• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 17 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15128
+
-

مسافران کوچولوی بهشت

گزارش همشهری از قطعه فرشتگان بهشت زهراس

مسافران کوچولوی بهشت

آزاده خانی
بهشت‌زهرا(س) بزرگ‌ترین آرامستان پایتخت است که با توجه به وسعتش نظم خاصی هم دارد. در این آرامستان بزرگ که از سال1349 آغاز به‌کار کرده است، شهدا، هنرمندان ، نام‌آوران و مسافران کوچولویی در قطعه‌های جداگانه دفن شده‌اند. قصه ایجاد هرکدام از این قطعه‌ها در جای خود شنیدنی و خواندنی است. این‌بار به سراغ قطعه31 بهشت‌زهرا(س)  رفتیم که خانه ابدی مسافران کوچولوی بهشت است. اینجا قطعه فرشتگان است، نرم و آهسته قدم بردارید.


از مترو که پیاده می‌شوم فقط می‌دانم باید تا قطعه31 بروم. مامور ایستگاه می‌گوید: «روی در ورودی، نقشه کلی بهشت‌زهرا(س) هست اما می‌دانم که قطعه‌های دورقمی ته بهشت‌زهرا هستند. شاید بهتر بود که کهریزک پیاده می‌شدید. از اینجا تا آن سر بهشت‌زهرا(س) راه خیلی زیادی است.» مصمم هستم که راه را پیاده بروم. اما آقای مامور اصرار دارد که حتما با ماشین‌های بیرون از ایستگاه مسیر را طی کنم؛ بعد هم خیلی جدی می‌گوید: «کلا قبرستان ترس دارد. الان هم وسط هفته است و خیلی خلوت‌تر! البته هر طور خودتان صلاح می‌دانید ولی بهتر است با تاکسی‌های بیرون تا سر قطعه مورد نظرتان بروید».

وسط هفته است و بهشت‌زهرا خلوت‌تر از روزهای پنجشنبه و جمعه. از روی میز آقای رئیس ایستگاه یکی از نقشه‌هایی را که مخصوص مسافران نوروزی است برمی‌دارم و از در بیرون می‌زنم. جلوی در ایستگاه، بعد از پله‌ها و فضای مرمرین بزرگی که مرز بین حریم ایستگاه و فضای بیرون است تاکسی‌های زردرنگ به ردیف ایستاده‌اند. برای دانشگاه واحد یادگار امام، دانشگاه شاهد، عوارضی قم- تهران و سالن تطهیر و بین قطعات مسافر می‌زنند. با نگاهی به نقشه وارد خیابان اصلی می‌شوم. در بین تک و توک افرادی که در بهشت‌زهرا هستند و خودروهایی که تند و تیز عبور می‌کنند خیلی راحت می‌شود از لابه‌لای تابلوهای راهنمایی و رانندگی مسیر‌ها را کشف کرد. اینجا عزادارها و همراهانشان مشکی پوشیده‌اند و عینک آفتابی زده‌اند. دکه‌های رزرو اکو و گل و گلاب‌فروشی‌ها هم تک‌وتوک باز هستند. بازاریاب‌های سنگ قبر و مداحان و قرآن‌خوان‌هایی که یکهو سر راه آدم سبز می‌شوند گاهی آدم را می‌ترسانند. لابه‌لای قطعات هم ماموران سبزپوش بهشت‌زهرا(س) که مثل ماموران خدمات شهری شهرداری وظیفه هرس گیاهان و تمیزکاری فضاها را برعهده دارند ساکت و آرام کارهایشان را انجام می‌دهند. آرامستان ابدی پایتخت‌نشین‌ها بسیار بزرگ است و صدالبته تمیز و سرسبز.



آخرین دوش در دنیای زمینی‌ها

کارگر فضای سبز چندبار سرفه می‌کند تا یکهو نترسم؛ بعد هم بی‌مقدمه می‌پرسد: «کجا می‌خواهید بروید؟» .می‌گویم: «سالن‌های تطهیر». ‌مرد جوان که چهره‌ای آفتاب‌سوخته دارد می‌گوید: «پیاده خیلی راه است. کاش با تاکسی می‌آمدید. آن طرف‌ها شلوغ است اما خیابان اصلی الان خلوت است. خدا همه رفتگان را بیامرزد. غم آخرتان باشد». پشت سرم را نگاه می‌کنم تا متوجه شوم با چه‌کسی حرف می‌زند اما تازه می‌فهمم که همه آن دعاها برای مردگان من بوده است. می‌پرسم: «اینجا تاکسی رد می‌شود؟».

