکنان مسکنگزیدهاش، معماری شهر، هر مسافری را جلب و جذب میکند به ایستادن و دیدن. شهر اگرچه مانند بسیاری از شهرهای ایران، بد و بیقواره مدرن شده و گسترش یافته اما آن 4 محله سنتیاش؛ کوتی (شیخ سَعدون)، شَنْبِدی (آلعُصْفور)، بهبهانی و دهدشتی، هنوز حالوهوای خود را نگاه داشتهاند. در قهوهخانههایش هم همچنان میتوان آوا و نوای خیامخوانی را شنید که سنت این بوم است و حتی شَروهخوانی که آن روی سکه بوشهریهاست و غمی جانگداز دارد. موعد و موقع رونق بوشهر بسان دیگر شهرهای جنوب ایران، شبهاست که آفتاب عالمتاب در افق دریای پارس غروب کرده است. در خنکای شب که شهر دیگر گرمای تند و طاقتفرسای روز را ندارد، گرما شکل و شیوهای دیگرگون مییابد و آکنده از گرمای وجود بوشهرزادگان میشود. حالا وقتش است که به خرید در بازار رفت، به دریا رفت و تنی به آب زد، به کافه رفت و قهوه عربی و چای تلخ و تیره نوشید و به غذاخوری رفت و قلیهماهی و لخ لاخ و دال عدس و قیمه بوشهری خورد. بوشهر از آن شهرهایی است که تعطیلی ندارد. همیشه روند و روال زندگی در آن جریان دارد و لبخند از روی لبان مردمش محو نمیشود. این مرام خاص بوشهریان دریانشین دریادل است؛ شهر بیغروب، شهر بیپایان.