ای شهر ز شمع مرده یاد آر
5سال پس از فرو ریختن ساختمان پلاسکو و شهادت 16آتشنشان، سراغ خانواده چند نفر از آنها رفتیم تا یادشان را گرامی داریم
نگار حسینخانی - روزنامهنگار
به عقب باز میگردیم به روز حادثه در تقاطع فردوسی و جمهوری؛ 30دیماه1395. به طبقه دهم ساختمانی که دچار حریق شد. انگار پلاسکو در بین روایت خانوادهها دوباره در آتش افتاده باشد. بین هقهقها از خندهها و خاطرههایشان میگویند؛ شوخی و زندگی و درد و هیجان. از عزیزان شهیدشان که میگویند، باورشان به خاک گره نمیخورد. میگویند مگر میشود آن تن، آن ورزشکار و آن روحیه قوی در خاک مانده باشد. نه! حتما جایی در این شهر پناه گرفتهاند و تنها ما نمیبینیمشان. مگر میشود آتشنشان طعمه آتش شود؟ برای همهشان آن روز آزمون بزرگی بود. خیلیهایشان در نجات عزیزشان دنبال معجزه بودهاند. همهشان اما از عزت آنها پس از شهادت حرف میزنند. با چند نفر از خانواده 16شهید آتشنشان صحبت کردیم و از روز حادثه و فقدان چند ساله پرسیدیم. از حسشان وقتی دیدند ساختمان پلاسکو دوباره ساخته شد و جان گرفت.
شهید ناصر مهرورز
او بازگشت مردم را نجات دهد
آتش در زمانی اندک طبقات بالایی ساختمان را گرفت و حریقی که ساعت۷و۵۸دقیقه آغاز شده بود، ساعت۱۱و۳۳دقیقه باعث ریزش کامل ساختمان شد. این روایت برادر شهید ناصر مهرورز و همه خانوادههایی است که فرزندانشان را آن روز با آه و حسرت راهی کردند. ناصر آتشنشان ایستگاه ۲۴سازمان آتشنشانی بود. او همراه ۳برادر دیگر خود فیروز، رضا و حسن همگی آتشنشان بودند و از میان آنها، ناصر در پلاسکو شهید شد. از میان برادران شهید مهرورز، فیروز فرمانده شیفت ایستگاه۷۳ و حسن مسئول فرماندهی شیفت ایستگاه۶۰ است. «پس از این همه سال هنوز کسی جواب قانعکنندهای به خانوادهها نداده است. با درصدبندی خطا و تقصیر بین چند ارگان، مقصر اصلی هیچگاه مشخص نشد تا آتش دل خانوادهها فروکش کند.» این را حسن میگوید که خود مشغول خدمترسانی به مردم است. او میگوید: «علاقه بیش از اندازه مادرم به ناصر، باعث شد پس از آن اتفاق دیگر خانواده روی خوش نبیند. مادرم پس از شهادت برادرم سکته کرد و نیمی از بدنش برای همیشه بیحس ماند. روزهایی این بیقراری آنقدر شدت میگرفت که به اصرار خودش چندبار او را سر مزار ناصر میبردیم. این غم هنوز هم برای پدر و مادرم سبک نشده.» از آنجایی که ناصر فرزند مجرد خانواده و همراه همیشگی پدر و مادرش بود، پس از او، این تنهایی دو چندان شد. حالا گلایه از روزهای تقویمی و سالگرد است که یک روز در سال ما را به یاد کسانی میاندازد که با رفتنشان عمری تنهایی برای خانواده آوردند و کسی نیست جایشان را در روزهای دیگر سال پر کند. حسن میگوید از وقتی این شغل را انتخاب کردند لحظهای فکر نکردند در کارشان کم بگذارند: «خدمت به مردم به ما آرامش میدهد. ممکن است گاهی بعضی رفتارها آدم را دلسرد کند، اما از وقتی این شغل را انتخاب کردم به این فکر کردم تمامقد در خدمت کارم و مردم باشم. او درباره برادرش ناصر میگوید: «از نظر احترام، شخصیت و منش زبانزد خاص و عام بود. ورزش را حرفهای دنبال میکرد و از شرکتکنندگان مسابقات قویترین مردان ایران بود. آن روز پایان شیفت کاریام بود و تازه به خانه رسیده بودم که با من تماس گرفتند. 20دقیقه میشد پلاسکو فرو ریخته بود که به آنجا بازگشتم. لحظههای عذابآوری بود. به مادرم میگفتیم که ناصر بیمارستان است. هنوز باور نبودنش برای پدر و مادرم سخت است و این 5سال انگار دو دهه برایشان گذشته. ناصر که خودش فرمانده بود، نیروهایش را به بیرون ساختمان هدایت کرد و بازگشت تا کسانی که بهخاطر داراییهایشان به ساختمان رفته بودند را بازگرداند. اما دیگر بازنگشت. یکی از خواستههای ما این است که درباره ناایمنی ساختمانهای تهران فکری شود.»