- «رد می‌شود، فقط معطلی دارد. زیاد هم کرایه ندهید. تا سالن تطهیر هزار تومان می‌شود اما چون آدم‌هایی که اینجا می‌آیند از کرایه‌ها خبر ندارند گذری‌ها هر کدام یک مبلغی می‌گیرند».
 اسمش را نمی‌گوید.برایم با همان دستکش گلی و سبزرنگش دست تکان می‌دهد و من به نخستین تاکسی زردرنگی که رد می‌شود می‌گویم: «غسالخانه؟!»؛جایی که کمی آن سوترش قطعه فرشتگان جای گرفته است.

همین که در تاکسی را می‌بندم راننده می‌گوید: «منظور تان سالن تطهیر است؟».به تایید سر تکان‌‌ می‌دهم. جایی پر از گل‌های رنگارنگ پیاده می‌شوم؛ اینجا مملو از آدم‌هایی است که در غم از دست دادن عزیزانشان اشک می‌ریزند و صدای لااله‌الا‌الله در فضا می‌پیچد. از خیابان پشتی سالن تطهیر، راهم را به سمت قطعه31 یا همان محل دفن کودکان، کج می‌کنم.



سرزمین فرشتگان خفته

به من گفته‌اند پیدا کردن قطعه فرشتگان کار سختی نیست، از هر کسی که بپرسم راه را نشانم می‌دهد. برای همین هم بی‌خیال نقشه در خیابان سرسبزی که نمی‌دانم به کجا می‌رود قدم می‌گذارم. کمی آن طرف‌تر از قطعه 35 مردی ژنده‌پوش با تعجب به من نگاه می‌کند. می‌پرسم: «ببخشید قطعه فرشتگان کجاست؟».

- «فرشتگان نداریم. اینجا آخر دنیاست. از آن طرفش کسی خبر ندارد.»

نقشه را از داخل کیفم بیرون می‌آورم و می‌گویم: «منظورم قطعه‌ای است که بچه‌ها را دفن می‌کنند».

- «قطعه بچه‌ها همین انتهای خیابان است. آنجا خیلی باحال است. خدا بچه‌تان را بیامرزد. آنجا همیشه خیرات‌های خوب می‌دهند؛ از میوه‌های خوشمزه تا بستنی و‌ آش و خوراکی‌های مختلف. یک‌بار حتی نان و کباب دادند. دستشان درد نکند. هر قدر بی‌گناه‌تر باشی بهتر است. همیشه هم سر مزار هستند. مثل قطعه‌های دیگر نیست که وسط هفته سوت‌وکور باشد و بازمانده‌ها فقط پنجشنبه‌ها بیایند».

 با این اوصاف پیداکردن قطعه کودکان بهشت‌زهرا سخت نیست. کمی آن‌طرف‌تر از قطعه معروف هنرمندان، تابلوی قطعه ۳۱ یا همان «قطعه فرشته‌ها» را می‌بینم. حدود ساعت 3بعدازظهر قطعه هنوز خلوت است. اینجا مثل یک مهدکودک است؛ جایی پر از تصاویر کودکان معصومی که به چشم‌هایت خیره شده‌اند و با سر‌های کج، موهای آبشاری بسته، دندان‌هایی که تازه نیش زده‌اند و کت‌وشلوارهای بند انگشتی با کراوات‌های کشی رو به دوربین خندیده‌اند و یک قاب ابدی ساخته‌اند.

ردیف اول قبرهای کوچکی را که چفت هم قرار گرفته‌اند رد می‌کنم. بیشتر سنگ‌های مزارها گرانیت مشکی است و اسم طفل معصومی با خط نستعلیق طلایی‌ روی آنها حک شده است. عمر بعضی از این بچه‌ها آنقدر کوتاه بوده که هیچ عکسی جز عکس صورت رنگ‌پریده و چشمان بسته نوزادان در لحظه فوت، روی کتیبه بالای مزارشان نیست. بالای داربست‌هایی که هنوز از زمین جدا نشده‌اند یک قبر تازه با تلی از گل‌های پرپر هست که از روی تخته فلزی سیاه‌رنگ روی آن می‌شود تشخیص داد که تازه درگذشته است.

بنیامین را از پست‌های اینستاگرامی مادرش می‌شناختم. یک بیماری نادر داشت و هنوز40روز از مرگش نگذشته است. برای همین هم سنگ قبر ندارد. روی همه قبرها سلفون کشیده‌اند و برخی از قبرها هم یک کاور مشمایی دارند. همان‌جایی که هاج‌وواج سنگ قبرهای فسقلی را نگاه می‌کنم چند مادر دور هم نشسته‌اند و با دقت در حال کاشتن گیاه بالای قبرها هستند. آرام از کنارشان رد می‌شوم و با کنجکاوی به سنگ قبرهایی که از تمیزی برق می‌زنند نگاه می‌کنم.

روی مزار کودکی با چند نوارچسب فانتزی، یک مداد و چندتکه کاغذ چسبانده‌اند. کودکی که اردیبهشت امسال، درست 7سال از فوتش می‌گذرد. بالای قبر دیگری چند بادکنک رنگی با باد تاب می‌خورد. روی قبر یک بشقاب شیرینی هم هست. به نوشته روی سنگ قبر نگاه می‌کنم؛ 2روز پیش تولد 6سالگی‌اش بوده است.

«آریان ناراحتی قلبی مادرزادی داشته»؛ اینها را مادر ملیسا می‌گوید؛ همان خانمی که با دقت نگاهم می‌کرد. بعد هم بدون اینکه منتظر جوابم بشود می‌گوید: «من هر روز باید به دخترکم سر بزنم. خدا نصیب گرگ بیابان نکند».

کمی آن‌طرف‌تر در ردیف جدید قطعه فرشته‌ها مراسم ختم کودکی در حال برگزاری است. جمعیت عزاداران آن‌قدرها زیاد نیست. مادر کودک لالایی می‌خواند و بلندبلند گریه می‌کند. یکی از مادرها می‌گوید: «روز جهانی حضرت علی‌اصغر(ع) شلوغ‌ترین روز این قطعه است. زمانی که مادرهای این بچه‌ها هم کنار مزارشان برای آنها عزاداری می‌کنند. اینجا برای بچه‌ها تولد می‌گیریم و سعی می‌کنیم خودمان به‌خودمان روحیه بدهیم. داغ بچه خیلی سخت است».



اینجا مادرها
با اسم کودکانشان شناخته می‌شوند


قطعه کم‌کم شلوغ می‌شود. هر مادری که از راه می‌رسد بلند با همه سلام و علیک می‌کند و اسم یک دو جین بچه را به زبان می‌آورد؛ تازه متوجه می‌شوم که مادرهای داغدیده با سنگ قبرهای بچه‌ها سلام و احوالپرسی می‌کنند. اینجا کمتر خانمی را با اسم خودش می‌شناسند. مادرها همدیگر را به اسم کودک آسمانی یکدیگر صدا می‌زنند: «مامان مهرانه، مامان فاطمه، مامان ایلیا، مامان امیرسام و...».

فاطمه‌نازنین سرطان داشته. آخرین عکسش با همان موهای کم‌پشت شیمی‌درمانی گرفته شده است که حالا از روی سنگ قبر به افراد لبخند می‌زند. مادرش می‌گوید: «بچه‌ام 8سالش بود. 3سال برای درمان می‌رفتیم و می‌آمدیم. 3سال در سرما و گرما آب‌شدنش را دیدم. حکمت خدا را شکر، من گلایه‌ای ندارم. خودش داده بود و خودش هم گرفت اما کاش جان من را هم می‌گرفت». مامان فاطمه‌نازنین اشک‌هایش را پاک می‌کند و یکی از همین دستمال‌های نانویی را که در قطارهای مترو می‌فروشند از  ساک دستی‌اش درمی‌آورد با دقت سنگ قبر دخترش را پاک می‌کند. فاطمه‌نازنین 12آذرماه سال83 فوت کرده است. مادرش درحالی‌که با وسواس سنگ قبر او را پاک می‌کند با مادر ایلیا و امیرپرهام خوش‌وبش می‌کند و لابه‌لای حرف‌هایش قربان قد و بالای فاطمه‌نازنین می‌رود.

ناراحتی قلبی امیرسام در دوران بارداری مادر مشخص نمی‌شود. مادرش می‌گوید: «همه تست‌های غربالگری را داده بودم. بچه دوم‌ام بود و خیلی ذوق داشتم. هنوز مادر نشده‌ای که بفهمی چه حسی داشتم. دختر بزرگم 6ساله بود. برای بارداری دوم کاملا آماده بودم. پیش بهترین دکتر و متخصص‌ها می‌رفتم اما بعد از تولدش گفتند نارسایی قلبی دارد. بطن چپ قلبش تشکیل نشده بود. بچه‌ام نمی‌توانست نفس بکشد نمی‌توانست چیزی بخورد. جلوی چشم‌هایم پرپر شد».

 گوشی مادر امیرسام پر از عکس‌های نوزاد کوچولویی است که با دم و دستگاه‌های بیمارستانی توی یک آغوش آبی‌رنگ آرام گرفته است.

 مادر امیرسام در عکس‌ها خیلی شاداب‌تر از الان است. می‌گوید: «اصلا لعنت به این گوشی‌های هوشمند. اگر این همه فیلم و عکس نداشتیم شاید داغمان را زودتر فراموش می‌کردیم اما الان کافی است 2دقیقه تنها باشم سریع پوشه امیرسام را باز می‌کنم و با دیدن عکس‌هایش داغم تازه می‌شود. از خانواده‌ و آشنایان زیاد می‌شنوم که می‌گویند دوباره بچه‌دار شو تا جای خالی امیرسام پر شود اما مگر می‌شود جای خالی انگشت قطع‌شده را با انگشت دیگری پر کرد؟ البته خیلی‌ها دوباره بچه‌دار شده‌اند و توانسته‌اند با این غم کنار بیایند ولی فراموش کردن اصلا کار راحتی نیست. من سال پیش پسرم را از دست دادم اما همین‌جا پیرمردی را دیدم که گفت ۴۶‌سال قبل کودک 6‌ماهه‌اش را اینجا دفن کرده و هنوز هم داغدار است».

او حالا یک گروه برای مادران داغدیده قطعه فرشتگان بهشت زهرا راه انداخته است. آنها در این گروه با هم درددل می‌کنند، برای سفره‌های نذری و خیرات بچه‌هایشان قرار می‌گذارند یا با عکس بچه‌هایشان پوستر و کلیپ درست می‌کنند؛«راستش این غم آن‌قدر تلخ است که کسی حال ما را نمی‌فهمد، جز آنهایی که دردی مشابه داشته باشند. ما کنار هم آرامش بیشتری داریم».



 فاطمه، دختر آبشار

غم ندیدن فرزندت به کنار، کنارآمدن با نحوه از دست‌دادن او خودش درد دیگری است؛ دردی که این مادرها هیچ‌وقت نمی‌توانند فراموش‌اش کنند. آرتای یک‌ساله، جلوی چشم مادرش مرده است. در جاده اراک بوده‌اند که یکهو با یک تریلی شاخ‌به‌شاخ می‌شوند. آرتا روی پای مادرش روی صندلی جلو بوده و در دم فوت می‌کند. مادرش می‌گوید: «من خاک بر سر چیزیم نشد اما بچه‌‌م روی پام پرپر شد.» مامان ایلیا صدای شعر خواندن پسرش را از گوشی موبایلش پخش می‌کند و ‌های‌های گریه می‌کند.

اما بین همه مادرها، غم مادر فاطمه دردناک‌تر است؛ فاطمه امیری، دختربچه 5‌ساله ساکن شهرک کاروان که با مکش پمپ مخصوص آبشار پارک کوهسار به داخل آن کشیده شده است.

فاطمه و مادرش بعد از جشن نیمه‌شعبان به این پارک می‌روند و چون حفاظ و نرده‌ای روی این پمپ نبوده و علامت خطری هم وجود نداشته، فقط در چند ثانیه فاطمه داخل این دریچه مرگ می‌افتد و تمام. روی قبر فاطمه پر از شمع‌های عروسکی است. مادر امیرسام می‌گوید: «مادرش خیلی بی‌قرار است هربار که می‌آید حالش بد می‌شود».



برای آرامش مادرها  کاری کنیم

 مادرهای داغدیده رابطه خیلی خوبی با هم برقرار کرده‌اند؛ انگار یک‌جور کلاس روانکاوی خودجوش بین آنها وجود دارد. چند نفر از مادران برای مادر یکی از کودکان که روی سنگ قبر فرزندش افتاده شیرینی و آب می‌برند و پا‌به‌پای زن سیاه‌پوش و بی‌حالی‌که روی قبر خوابیده اشک می‌ریزند و بعد هم او را آرام از روی سنگ قبر بلند می‌کنند. شانه‌هایش را ماساژ می‌دهند و با هم درددل می‌کنند. حالا بعد از یک ساعت حال مادر جا آمده است و برای امیرسام با آن خنده کودکانه‌اش بوسه می‌فرستد و پابه‌پای مادر ملیسا گل‌های زرد و سفید را پرپر می‌کند تا به شکل یک قلب روی سنگ مزار بریزد. مادرِ پارمیدا می‌گوید داغ از دست‌دادن فرزند هیچ‌وقت فراموش یا کمرنگ نمی‌شود ولی حضور در این قطعه و بودن در کنار بقیه مادرهای داغدار، کمی او را آرام‌تر کرده است. او می‌گوید: «دخترم مرگ مغزی شد. در مدرسه زمین خورده بود و تا به بیمارستان برسیم مرگ مغزی شده بود. همه لباس‌هایش را به 3-2 دختر بی‌سرپرست در خیریه بخشیدم و فقط لباسی را نگه‌داشتم که شب عید برایش خریده بودم». او می‌گوید: «نسبت به همسر و دختر دیگرم تعهد دارم و دوست ندارم عزاداری‌ام برای پارمیدا آنها را از زندگی بیندازد ولی عکس‌هایش را از هیچ جای خانه جمع نکرده‌ایم. هنوز با خاطراتش زندگی می‌کنیم و با یادآوری شیرین‌زبانی‌هایش می‌خندیم».

ساعت کمی از 7عصر گذشته است که مادر امیرسام می‌گوید: «مترو کهریزک و حرم مطهر زیاد فرقی ندارد منتها ایستگاه حرم مطهر معطلی ندارد، همیشه قطار هست».انگار تاکسی‌دارها هم می‌دانند که آن وقت روز مادرهای فرشتگان خوابیده، کم‌کم قصد رفتن می‌کنند و برای همین هم تاکسی‌های خالی همان دور و اطراف می‌چرخند.
 


به قطعه فرشته ها بیشتر برسید

مادر ستاره اطراف مزار دخترش را حسابی جارو زده و حالا در حال سلفون کشیدن روی مزار ستاره است. می‌گوید: «شستن سنگ مزار مثل این است که او را حمام برده باشم. همین سلفون کشیدن هم برایم مثل لباس پوشاندن به بچه‌ است. با این کارها آرام می‌گیرم». خانواده‌های دیگری هم برای مزار فرزندشان کاورهای رنگارنگ دوخته‌اند. انگار که روی گهواره‌اش را بپوشانند تا باد و باران‌های فصل سرما آنها را خیس و خاکی نکند.

مادرها از وضعیت رسیدگی به این قطعه دلخور هستند: «اصلا درست نیست که اینجا روشنایی نداشته باشد. اینجا جزو قطعه‌هایی است که هر روز خانواده‌های زیادی به آن سر می‌زنند. دلمان برای بچه‌ها تنگ می‌شود اما روشنایی ندارد؛ قبرها چون کوچک هستند و کنار هم ساخته شده‌اند ردیف‌های مرتب قبرهای بزرگسالان را ندارند. باوجودی که قیمت هر قبر حدود ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومان بوده اما این قطعه به نام قطعه رایگان شناخته می‌شود: «اصلا شاید به‌خاطر همین «رایگان» بودن است که رسیدگی به نظافت و فضای سبز اینجا هم به‌عهده ماست. ما حاضریم کمک مالی کنیم اما مزار بچه‌های ما در شرایط بهتری باشد. سنگ مزار بچه‌ها کوچک است و فاصله چندانی بین آنها نیست و همین راه رفتن در اینجا را سخت می‌کند. جدا از اینها نیمکت و سایه‌بانی برای استراحت مادرهای داغدار وجود ندارد. اینجا فقط 2شیر آب هست، برای شست‌وشوی مزار کودکمان باید کلی راه برویم. مطمئن باشید خدا دعای این فرشته‌های معصوم را می‌شنود. از خیلی‌ها شنیده‌ایم که اینجا قدم‌زدن آرامش‌بخش است. واقعا لازم است مسئولان بهشت‌زهرا فکری برای وضعیت این قطعه بکنند.»

این خبر را به اشتراک بگذارید