آیین اعتراض
عیسی محمدی - روزنامهنگار
شاید این چیزی که میخواهم بگویم برای خیلی از شماها هم اتفاق افتاده باشد یا اینکه حتی در جریان اتفاق افتادن باشد؛ من ذاتاً آدم درونگرایی هستم که البته خصلت بیشتر اهل نوشتن و قلم و شغلهایی از این دست است. همین امر باعث شده بود تا معمولاً نسبت به رنجها و آسیبهایی که از ناحیه دیگران به من میرسید، سکوت پیشه کنم و چیزی نگویم؛ مثلاً کسی هل میداد، غالباً چیزی نمیگفتم، مثلاً کسی نوبتم را میگرفت، میگفتم رها کن، ارزشاش را ندارد. اما چرا قدرت اعتراض کمی داشتم؟ بعدها که در درونم جستوجو میکردم، میدیدم که علت این امر 2نکته بوده است؛ اول اینکه تصور میکردم واقعاً دنیا ارزشاش را ندارد، حالا سر یک صف یا هل دادن یا هر چیز دیگری جر و بحث کنیم که چه بشود؟ دوم اینکه در ذهنم، یک تفکر صفر و صدی داشتم؛ یعنی تصور میکردم اگر من اعتراض کنم، طرف مقابل مقاومت کرده و در نتیجه کار به جر و بحث و چهبسا دعوا بکشد و بعد کار به زد و خورد بکشد و چهبسا من آسیب هم ببینم. دقت میکنید؟ ذهن درونگرا و البته بزرگنمای من، یک موضوع ساده را اینچنین نور میانداخت و تبدیل به سایه و تصویری بزرگ میکرد. در نتیجه وقتی حقی از من ضایع میشد، این تفکرات و باورها هم تداعی میشد که اگر اعتراضی هم کنم، کار به زد و خورد و بدترین اتفاق ممکن خواهد رسید. در نتیجه، ترس از این بدترین اتفاق، که ترسی طبیعی و در همه انسانها موجود است، سراغم میآمد. فکر میکنید نتیجهاش چه بود؟ غالباً چیزی نمیگفتم و میخواستم که از کنار این جور موارد به راحتی بگذرم. آیا این تصاویر برای شما آشنا نیستند؟ آیا این گفتوگوهای ذهنی برای شما نیز پیش نیامدهاند؟ مطمئنم که برای خیلی از شماها هم چنین گفتوگوهایی پیش آمده و در نتیجه از کنار چنین مواردی، به راحتی گذر کردهاید. البته اجازه بدهید در کنار آن دو نکته، یک نکته دیگر را هم خدمت شما عرض کنم. شاید بخشی از این سکوت و بیتفاوت عبور کردن هم، به این بازمیگشت که اساساً بین اخلاق و حقوق، نمیتوانستم اشتراکی قائل باشم؛ یعنی در ذهنم، نسبت به اخلاقمداری، تصور نادرستی داشتم. تصور میکردم که اخلاق داشتن، یعنی گذر کردن از حق و حقوق خودت و همین امر باعث میشد به راحتی از حقام عبور کنم و این در حالی بود که اساساً خبر نداشتم شما باید نسبت به حق و حقوقتان محکم باشید و به قول روایتهای دینی، حتی در احقاقحقتان شرم و حیایی نداشته باشید؛ حتی اگر این حق و حقوق خیلی کم و بیمقدار باشد. در واقع مغز اخلاقمداری، درک این آگاهی است که کجا باید از حقتان عبور کنید و کجا نباید عبور بکنید و متأسفانه بیشتر مشکلات اخلاقی از همین نداشتن آگاهی لازم پیش میآید؛ یعنی من درک نمیکردم شما میتوانید خیلی محکم از حقتان دفاع کنید، ولی واقعاً اخلاقمدار هم باشید. بگذریم. اما از کجا بود که کمکم متوجه شدم که بله، میتوان اعتراض کرد و حتی خوب هم اعتراض کرد؟ از جایی که این تصور صفر و صدی در من از بین رفت؛ اینکه واقعاً میتوان تذکر داد و اعتراض کرد، ولی کار نهتنها به جای باریک نکشد، که حتی همهچیز خیلی محترمانه تمام شود؛ مثلاً طرف میخواهد نوبت شما را در استفاده از عابربانک رعایت نکند، خیلی راحت به او بگویید دوست عزیز، لطفاً بعد از من یا انتهای نوبت؛ حتی با یک لبخند و حتی با یک نگاه مطمئن. به قول کنفسیوس، مرد بزرگ با خوشرویی رد میکند و مرد کوچک، با ترشرویی میپذیرد! پس بهتر که شما هم با خوشرویی، زیر پا گذاشته شدن حق خودتان را نپذیرید و با آن کنار نیایید. قصه اینجاست که ما بهطور عمومی، حق اعتراض فردی را غالباً به رسمیت نمیشناسیم. غالباً کسی که زیاد اعتراض میکند را فرد نامطلوبی درنظر میگیریم و برای ما نیروی خوب، نیرویی است که سرش را پایین بیندازد و صرفاً کار کند. طبیعتاً این نگاه اجتماعی، باعث شده تا خیلیها بهخاطر خراب نشدن برند کاری خودشان هم که شده، زیاد اعتراض نکنند. اما نکته مهمتر هم شاید اینجا باشد که غالباً، تصور میکنند که بله، اگر اعتراض کنیم بدترین سناریوی ممکن اتفاق خواهد افتاد. چنین نگرشی، طبیعی است که باعث عقبگرد شما میشود؛ درحالیکه کاملاً غلط است.