• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
پنج شنبه 21 بهمن 1400
کد مطلب : 153496
+
-

پایه‌های ویران کاخ روان یک شاه

پایه‌های ویران کاخ روان یک شاه

یکی از جالب‌ترین بخش‌های تحلیل روان و شخصیت‌شناسی، بررسی ویژگی‌های روانی شخصیت‌های تأثیرگذار و مهم است. با این کار می‌توانیم ردپای ویژگی‌های روانی را بر تصمیمات افراد و تعیین مسیر زندگی‌شان به خوبی مشاهده کنیم. مقامات سیاسی هم با وجود جایگاه خود در جامعه، ویژگی‌های روانی مختص به‌خود را دارند که می‌تواند پیامدهایی برای تصمیم‌گیری آنها در عرصه سیاست داشته باشد. به همین دلیل هم برای فهم اقدامات و سرنوشت آنها، شخصیت آنان به دقت از دیدگاه‌های روانشناختی مورد‌واکاوی قرار می‌گیرد. در این گزارش به بررسی پررنگ‌ترین ویژگی‌های روانی محمدرضا پهلوی پرداخته‌ایم و از تحقیقات حسن فراهانی، از پژوهشگران مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی کمک گرفته‌ایم.


کودکی پر از عقده‌ها
بسیاری از تحلیل‌های روانشناسی، بر تأثیر اتفاقات، آموزش‌ها و شرایط زندگی فرد در کودکی بر شکل‌گیری شخصیت او در بزرگسالی تأکید دارند. مهم‌ترین ویژگی‌های روانی محمدرضا پهلوی هم حاصل تربیت دوره کودکی و نوجوانی او بود. رضاخان در سال1305 تاجگذاری کرد؛ در آن زمان محمدرضا 7ساله بود و به ولیعهدی انتخاب شد؛ انتخابی که مسیر زندگی او را به کلی تغییر داد. پدرش دستور داد بلافاصله محمدرضا را از مادر و خواهرانش جدا کنند و در کاخی جداگانه به تعلیم و تربیت او بپردازند. رضاشاه با این استدلال که ولیعهد باید در فضایی مردانه تربیت شود، فضای خانه مادری را جای مناسبی برای تربیت او نمی‌دید. او هیچ تصوری نداشت که ایجاد چنین فضایی، چه مشکلات روانی‌ای در پی خواهد داشت. جدا افتادن از محیط خانوادگی، عامل ایجاد عقده‌های روانی متعدد در محمدرضا پهلوی شد. از آنجا که او در آن دوران نمی‌توانست بفهمد دقیقاً به چه دلیل باید از خانواده جدا و احساس طردشدگی را تجربه کند، رفتاری سرد و خشک و بی‌مهر با دیگران در پیش گرفت و کمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی بود. محمدرضا دوران کودکی را در فضایی که دیکتاتوری بر آن حاکم بود، گذراند و از منظر روانشناختی، کودکانی که در محیط دیکتاتوری پرورش پیدا می‌کنند، در ظاهر حالت تسلیم و اطاعت از خود نشان می‌دهند، ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب هستند. این کودکان اغلب در مقابل دیگران حالت خصومت و دشمنی به‌خود می‌گیرند و به کودکان همسن یا کوچک‌تر از خود آزار می‌رسانند. چنین افرادی چون افکار و عقاید خاصی را بدون چون و چرا پذیرفته‌اند، بسیار متعصب می‌شوند. آنها در زمینه عاطفی و اجتماعی رشد کافی ندارند و نمی‌توانند در کارهای گروهی شرکت کنند. با همه نقشه‌های پدرش برای تربیت یک فرد قدرتمند، محمدرضا پهلوی به‌دلیل ضعف، سستی و تزلزل شخصیتی ناشی از دوران کودکی، شخصیتی قوی و مردانه نداشت و این خلأ شخصیتی در طول زندگی، توسط تعدادی از نزدیکان و دوستان پر می‌شد.


اضطراب و استبداد
محمدرضا پهلوی در ابتدای سلطنت خود به‌دلیل جوانی و بی‌تجربگی و از آنجا که دوست داشت به محبوبیت برسد، به درخواست‌های مردم و جامعه برای فضای نسبتاً باز سیاسی پاسخ مثبت داد اما در ادامه نتوانست به این تظاهر ادامه دهد و همان راهی را در پیش گرفت که پدرش انتخاب کرده بود. او نخستین نشانه‌های زورگویی را با تلاش برای نظارت بیشتر بر نهادهای دمکراتیک نشان داد. بسیاری از نویسندگان توسعه ناهمگون در عرصه سیاسی و اقتصادی دوره پهلوی دوم را حاصل این تناقض فکری می‌دانند، چون به‌نظر می‌رسد شاه در طول سلطنت خود مبتلا به دوگانه‌اندیشی و تناقض فکری بود و با مشاهده کشورهای دمکراتیک، سعی می‌کرد خود را «شاه مترقی» معرفی کند، نه «فرمانروای سنتی». محمدرضا پهلوی به‌دلیل خشونت و شیوه‌های تربیتی خشن رضاخان و همچنین مواظبت بیش از حـد و حضور دائمی در مدرسه یا محل زندگی، باعث شد که در تخیل باقی بماند و نتواند قدرت تفکر و ارزیابی مسائل آن را داشته باشد. بیماری‌های مکرر و ضعف جسمانی در کودکی‌اش از او نه‌تنها تصویر ذهنی کودکی بیمار و ضعیف برجای گذاشت بلکه او را به دنیای غیرواقعی وارد ساخت که بعدها در بزرگسالی نیز نتوانست از آن رهایی پیدا کند. او با فاصله گرفتن از محیط خانه و تربیت در مدرسه نظامی دچار اضطراب اساسی شد.