شهید محسن قدیانی
دختر 12سالهام یکشبه بزرگ شد
شهید محسن قدیانی ۳۸ساله از پرسنل ایستگاه شماره۳ آتشنشانی بود. او در آن زمان 2 فرزند دختر ۱۲ساله و ۶ساله به نامهای مبینا و رومینا داشت که حالا در سن نوجوانی هستند. طاهره اکبرزاده، همسر محسن قدیانی میگوید: «محسن وابستگی شدیدی به دخترهایش داشت. وقتی صبح زود میخواست به محل کار برود و خواست آنها را ببوسد، از او خواهش کردم بغلشان نکند تا بیدار و بدخواب نشوند که ای کاش اجازه میدادم ببوسدشان. در آن روز 2 بار تماس گرفتم و دیر جواب داد، قرار بود با ماشین بچه را به استخر ببرم و کلی سفارش کرده بود با احتیاط رانندگی کنم و وقتی رسیدم تماس بگیرم. اما هر چه تماس گرفتم جواب نداد. خانه مادرم بودم که خانواده تماس گرفتند پلاسکو آتش گرفته. ایستگاهی که محسن در آن بود، ربطی به پلاسکو نداشت، اما کاملا ترسیده بودم. تلویزیون را روشن کردم. هیچ وقت این صحنه را فراموش نمیکنم. همانجا نشستم و گفتم میدانم محسن در ساختمان است.» گریه مکالمهمان را به سکوت میرساند. طاهره ادامه میدهد: « به ما گفتند محسن در ساختمان است. اما خودم را گول میزدم که محسن آدم زرنگی است و حتما جایی خودش را رسانده و پنهان شده. هر روز میگذشت و خبری از همسرم نبود، اما امید داشتم. تا اینکه برادر محسن روز ششم برایم لباس مشکی آورد.» او از دخترش مبینا میگوید که باعث افتخار همه خانواده است. دختری قوی که جز روز شهادت پدرش دیگر گریه نکرد و همواره پشتوانه مادر و خواهرش شد: «دختر 12سالهام یک شبه بزرگ شد. حالا او بار پدرش را به دوش میکشد.» طاهره پس از این به ساختمان جدید پلاسکو اشاره میکند و میگوید: « چیزی ساکن نمیماند. ما نمیتوانیم جلوی تغییرات جامعه و آدمها و هیچ اتفاقی را بگیریم. محسن هم به وظیفه شرعی خود عمل کرده و پای صلحنامهای که زمان ورود به آتشنشانی امضا کرده بود، ایستاد و به مقام شهادت رسید.» او امیدوار است کسبوکارها دوباره در پلاسکو رونق بگیرد و یادی باشد از 16تن از بهترین جوانان این شهر که جان خود را برای مردمشان از دست دادند.
شهید محسن روحانی
آزار مهم خانواده همین دلتنگیهاست
محسن روحانی، آتشنشان اهل رضوانشهر گیلان بود. او ازجمله آتشنشانهایی است که در حادثه پلاسکو به شهادت رسید و پیکرش در کنار سایر آتشنشانها در قطعه۵۰ سازمان آتشنشانی به خاک سپرده نشد و به زادگاهش منتقل شد. برادر و بسیاری از اعضای خانواده او نیز آتشنشان هستند. از او دختری ۴ساله به نام مهسا به یادگار مانده بود که اکنون 9ساله است. علی روحانی که پسرعمو و برادر همسر شهید است، میگوید: «آن روز در تلویزیون شاهد فروریختن ساختمان بودیم. پس از آن رفتیم و بدن سوخته عزیزمان را تحویل گرفتیم. او در طبقه11 ساختمان بود که پلاسکو فرو ریخت. امیدی نبود زنده مانده باشد.»
علی روحانی خود آتشنشان است. او نگران مهساست و میگوید حالا کلاس چهارم است: «در این سالها تازه متوجه کار پدرش شده. دلتنگی میکند و حالا آزار مهم خانواده همین دلتنگیهاست. محسن باعث افتخار خانواده است و تنها شهید آتشنشان شهرمان. بیتردید برایمان سخت است که جوانی از دست دادهایم». علی روحانی از آن سال دیگر آتشنشانی را کنار گذاشت و چون خانواده نگران سلامتیاش بود، به کار آزاد روی آورد.
شهید بهنام میرزاخانی
بهنام برایم لباس آتشنشانی خریده بود
بهنام میرزاخانی، آتشنشان ایستگاه ۲سـازمــان آتشنشانی بود. او زمـان حادثه پلاسـکـو با ۶۵درصد سوختگی به بیمارستان شهید مطهری منتقل شد. بهنام پس از یک روز در کما، به شهادت رسید. او نخستین شهید آتشنشان حادثه ساختمان پلاسکو لقب گرفت. بهنام میرزاخانی از سال۹۰ وارد سازمان آتشنشانی شده بود و متولد خرداد ماه سال۱۳۷۰ بود. او جوانترین شهید حادثه پلاسکو است. برادرش بهزاد میگوید: «آن روزها نزدیک ایستگاه آنها سرباز بودم. وقتی فهمیدم نخواستم موضوع را با خانواده در میان بگذارم چون سال گذشتهاش هم که بهنام تصادف کرد، تأکید داشت مادرم موضوع را متوجه نشود. اما وقتی به خانه رفتم فهمیدم همه ماجرا را میدانند. روزهای سختی را گذراندیم. اما انتظار ما متفاوت از دیگر خانوادهها بود. ما زودتر از همه عزیزمان را از دست دادیم و همه در آن روزها برای دیدن خانواده میآمدند.» بهزاد میگوید پس از شهادت بهنام آتشنشان شد: «بهنام برایم لباس خریده بود و قرار بود من هم آتشنشان شوم. پس از شهادتش هم به سازمان آتشنشانی پیوستم و 3 سال این کار را ادامه دادم. اما بیقراریهای مادرم مانع از ادامه شد. نمیتوانست داغ دیگری را تحمل کند. همین شد که این کار را کنار گذاشتم.» میرزاخانی میگوید هنوز مادرش بیقرار بهنام است.
شهید رضا شفیعی
یکباره دیدم ساختمان فرو ریخت
رضا شفیعی، برای ورود به سازمان آتشنشانی آزمون داد و در نهایت با پذیرش در ورودی، وارد این سازمان شد. او در ایستگاه شماره۱۳ فعالیت میکرد. از او بهعنوان «داماد» پلاسکو یاد میشود. زمان حادثه پلاسکو، اعلام شد که قرار بوده ۲ماه بعد، یعنی در اسفندماه1395 مراسم ازدواج خود را برگزار کند. محمدرضا صمدی دوست صمیمی و همراه رضا که با او در ساختمان حضور داشت میگوید: «ما رفتوآمد داشتیم و با هم به باشگاه میرفتیم. وقتی زنگ خورد من در نگهبانی بودم و اعلام شد نیروها را اعزام کنم. همه در ماشین نشستیم. همسر رضا تماس گرفت و رضا گفت حریق شده، میرویم و وقتی برگشتیم تماس میگیرد. همانجا به همسرش گفت اگر برنگشت همهچیز را به نام او کرده. همه ما به رضا تشر زدیم که لفظ بد نیاید. ما دومین ایستگاه اعزامی و در طبقه سوم پلاسکو بودیم. کپسول اکسیژن من خالی شده بود و وقتی برای پرکردن رفتم با 2 کپسول خالی دیگر در دستم، وسط چهارراه استانبول یکباره دیدم ساختمان فروریخت.»
صمدی میگوید در آن لحظه همه همدیگر را گم کرده بودیم، انگار ساختمان روی سر همهمان ویران شده بود: «2ساعت حتی قادر نبودم جواب تلفنهایم را بدهم. تا اینکه تلفن مادرم را جواب دادم و گفتم سالم هستم. از آن روز بهمدت یک هفته روی آوار و آتش دنبال رضا گشتم، تا به دستکش سوختهاش رسیدم.» صمدی میگوید سعی کرده به ساختمان جدید پلاسکو برود، اما حتی نتوانسته از در آن داخل شود. او میگوید: «این ساختمان من را یاد لحظههای تلخ آن روز میاندازد. تصویر آتشنشانهای شهید در پلاسکو، سد راهم میشود.» یکسال پس از آن اتفاق و ویرانی ساختمان پلاسکو بود که صمدی نیز از سازمان آتشنشانی استعفا داد و خارج شد. او میگوید: «نتوانستم با این موضوع و داغ دوستانم کنار بیایم.»