موقعیت طلایی
همزمانی نمایش «موقعیت مهدی» و «شب طلایی»
امید نجوان- منتقد و مستند ساز
نمایش همزمان «موقعیت مهدی» (هادی حجازیفر) و «شب طلایی» (یوسف حاتمیکیا) که به شکل عجیبی در برخی سینماهای مردمی جشنواره، 2سانس پشت سر هم را نیز بهخود اختصاص دادهاند، شاید بهظاهر رخدادی اتفاقی و مثلاً از سر قضا و قدر بهنظر برسد اما در عمق خود، یک موقعیت طلایی بهوجود آورده و حامل پیام نهفتهای است که پوستاندازی و تغییر بنیادین جامعه امروز ایران را به وضوح و با دقت به نمایش میگذارد؛ جامعهای که با وجود اوجگیری شعله جنگ (در دهه1360) در حال پوست انداختن و گذر از دوران معصومیت بود و امروز به چنان وضعیتی رسیده که اگر خانه محل داستان «شب طلایی» را نماد ایران، و آدمهای آن را اشارهای به شهروندان سودازده و وابسته به انواع و اقسام وابستگی های دنیوی بدانیم، باید پذیرفت به جاده و پیچ خطرناکی رسیده است. براساس آنچه در فیلم موقعیت مهدی و درباره زندگی شهید مهدی باکری به تصویر درآمده، با اینکه ایران آن روزگار (گویی از یک قرن پیش حرف میزنیم!) درگیر جنگی نابرابر، تحریمهای کمرشکن و البته انبوهی از مشکلات و گرفتاریهای پیشبینی نشده بود اما سربازان جانبرکف وطن، بیهراس از فردا، با خدا معامله کرده و به قلب آتش میزدهاند؛ آدمهایی که پاسداری از مرزهای آتش گرفته را حتی بر ماندن در خانه و کنار نوعروس خود ترجیح میدادهاند. اما شب طلایی نشان میدهد نسل یا نسلهای بعدی (که شاید اصلاً همان روزها قدم به این دنیا گذاشته باشند) کمترین شباهتی به آنها ندارند و برای رسیدن به نیازها و خواستههای خود هر کاری انجام میدهند؛ حتی اگر به قیمت نابود شدن خانه و از همگسستن کانون خانواده باشد.
نگاه حیرتزده و غمگینانه مادر (در همین فیلم) به حفره بیقوارهای که فرزندانش در کف زیرزمین کندهاند (تا شاید به گنج برسند!) و تنها ماندن او از پی پراکنده شدن مهمانهایی که حرمت را به سخره گرفتهاند، اشاره به وضعیت غریبی است که ایران امروز ما با آن روبهرو است؛ جامعهای که به شهادت همین 2 فیلم حتی با تصویرهای به جا مانده از دهه1360 هم قابلمقایسه نیست. در همین زمینه کافی است سکانس خواستگاری مهدی [باکری] از همسر آیندهاش که در یک میزانسن نشسته (با فاصلهای مشخص و اگر نگوییم پشت به هم، با کمی زاویه نسبت به یکدیگر) انجام میشود را با عاشقانههای زیرپوستی و مخفیانهای که در شب طلایی جریان دارد مقایسه کنیم تا به چشم ببینیم جامعه ایران در گذر دهههای گذشته با چه تلاطمهایی دست به گریبان بوده است؛ خانهای که آدمهایش در تقلا برای نزدیک کردن اندوختههای مادی به ارزش پول ملی، گوهر وجود خود را به حراج گذاشتهاند و زمانی که آرامآرام نقاب از چهره برمیدارند، تصویر دردمند و رقتانگیز شهروندانی را به نمایش می گذارند که حتی در وظیفه، عشق و فداکاری هم صداقت ندارند؛ خانهای نیازمند تعمیر و بازسازی که با خطرهایی کاملاً جدی روبهرو است؛ خانهای که با جاسازی کردن انواع و اقسام وردها و ادعیه محافظ جان (در گوشه و کنار اتاقهایش) حتی دیگر دعا هم از آن بالا نمیرود.