پرخاشگری و تجمل‌گرایی
نوع رفتار شاه طی سال‌های 1320تا 1332بر اثر بی‌اعتمادی او به حمایت انگلیس که برایش جای شخصیت پدر مقتدر را گرفته بود، توأم با آشفتگی است. این موضوع را، رفتارهای پرخاشگرانه او در این دوره تأیید می‌کند. پس از کودتای1332 و اطمینان از حمایت بی‌قید و شرط آمریکا از رژیم و شخص او، به‌تدریج آثار پرخاشگری و رفتارهای استبدادگرایانه هم در محمدرضا پهلوی افزایش پیدا کرد. تمایل او به تجمل‌گرایی و تشریفات گسترده بیشتر شد، مخصوصاً در سال‌های پایانی دهه1340 و نیمه‌اول دهه1350 که اوج آن در تاجگذاری سال1346دیده شد. برگزاری جشن‌های 2500ساله، تمایل فرمانبرداری دیگران از شاه، پیامدهای خوی استبدادی بود که با تشکیل سازمان‌های امنیتی، نظامی و انتظامی و در رأس آنها ساواک نمود پیدا کرد. بروز حرکاتی همچون تنبیه افرادی که از ارزش‌های ابداعی شاه تخلف می‌کردند، مانند عضویت اجباری همه ایرانیان در حـزب رستاخیز، گسترش توهم‌های خیال‌پردازانه در سطح قدرت منطقه، جهانی‌شدن ایران براساس معیارهای نظامی‌گری وحمایت بی‌دریغ آمریکا همگی از علائم تأییدکننده شخصیت مستبد محمدرضا پهلوی بود که در نهایت، قلع و قمع تمامی مخالفان و تقویت تسلط شاه را در پی داشت.


خودشیفتگی و نادیده‌گرفتن نظر دیگران
با بررسی رفتارها و واکنش‌های محمدرضا پهلوی در موقعیت‌های مختلف، خودشیفتگی و عقده خودبزرگ‌بینی ناشی از خشونت و تحقیرهای گذشته در تمام دوران زندگی او مشهود است. در کودکی اینطور به او فهمانده بودند که او از لحاظ خانوادگی با بقیه خیلی فرق دارد و تافته جدابافته است. نتایج این طرز تربیت در بزرگسالی شاه به‌خوبی نمایان است. محمدرضا پهلوی دچار بیماری برتری‌طلبی و خودشیفتگی بود. ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، در خاطراتش گفته است: «شاه هواپیما و پرواز را دوست داشت و می‌خواست از طریق پـرواز و رانندگی با اتومبیل‌های اسپرت خود را شجاع‌تر و بی‌پرواتر از آنچه واقعاً بود نشان دهد». این خودشیفتگی در طول سال‌های حکومت او مدام رشد می‌کرد. معمول‌ترین بارزه رفتاری افراد خودشیفته فخرفروشی است. این افراد برای حل عقده حقارت، با جلوگیری از بروز ناتوانی به دیگران می‌فهمانند که نباید آنها را دست‌کم بگیرند. محمدرضا پهلوی در سال‌های آخر حکومتش تلاش فراوانی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. یونیفورم‌ها، مدال‌ها و نشان‌هایش، عکس‌های فراوان او که همه‌جا وجود داشت، برگزاری مراسم باشکوه متعدد و اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او درباره همه جنبه‌های زندگی مردم، نشانه‌های قطعی این خودشیفتگی بود. همین خودشیفتگی باعث می‌شد او اغلب برای رسیدن به هدف‌های خود، تصمیمات تغییرناپذیری بگیرد و مخالفت‌های داخلی را به این عنوان که با منافع کشور در مغایرت است، نادیده می‌گرفت.

نیاز به تحسین و تملق
آن‌طور که در خاطرات اطرافیان ثبت شده، محمدرضا از همان دوران نوجوانی تلاش می‌کرد که او را در سطح بالایی بپذیرند و هرجا که می‌رود، مطرح باشد و مورد‌تحسین قرار بگیرد. به همین دلیل هم به هر قیمتی حتی باج دادن به دیگران، توجه جلب می‌کرد. او از اینکه تحقیر شود به‌شدت می‌ترسید و چون استقلال شخصی نداشت، اظهارنظر اطرافیان به‌شدت بر او تأثیر می‌گذاشت. در میان اطرافیان شاه، تملق‌دوستی یکی از صفاتی بود که در بسیاری از مواقع، نوکران و اطرافیان و حتی شخصیت‌های خارجی از آن سود می‌بردند تا به اهداف خود نزدیک شوند. این ضعف شاه بر هیچ‌یک از اطرافیانش پوشیده نبود. اسدالله علم که یکی از نزدیک‌ترین افراد به شاه بود، در کتاب خود آورده است: «یک روز از شاه پرسیدم آیا اجازه می‌دهد نخست‌وزیر و وزیر خارجه را رسماً توبیخ کنم، چون در محضر اعلیحضرت به‌ هیچ وجه ادب و احترام لازم را به‌جا نمی‌آورند. شاه مخالفت کرد و گفت: «ندیدی چطور وقتی با اردشیر دست می‌دهم، جلوی من زانو می‌زند؟» به‌گفته فریدون هویدا، شاه از دو نفر از رؤسای جمهور آمریکا انتقاد داشت، فرانکلین روزولت که در سفرش به ایران در سال1943شاه را مجبور کرد به دیدارش برود و جان کندی، برای آنکه هیچ‌گاه شاه را شخصیتی مهم توصیف نکرده بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید