سقوط یک امکان
بهنود امینی- روزنامه نگار
علی حضرتی در دومین تجربه کارگردانی خودش و پس از تهیه آثار کارگردانانی چون اصغر عبداللهی و ایرج کریمی به سراغ فیلمنامهای با حال و هوای متفاوت (در مقیاس سینمای ایران) رفته است.
ساعد سهیلی در نقش فرهاد، بازیگر جوان و تازه کاری ظاهر میشود که برای بازی در فیلم یک کارگردان مشهور انتخاب شده است. او باید به همراه دیگر بازیگران برگزیده، برای چندماه از خانه و خانواده خود دور شود و به یک شهرک مسکونی برود تا با زندگی روزانه در قالب کاراکتری که باید در فیلم بازی کند به نقش خود نزدیکتر شود.
چیزی شبیه به متد اکتینگ و شاید شکل مدرن آن. با ورود فرهاد به شهرک مذکور و شروع خط قصه کاراکترش در فیلم و شهرک، مرز میان مجاز و امر واقعی کمرنگ میشود و دیگر مشخص نیست کدامیک از ساکنان شهرک بازیگر هستند و کدامیک شهروند معمولی.
چالش دیگری که فرهاد در شهرک با آن روبهرو است حضور بازیگر/کاراکتر دیگری در شهرک (با بازی مهتاب ثروتی) است که براساس فیلمنامه (یا در واقع کاغذنوشتههایی که هر روز بهدست سهیلی میرسد و نقش او را توضیح میدهد) باید رابطه عاشقانهای میان این دو شکل بگیرد؛ رابطهای که نهایتا به ازدواج این دو نیز ختم میشود. اما بهنظر میرسد نویسنده آنچنان شیفته تکخطی ایده خودش شده است که پرداخت بقیه بخشهای فیلمنامه را از یاد برده و با ورود فرهاد به شهرک، فیلم در ورطه تکرار موقعیت میافتد بدون آنکه خط اصلی قصه پیشرفتی کند.داستانهایی که فرهاد باید در قالب کاراکتر خود پیش ببرد نه چندان جذابیتی دارند و نه اجرای تأثیرگذاری و همین باعث میشود مخاطب حوصلهاش سر برود و بهدنبال حفرههای فیلمنامه (که کم هم نیستند) بگردد تا همان جذابیت ایده اصلی هم رنگ ببازد و فراموش بشود.
از سوی دیگر بازی ساعد سهیلی چه هنگامی که بهعنوان یک بازیگر آماتور و مضطرب در شهرک پرسه میزند و چه پیش از ورود به شهرک و حین معاشرت با دوستان و خانواده حقیقی خودش، بهشدت مصنوعی و ضعیف است.
میتوان قبول کرد این اندازه تصنع در بازی و دیالوگگویی سرد و لخت، هم حاصل تلاش فیلمساز برای خلق جهانی مکانیکی و بیروح و هم نتیجه تنش و اضطراب فرهاد در قالب یک بازیگر تازهکار بوده است که در محیط نامانوس و غریبی چون آن شهرک قرنطینه میشود. اما این ضعف و رخوت بازی سهیلی پیش از ورود به شهرک به هیچ شکلی قابل توجیه کردن نیست و اساسا اگر به اختلاف سنی کاراکتر و بازیگر، نگاه کنیم بهنظر میرسد سهیلی چندان انتخاب درستی برای این نقش نبوده است حتی اگر تلاش شود با بستن یک کش به موی سر او، چهره یک جوان امروزی تئاتری و «کول» به او داد! شاید اگر فیلمساز جسارت بیشتری در خلق جهانی تماما سوبژکتیو و مالیخولیایی داشت (لحظاتی از این دست در فیلم وجود دارند که کمرمقاند و از دست میروند) یا علاوه بر ایده مرکزی فیلم، داستانکهای فرعی متنوعتر و پیچیدهتری برای کاراکترهای اصلی شهرک طراحی میشد (نظیر آنچیزی که در ترومن شوی پیتر وایر میبینیم)، نواقص فیلم این چنین پررنگ بهنظر نمیآمدند.