گفتوگو با ناصر کاوه؛ نویسندهای که با سبکی متفاوت و هنرمندانه خاطرات شهدا را در فضای مجازی منتشر میکند
روایت خاطرات جنگ هنر میخواهد
فرنیا عرب امینی- روزنامهنگار
اسمش در فهرست نویسندگان دفاعمقدس است؛ سالهاست کتاب مینویسد؛ از جنگ و خاطرات تلخ و شیرینی که از خود به جا گذاشت. روزهای نوجوانی و جوانی او در برههای از زمان سپری شد که ایران بیرحمانه موردتهاجم بعثیها قرار گرفت. او هم برای اینکه از قافله عقب نمانده باشد، همراه دیگر دوستانش راهی جبههها شد تا از کشور دفاع کند. اما این کار به تنهایی راضیاش نکرد. برای همین در کنار جنگیدن دست به اقدام ارزندهای زد. او لحظهبهلحظه وقایع جنگ را در دفتر خاطراتش ثبت کرد تا مبادا در آینده حماسهآفرینی دلاورمردان ایرانی به بوته فراموشی سپرده شود. با پایان جنگ هم اسلحه قلم را بهدست گرفت و شروع به نوشتن کرد. کتاب نوشت و کتاب نوشت تا امروز که آثار زیادی از خود به جای گذاشته است. از معروفترین کتابهای «ناصر کاوه» میتوان به «من قاسم سلیمانی هستم» و «365روز، 365خاطره» اشاره کرد. این نویسنده برای نشر فرهنگ دفاعمقدس فقط به انتشار کتاب بسنده نکرده و با ایجاد کانالهای خاطرهگویی شهدا و رزمندهها در فضای مجازی سعی در روایت 8سال دفاعمقدس دارد.
ناصر کاوه، فراغتش را با نوشتن خاطرات شهدا و جنگ سپری میکند؛ انگار که دینی بر گردن خود احساس کند. داستاننویسی او سبک خاص خودش را دارد. ویژگی بارزش برای بازگویی خاطرات شهدا بهگونهای است که گویی فیلم سینمایی برای مخاطب تعریف میکند. میگوید که لحظهلحظه اتفاقات آن دوران را به یاد دارد و این را از دعای خیر شهدا میداند؛ برای اینکه بتواند رزمآوری جوانان این مرز و بوم را خوب روایت کند. «فاتحان قلههای عاشقی»، «کشکول دفاعمقدس»، «گلخندههای آسمانی»، «جادههای بهسوی ظهور»، «زندگی به سبک شهدا»، «زندگی به سبک امام»، «ذوالفقار ولایت» و «عزیز دردونههای مسجد الهادی(ع)» و «365روز، 365خاطره» ازجمله آثار این نویسنده است که بهدلیل استقبال زیاد به جز یک نسخه آرشیوی، نسخه دیگری از آنها ندارد. میگوید:«سال گذشته کتاب من قاسم سلیمانی هستم رونمایی شد. خاطرات سردار از قبل جمعآوری شده بود و درنظر داشتم در زمان حیات ایشان به چاپ برسانم که متأسفانه نشد. بعد از شهادت او خیلی سریع مقدمات چاپ خاطرات سردار را فراهم کرده و روز چهلم ایشان کتاب چاپ شد. البته فایل پیدیاف کتاب را رایگان در فضای مجازی گذاشتم و قریب به یکمیلیون نفر آن را مطالعه کرده بودند».
کتاب «من قاسم سلیمانی هستم» به زبان انگلیسی هم ترجمه شده و بهگفته کاوه بسیاری از مردم در خارج از کشور هم آن را خواندهاند. از دیگر کتابهای تازه منتشر شده این نویسنده، کتاب «خاطرات دردناک» است که جنایت داعشیها را بازگو میکند. کاوه میگوید: «خواندن این کتاب را به همه توصیه میکنم؛ اتفاقات تلخی که داعش رقم زده است».
فضای مجازی در خدمت شهدا
به باور کاوه روایت خاطرات جنگ هنر میخواهد؛ اینکه مخاطب برای شنیدن لحظهبهلحظه مشتاقتر شود. علاوه بر نوشتن کتاب، دست به ابتکار جالبی زده و به قول خودش کانال خاطرهگویی راهاندازی کرده است. بر این باور است که همه حوصله خواندن کتاب ندارند اما داستانکهای شبکه مجازی را دنبال میکنند. میگوید:«12کتاب تاکنون نوشتهام و 8کانال هم در فضای مجازی فعال کردهام که علاقهمندان بتوانند درباره شهدا و جانبازان بیشتر بدانند». او در ادامه یکی از داستانکهایش را میخواند:«در جبهه باب شده بود، بعضی از بچهها برای خودشان قبر درست میکردند و شبها برای مناجات داخل آن میخوابیدند. در یکی از شبها، رزمندهای داخل قبر میخوابد و با خدا مناجات میکند. در این حین شبحی را بالای سرش میبیند و به گمان اینکه الهاماتی به او وارد شده محو تماشای او میشود. شبح با او حرف میزند و رزمنده متوجه میشود صدا آشناست. همین که از قبر بلند میشود شبح پا به فرار میگذارد. متوجه میشود که همرزم خودش بوده که سر شوخی را باز کرده بوده است.»
جشن پتو برای حاجآقا
به باور کاوه، اغلب فیلمها و کتابها وجه زشت جنگ را نشان میدهند اما او معتقد است جنگ زیباییهای خودش را هم داشته و کمتر به آن پرداخته شده است. میگوید: «صمیمیت بچهها و فداکاریای که در حق هم میکردند در هیچ برههای از زمان دیگر اتفاق نخواهد افتاد. تصور مردم بر این است رزمندهها آنجا فقط گریه و مصیبت داشتند. درصورتی که خلوتشان با خدا فقط در دل نیمهشب بود. باقی ساعات روز را مثل مردم عادی زندگی میکردند. کم نبودند رزمندههایی که با شوخطبعی خاطرات خوشی را برای همرزمان خود رقم میزدند. قطعا در آنجا وسیله سرگرمکنندهای نداشتیم برای همین خیلی شبها جشن پتو میگرفتیم؛ مثلا هر شب رسم داشتیم هر غریبهای وارد سنگرمان میشد روی سرش پتو میکشیدیم و تا میخورد کتکش میزدیم. یک شب حاجآقا روحانی وارد سنگر شد. بنده خدا تا بهخودش بیاید بچهها روی سرش پتو کشیدند و او را زدند. چراغها را که روشن کردند کلی خجالت کشیدیم. اما او اهل دلتر از آن بود که دلخور شود».