بعد از شهادتش فهمیدیم فرمانده بود
مادر حسن ترک، شهیدی که طراح عملیاتها بود، در سالروز شهادتش از خواسته گمنامی او روایت میکند
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
دل کنده بود از دنیا، انگار که با آن بیگانه باشد. با اینکه سن و سالی نداشت اما تقوا و پرهیزکاریاش باعث شده بود دوست و آشنا او را به چشم یک عارف نگاه کنند. آرامش درونیاش مثالزدنی بود. انگار جز خدا کسی را نمیدید. کم حرف میزد و اگر هم کلامی میگفت بهجا بود و درست. خوب میدانست چطور مهار نفساش را بهدست داشته باشد. حسن نه فقط برای مادر بلکه برای همه دوروبریهایش یک رفیق شفیق بود. کسانی که طعم شیرین رفاقت او را چشیدهاند مروت برادرانهاش را خوب به یاد دارند. او با شروع جنگ، مثل صدهاهزار رزمندهای که راهی جبههها شدند عزم جهاد کرد. درصورتیکه دانشآموزی ممتاز بود و انتظار میرفت شانس خود را در دانشگاه امتحان کند. چند سالی هم حماسهآفرینی کرد. شهید حسن ترک فرماندهای بود که تا زمان شهادتش کسی خبر نداشت مسئولیت سنگینی برعهده دارد و جانشین طرح و عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) است. خودش دوست نداشت کسی از این موضوع باخبر شود. از دلاوریهای او هر چه بگوییم کم است. شهید همت و شهید همدانی اگر زنده بودند میتوانستند گواهان خوبی برای این ادعا باشند. دوم اسفند سالروز شهادت او است و به همین مناسب پای صحبتهای اقدس صفرپور، مادرش نشستهایم.
یادگاری چون لباس پاسداری
۱۲روز از مهرماه میگذشت که به دنیا آمد. مادر نوزاد را در پتو پیچیده بود تا مبادا سوز پاییزی گزندی به دردانهاش برساند. سال13۴۱ بود. مادر از آنجا که ارادت زیادی به امام حسن مجتبی(ع) داشت، نامش را حسن گذاشت. چهره زیبا و معصوم کودک دل از او برده بود. مرتب نگاهش میکرد و قربان و تصدقش میرفت. حق هم داشت؛ بهترین نعمت الهی نصیبش شده بود. حسن با آمدنش گویی همه خوشیها را به خانهاش آورده بود. مادر با ذوق از آن روزها میگوید: «حسن هم برایم پسر بود و هم جای برادر نداشتهام را پر کرده بود. او را داداش حسن صدا میکردم. بقیه هم به تبعیت از من اینگونه صدایش میکردند». با بزرگ شدن داداش حسن، دلبستگی مادر هم بیشتر میشد. انگار اشتیاقش به او تمامی نداشت. وقتی پسر راه میرفت مادر با دیدن قامت رعنای او دلش غنج میرفت. خودش میگوید:«انگار خدا همه خوبیها را در وجود این پسر جمع کرده بود. از مهربانی، مروت، حیای او هر چه بگویم کم گفتهام. هیچ وقت نشد که خواستهای از من یا پدرش داشته باشد. هربار که پدرش به او میگفت برویم خیاطی یک دست کت و شلوار برایت بدوزد میگفت یک دست لباس قشنگ پاسداری دارم. اگر بهم نمیآید بگویید». او به جز همان یک دست لباس پاسداری چیز دیگری از خود به جا نگذاشته است. آن لباس هنوز در کمد مادر چون گنجینهای نگهداری میشود. مامان اقدس هر بار آن را نگاه میکند یاد قامت رشید حسن میافتد.
مسئول طرح و عملیاتهای مهم
با شروع جنگ، حسن که تازه دیپلم گرفته بود وارد نیروی سپاه شد و گفت که عزم جهاد دارد. مادر دلش راضی نبود به رفتن او. نمیتوانست دوریاش را تحمل کند. حسن برایش همهچیز و همه کس بود اما وقتی مصمم بودن پسر را دید دیگر حرفی نزد. سعی کرد دلتنگی و آشوب درونش را با دعا کردن و توکل به خدا تسکین دهد. وابستگی مامان اقدس به حسن آنقدر زیاد بود که قوم و خویش یقین داشتند اگر خاری به پای پسر برود، مادر حتما از دست خواهد رفت. از رفتن داداش حسن به جبهه تا زمان شهادت او ۴ سالی گذشت. ۴ سال برای مادر یک عمر بود. شب و روزش به بیتابی در فراق نورچشمیاش میگذشت. نمیتوانست ذهن خود را لحظهای آرام و تهی از تشویش کند. دلشوره راحتش نمیگذاشت. مبادا اتفاق تلخی برای پسر رخ دهد! داداشحسن در عملیاتهای زیادی شرکت کرد و بارها هم مجروح شد. اما به محض بهبودی دوباره راهی جنگ میشد. هوش بالا و درایتی که داشت باعث شده بود او را بهعنوان فرمانده انتخاب کنند. شهید همت و شهید همدانی اگر زنده بودند میتوانستند گواهان خوبی برای حماسهآفرینیهای شهید ترک باشند. مادر میگوید: «حسن هیچ وقت درباره فعالیتش در جبهه به ما حرفی نمیزد. میگفت یک رزمنده است. بعد از شهادتش متوجه شدیم که فرمانده است و جانشین طرح و عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع)».
