مرد ایرانجو*
حمیدرضا محمدی - روزنامهنگار
«طبیعت و خرابه دو چیزی است که در سفرهای ایران، برایم دلچسب است و به هر سوراخسمبهای که میروم برای آنهاست.»
ایرج افشار
بعضی آدمها، تنها یک نام نیستند که محدود و محصور به اسمی روی جلد کتابی یا پیشانینوشت مقالهای باشند. تأثیرگذاریشان بسیار بیش از اینهاست، و تا سالها و دههها ادامه دارد. فعالیت آنان در حیاتشان، چنان از کمیت و کیفیت حیرتانگیز و رشکبرانگیزی برخوردار بوده است که در مماتشان نیز جامعه علمی را منتفع میسازند و این مهم، در کار و کارنامهشان هویداست.
«ایرج افشار» اما چنین بود. دانشیمردی جامعالاطراف که دست به هر خاکی زد، طلا شد و درد و دریغ که جهان ایرانشناسی، حالا 11سال میشود که خالی از حضورش شده است؛ کسی که تحقیقات ایرانی بیبودش و بیوجود ذیجودش حتما چیزی کم دارد و اکنون یکدهه میشود نقصانی بر آن مستولی شده است و پدر و پیری از آن رخت بربسته است.
مرگ که گریز و گزیری از آن نیست، چهارشنبه ١٨ اسفند ١٣٨٩، او را از ما گرفت و به ٨۵سال زندگی و زندگانی پراثر و پرثمرش پایان داد. او که واجد ویژگیهای بسیار بود و خصایص و خصایل علمی و عملی فراوانی در هستیاش اجتماع یافته و گرد آمده بود.
او اقیانوسی بود با کرانهای دورودراز. دانشی داشت موسع و مفصل. قلمی داشت شیوا و زیبا. و همتی داشت که تنها خاص خودش بود و اگر جز این بود مگر ممکن میشد تألیف و تصحیح بیش از ۳۰۰کتاب و ٣هزار مقاله در ۶۵سال عمر پژوهشی.
او شخصیتی ذوابعاد داشت که شاید پرداخت به همه آن وجوه در این مقال و مجال نگنجد اما بیشک یکی از مهمترینهایش، ۶۴سال ایرانگرد بودنش و ۵٨سال سفرنامهنویس بودنش بود.
او در سفرهایش، راههای اصلی را به کناری مینهاد و از بیراههها میرفت تا در کنه وطنش غور کند؛ زیرا به قول خودش، بهدنبال «کوچهپسکوچه شهرها، سنگ گور آبادیهای دورافتاده، لباسها و ابزارهای بومی، کتابه ساختمانهای گذشته، درختهای کهنسال، امامزادهها و آبدانها، رباطها و کاروانسراهای پراکنده در راهها، نامهای جغرافیایی خواه از آبادیها و خواه طایفهها و عشیرهها، قلعهها و برجها و میلههای برساخته بر ستیغ کوهها، تپهها و بالاخره سخنان مردم آنجاها» بود.
در تأیید این مدعا، سیدعلی آلداوود در جایی نوشته است؛ «افشار در شروع مسافرتها، برنامه معینی نداشت. خود میخواست که اینچنین باشد. همسفرانی را انتخاب میکرد نیز به این شیوه و ترتیب راضی بودند و آمادگی این بیبرنامگی را داشتند. همگی میخواستند به جاهای نادیده ایران سر بزنند. وی در ابتدا مسیر کلی را انتخاب میکرد و سپس به راههای فرعی و خاکی که موردعلاقه دیگران نبود درمیافتاد، بسیار جاهای نادیده و دیدنی را به این ترتیب میدید و سیاحت میکرد.»
آلداوود در همین سطور، به همسفران و همنفسانی اشاره کرد که برخیشان و بعضیشان همپای او ایران را درمینوردیدند که کهنترین و کهنهترینشان، منوچهر ستوده بود که تا واپسین سفر همراه و همگامش بود و ماند. افشار نهتنها در سفر، خوشمعاشرت بود، که در روستاهای و شهرهای مقصد با اهالی آن سامان مینشست و مهمان سفرهشان میشد. زیرا مصاحبت و مجالست با او برای هر شنوندهای شیرین مینمود و البته این همنشینی برای افشار هم سرشار از لذائذ بود، در شدائد سفر.
بر هر ایرانی فرض است تورق «گلگشت در وطن» او. باید خواند تا دانست او که یک ایراندوست واقعی بود، ایران را چگونه دیده و نوشته است.
برای شروع، شاید مروری بر فرازی از سفرنامهاش به نیریز در سال١٣۴۵ - که در مجله یغما به طبع رسیده - بد نباشد، و البته شهادتی بر راهورسم مسافرتهایش؛ «... در نیریز دو قبرستان بزرگ لنگر و دیگری قبرستان میر شهابالدین در هر دو سنگ قبرهای کهنه فراوان بوده است؛ اما شهردار بیاطلاع و ظاهرفریب بسیاری از سنگهای قدیم را در جدولبندی خیابانها و پل بستن جادهها بهکار برده است تا عمران و آبادی کرده باشد و غافل از اهمیت تاریخی و هنری آنها بوده است. باز محض نمونه چندتایی باقی است که باید از آنها حفاظت کرد، بهخصوص که غالباً به خطوط خوش است. میدانیم که بسیاری از مردم نیریز خوشخط و بدین هنر موصوف و مشهور بودهاند.. .»
* تعبیر عبدالرحمن عمادی درباره ایرج افشار