مریم ساحلی
کمی آن طرفتر از دهنه بازار نشسته است روی زمین. دستههای کوچک سبزی محلی و یک زنبیل نارنج، همه بساطیست که پهن کرده بر سفرهای گلریز. روسری پشمی را سفت گره زده زیر چانه. حوالی 70سالگی یک چشمش به پاهای آدمهاییست که میآیند و میروند و یک چشمش به دکان دامفروش. مغازه بزرگ است. بخار نشسته روی شیشهاش. زن اما میداند درونش تورهای ماهیگیری از دیوار آویزان هستند و یک کپه سرب گوشه مغازه جا خوش کرده است. رنگ تورها یک جور سبز نزدیک به آبیست یا سفید مثل برف. اما تا تن به آب میزنند، خالی بالا بیایند یا پر فرقی نمیکند،
گل و لای قشنگیشان را میگیرد. یا نه کسی چه میداند شاید آه ماهیهاست که دامنگیرشان میشود، ماهیهای عاشقی که به دلدار نرسیدهاند. زن انگشتهایش را در هم گره میزند. حالا یکی در گوشش مینوازد: تیلیک تلک...تیلیک تلک. بند دومِ چهار انگشت دست راستش تیر میکشد. نمیداند از چند سالگی نشسته بود به تور بافتن. قبل از آن هم اما لالایی خوابیدنش صدای همین تیلیک تلک دامبافتن مادرش بود. او، مادرش و بسیاری از زنان شهر تور میبافتند. چینی و لاتک ابزار کارشان بود. چینی و لاتک چوبی بودند و برخوردشان به هم منشا صدایی بود که یادآور دریا بود و ماهی و برکت. نمیداند چه وقت دامبافتن زنها ور افتاد. حالا تعداد بانوانی که دام میبافند خیلی کم است. دامها در کارخانهها بافته میشوند و دستگاهها به جای زنها و دختران تور میبافند. زن دهان زنبیل حصیری را میچرخاند تا آنها که میگذرند، نارنجها را بهتر ببینند. امشب او شاید در صندوق قدیمیاش را باز کند. چینی و لاتک مادرش هنوز کنج صندوق است و یک قرقره نخ نصفه، نیمه. امشب شاید او تور ببافد. ببافد برای دل خودش، برای شنیدن یک لالایی.
سه شنبه 5 بهمن 1400
کد مطلب :
151919
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/G6420
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved