• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
چهار شنبه 27 بهمن 1400
کد مطلب : 153989
+
-

بامداد خمار

نوشته فتانه حاج‌سیدجوادی

نمونه نثر دهه 70
بامداد خمار

«مگر از روی نعش من رد بشوی.»
«این جور حرف نزنید مامان، خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می‌­دانید من تصمیم خودم را گرفته‌­ام و زن او می‌­شوم.»
«پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است.»
«آخر چرا؟ من که نمی­فهمم. خیلی عجیب است ها! یک دختر تحصیل‌کرده به سن و سال من هنوز نمی‌تواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خودش را انتخاب کند؟»
«چرا، می‌تواند. یک دختر تحصیل‌کرده امروزی می‌تواند خودش انتخاب کند. باید خودش انتخاب کند. ولی نباید با پسری ازدواج کند که خیلی راحت دانشکده را ول می‌کند و می‌رود دنبال کار پدرش. نباید زن پسر مردی شود که با این ثروت و امکاناتی که دارد، که می‌تواند پسرش را به بهترین دانشگاه‌ها بفرستد، به او می­‌گوید بیا با خودم کار کن، پول توی گچ و سیمان است. نباید زن مردی بشود که پدرش اسم خودش را بلد نیست امضاء کند. سودابه، در زندگی فقط چشم و ابرو که شرط نیست. پدر شب­‌ها تا یکی دو ساعت مطالعه نکند خوابش نمی‌­برد. تو چطور می‌توانی با این خانواده زندگی کنی؟ با پسری که تنها هنر مادرش این است که غیبت این و آن را بکند. بزرگ‌ترین لذت و سرگرمی‌اش در زندگی سرک کشیدن و فضولی کردن در امور خصوصی دیگران است. تو نمی‌توانی با این­ها کنار بیایی. تو مثل این پسر بار نیامده‌ای. تو...» سودابه از جای خود بلند شد.
«مامان، من به پدر و مادرش چه کار دارم؟»

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :