مسعودمیر - روزنامهنگار
حالا کمکم حوصلهاش سررفته و بهنظرش دیگر جذابیتی ندارم تا بماند، میخواهد برود اما هنوز چیزهایی را هم بلاتکلیف گذاشته است. شاید برای اینکه یادم نرود که چقدر مهم بوده و اصلا چقدر به بودنش عادت کرده بودم؛ اومیکرون را میگویم.
به محض تشریففرمایی، همهچیز را خیلی عصبانی و خشمگین بههم ریخت. یک درد ترکیبی از مغز استخوانهای کمر تا کاسه چشم، همان اول کاری خلع قدرتم کرد. هجوم درد آنقدر ناگهانی و زیاد بود که تقریبا در همان ساعات اولیه دیگر مطلقا تسلیم شدم و حتی به مبارزه چریکی به مدد دمنوش و خوددرمانی فکر هم نکردم.
2سال رعایت انواع پروتکلهای بهداشتی و تزریق 3 دوز ناقابل واکسن و خلاصه جان سالم بهدر بردن از آن ایام جهنمی مرگهای چندصدتایی باعث شده بود تا این گونه جدید خیلی ترس به جانم نیندازد. با خودم میگفتم رعایت میکنم و انشاءالله این روزها هم به خیر میگذرد، اما نگذشت. همان دفاع آخر، همان بازیکن آرام و بیهیاهو، همان که برخلاف مهاجم نوک و هافبکهای نفوذی هیچوقت خیلی جدی نگرفته بودمش، دروازه آرامش را بر سرم خراب کرد...
تعریف ایام بیماری خودش ذکر مصیبت است و جایز نیست اما فقط میدانم تب و لرز و البته از پی آن کابوس و هراس، عجیبترین تجربه کرونا بود. در تب میسوختم و در کابوسهایم دائم پیگیر اوضاع کارها در روزنامه و یکی دو موضوع شخصی میشدم. لرز که میآمد، انگار دندانهای حسرت به هم میکوبیدم از احوال ناخوش روح و روزگار سختی که بر سرم گذشت.
میان این بیخوابی حدفاصل تبها و لرزها، من چونان نگهبان شب احوالات زندگی و بندگی خودم را میپاییدم. نتیجهاش را بگذارید برای خودم و فردای زندگیام محفوظ نگه دارم، اما همین قدر اعتراف کنم که وقتی درد میآید و مرگ خودی نشان میدهد، قلبت صافتر میشود انگار، رقیقتر میشوی و کینه و دلخوری را راحتتر دست به سر میکنی.
درد تا نباشد، راحتی روزگار سلامت و بسامان چونان آفتاب ابرپوش است...
چهار شنبه 20 بهمن 1400
کد مطلب :
153484
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/73POO
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved