عشق و زندگی در جنگ باشکوه بود
با منیر قیدی درباره «دسته دختران»اش
مسعود میر،روزنامه نگار
با «ویلاییها» به دنیای کارگردانی قدم گذاشت و ثابت کرد سالها دستیاری در سینما او را آبدیده و باتجربه کرده است. حالا با «دسته دختران» کاملا مشخص است که فیلم اول خوب اتفاق نبوده و منیر قیدی تکلیف خودش با سینما و جهان زنانه و البته جنگ را در فیلمهایش بسیار خوب روشن کرده است. حرفهای صادقانه کارگردان فیلم صمیمی دسته دختران را بخوانید.
آدمهایی مثل زنان کمتر دیده شده ویلاییها انگار همگی قصههای مگویی داشتند که شاید یکیاش همین ماجرای دسته دختران و مبارزه آنها در 34روز مقاومت خرمشهر بود. این تعبیر درست است؟ به همین دلیل دوباره سراغ فیلمی با موضوع زنان و جنگ رفتید؟
راستش نمیدانم چقدر باورپذیر خواهد بود، ولی واقعا برای من اینطور نبود که بعد از ویلاییها بگویم که حالا مثلا من میخواهم در ادامه این مسیر بروم و چیز دیگری را در همین مایه جنگ و خانواده حتما پیدا کنم که ناب باشد و بسازم. نه اتفاقا. من اینقدر اذیت شدم در پروژه ویلاییها و بهخصوص بعد از آن در اکرانش، که اتفاقا فکر میکردم که هرگز دیگر فیلم جنگی یا فیلمی در ارتباط با جنگ نخواهم ساخت. یعنی اصلا تصمیمام بر این بود، اتفاقا یک فیلمنامه خیلی آرام و خانوادگی داشتم که میخواستم بلافاصله بعد از ویلاییها آن را بسازم. به دلایلی نشد و فیلمنامه شکل نگرفت و به آن چیزی که میخواستیم نرسید و نیمهکاره ماند. در حقیقت باید اینطور به شما بگویم که شاید مسخره بهنظر برسد، شاید اغراقآمیز باشد، شاید باورپذیر نباشد، نمیدانم ولی انگار که قصه و سوژه دسته دختران هم مثل سوژه ویلاییها، من را انتخاب کرد.
و اینگونه رفتید سراغ یک فیلم تمام عیار زنانه؟
دقیقا. جالب اینکه ما یک دسته دختران واقعی هم پشت دوربین داشتیم. یعنی علاوه بر اینکه بازیگرانمان همه خانم بودند، گروه اصلی بخش کارگردانی هم همگی خانم بودند، یعنی من، دستیارم و منشی صحنهای که کمکمان میکرد، هر سه خانم بودیم.
یک نکتهای که برای خود من بهوجود آمد، این بود که این انگیزه دفاع و جنگیدن در هر کدام از اعضای دسته به شکل یک زخم یا چالش شخصی بود و صرف دفاع از وطن یا انگیزههای آرمانی آنها را به خط مقدم نفرستاده بود.
ببینید در یکی دو تایشان هست. بعضیهایشان اینطور هستند، مثلا فرشته حسینی(نقش سیمین) همینطوری است دیگر، او خیلی انگیزههای قوی دارد. میگوید برادرهایم رفتهاند بجنگند من هم مثل آنها میخواهم بروم بجنگم. در واقع بهدنبال آرمان دفاع است؛ فارغ از جنسیت.
ولی او هم یک سرخوردگی دارد دیگر...
بله او حرفش این است که فرق ما با پسرها چیست، یعنی از این جنس است که چرا آنها بله و ما نه. ولی به هر حال من سعی کردهام که در این فیلم، کمی به قوانین فیلمنامهنویسی ژانر وفادار باشم، بههر حال قهرمان، سفر قهرمان، همیشه یک انگیزه بیرونی دارد و یک انگیزه درونی. انگیزه بیرونی آن چیزی هست که میگوید که ما میخواهیم برویم از مملکتمان دفاع کنیم ولی یک چیزی درون تو باید قلبت را بلرزاند که تو برسی به اینکه من میخواهم که بچههای این شهر را نجات دهم.
و قصه عشق در دسته دختران پررنگ است.
من با این خانمهایی که در زمان جنگ بودند یک مدت نسبتا طولانی سر ویلاییها همنشین بودم. در کتابهایی که خواندم از آنها و دربارهشان هم حس میکردم که وقتی که زمانها کوتاه و محدود میشود، یعنی میدانیم که فرصتمان کم است، مرگ پشت در است و خلاصه آرامشی نیست در جنگ، این ماجرای عشق اتفاقا پررنگتر میشود. من عشقهایی که مخصوصا سر ویلاییها دیدم از این خانمها نسبت به شوهرانشان، بسیار غریب بود. یعنی الان در این دوره زمانهای که ما هستیم، آن جنس عشقها عجیب بهنظر میآید، افلاطونی است. مثلا وقتی خانمی برای من توضیح میداد که من لباسهای چرک شوهرم را نمیشستم و نگهمیداشتم و هر وقت دلم تنگ میشد آن را بو میکردم تا بوی بدنش را استشمام کنم اما دختر همان خانم که در گفتوگوی ما شرکت داشت میگفت وای مامان حالم به هم خورد، این چه کار کثیفی است. درصورتی که من بهعنوان یک آدم بیرونی که شنونده بودم با خودم میگفتم که چقدر آدم باید عاشق یک نفر باشد که مثلا برود از دلتنگی لباسش را بو کند.
یعنی بهخاطر شرایط جنگی و ترس از دست دادن که همواره با آدمها بوده آنها بهطور اتوماتیکوار عاشقتر و دلبستهتر بودند؟
دقیقا... قدر لحظهها را انگار بیشتر میدانستند، اینکه یک لحظه همهچیز هست و در همان لحظه ممکن است که دیگر هیچچیزی وجود نداشته باشد. این ذهنیت که ممکن است هر لحظه تو نباشی و آن فرصت دوست داشتن و دیدار یار نباشد آدمها را به هم نزدیکتر میکرده، عشقها را پررنگتر میکرده است.
ولی مثلا راجعبه فرشته حسینی، من با خودم میگفتم که حالا مثلا در این اوضاع دیگر عاشقی چه معنایی میدهد.
در مورد این عشقی که در جنگ هست، این احساس همدلی که بین آدمها بهوجود میآید، چون خودش این را تحمیل میکند و بهوجود میآورد من ابدا احساس نکردم که دارم آنرا به فیلم اضافه میکنم. بهنظرم میآید که این جزو خودش و همراه خودش است. یعنی حتی آقای مرتضی سرهنگی هم که برای ویلاییها خیلی با هم صحبت میکردیم و در جلسات دسته دختران بسیار به بنده مشورت دادند، بدون اینکه حتی فیلمنامه را خوانده باشند خیلی تأکید داشتند به همین لحظات ناب زندگی که در جنگ شکل میگیرد، یعنی زمانهای کوتاهی که در مصیبت جنگ، فرصت زندگی پیش میآید و بهنظرم خیلی زیبا و باشکوه است.
چقدر به قدرتنمایی دسته دختران در جشنواره امیدوارید؟
از بابت جایزه؟
هم از بابت جایزه و هم اینکه مخاطبان ببینند و دوست داشته باشند.
من برگزارکنندگان را نمیدانم اما میدانم مردم دسته دختران را میشناسند و دوستشان دارند. شاید گروهی دنبال آدمهای کامل در جنگ بگردند اما واقعیت جنگ را همین آدمها رقم زدهاند.