• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 20 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15570
+
-

گدای کور

روایت دیگران
گدای کور

انتخاب و ترجمه: اسدالله امرایی| نویسنده داستان: آمالیا رندیک:

 به همه شک می‌کردند الا به پدرو، گدای کوری که می‌آمد و سر کوچه مقر حزب می‌نشست و ساز می‌زد. پدرو کاری به‌کار کسی نداشت. کار خودش را می‌کرد و کلاهی که روی زمین بود، تا عصر پر می‌شد. چشم‌هایش را در یک حادثه اسیدپاشی از دست داده بود. منظره بدی داشت.

یک روز آقای محترمی آمد و کلی از هنرش تعریف کرد. بعد هم یک عینک تیره منجوق‌دار خرید و به او داد. از فردای آن روز همه کسانی که به دفتر حزب می‌آمدند شناسایی شدند. فردای کودتا آنها با اسم و مشخصات شناسایی شده بودند و چندی بعد، همه را در استادیوم جمع کردند.

عینک نوازنده کور به یک سیستم تصویری مجهز بود که از لحظه‌لحظه ورود افراد به حزب فیلم تهیه می‌کرد.

این خبر را به اشتراک بگذارید