ادای نماز حتی در حال مجروحیت
حسن بیشتر از هر چیز به نماز اهمیت میداد. این خصلت را از دوران کودکی و نوجوانی داشت. یکبار مادر او را در زیرزمین خانه در حال راز و نیاز با خدا دیده بود که با چه خشوع و خضوعی نماز میخواند. از آن روز اینگونه میگوید:«برای کاری به زیرزمین رفتم و دیدم حسن در حال خواندن نماز است. راستش وقتی حال معنوی او را نگاه کردم از نمازخواندن خودم خجالت کشیدم. حسن در دورهای به دنیا آمده بود که بیاعتقادی بیداد میکرد. اما او همیشه مراقب ایمان و تقوایش بود». البته برای مادر خیلی عجیب نبود که پسر نوجوانش اینقدر خداترس باشد. او نوزادش را بدون وضو شیر نداده بود و میدانست دلبندش نظرکرده امام حسن مجتبی(ع) است. او در ادامه انگار که چیزی یادش آمده باشد؛ خاطرهای را تعریف میکند که یکی از دوستان شهید برایش بازگو کرده است؛«حسن اعجوبهای بود برای خودش. همرزمش تعریف میکرد در عملیات مسلم بن عقیل(ع) وقتی ترکش به پشت گردنش اصابت میکند تا آمبولانس برسد خون زیادی از او میرود. در همان حال ضعف به دوستانش اشاره میکند که میخواهد نماز بخواند. بعد همانجا تیمم کرده و نمازش را میخواند.»
شیون نکن؛ مبادا دشمن شاد شود!
عملیات والفجر۸، منطقه فاو. درگیری شدیدی بین رزمندهها و نیروهای بعثی صورت گرفته بود. از زمین و آسمان آتش میبارید. سپیده صبح بود. حسن سرش را بالا آورد تا از داخل سنگر نگاهی به بیرون بیندازد. شروع به تیراندازی کرد. بعد رو به یکی از همرزمانش گفت:«خوب تیراندازی میکنم؟» همرزمش به او متذکر شد که جایش را عوض کند چرا که ممکن است عراقیها پاتک بزنند. اما هنوز جملهاش را تمام نکرده بود که تیری سجدهگاه او را نشانه گرفته و خون صورت نورانیاش را سرخ کرد. مادر میگوید:«دوستانش میگفتند قبل از شهادت خیلی کمحرف شده و انگار در عالم دیگری سیر میکرده است. شاید هم میدانسته که قرار است پرواز کند. به هر حال به آرزویش رسید و من خوشحالم». داداش حسن شهید شد. دوست و آشنا میترسیدند خبر شهادت را به مامان اقدس بدهند. میدانستند گفتن این خبر به او ممکن است جانش را به خطر بیندازد اما در کمال ناباوری دیدند مادر با شنیدن خبر شهادت فرزندش چه صبورانه سکوت کرد. مادر میگوید:«بار آخری که حسن آمد با هم کلی حرف زدیم. گفت مادر از من دل بکن. گفتم حسن جان کار شب و روزم شده دعا کردن برای تو که سالم برگردی. گفت پس همهچیز زیر سر شماست که شهید نمیشوم. وقتی بغضم را دید گفت لااقل دعا کن اسیر نشوم». این جمله آبی بود بر آتش درون مادر انگار که دلش رضا شده باشد، به رضای خدا تسلیم شد. خودش میگوید: «او هر بار که میآمد از حضرت زینب(س) و صبر ایشان میگفت. خیلی سفارش میکرد که اگر خبر شهادتم را شنیدی شیون و زاری نکنی. مبادا دشمن شاد شود».
مکث
شهیدی که ۱۴ شاگرد قرآنی شهید تربیت کرد
شهید ترک از مربیان قرآنی بود که در تربیت قرآنی ردههای سنی مختلف قدمهای بزرگی را برداشت و در جلسات قرآنی او افراد زیادی حضور داشتند. او شاگردان قرآنی تربیت کرد که ۱۴ نفر از آنها در دوران دفاعمقدس به شهادت رسیدند. این شهید در وصیتنامه خود نیز توصیه موکد به تربیت خردسالان و نوجوانان برای آینده انقلاب داشته است.