• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
دو شنبه 20 دی 1400
کد مطلب : 150471
+
-

همین معمولی بودن برایمان کافی است

همین معمولی بودن برایمان کافی است

عیسی محمدی - روزنامه نگار

 کتاب گوشه‌ای از خانه افتاده بود؛ نمی‌دانم من گرفته بودم یا یکی از بچه‌ها. همینطور بیکار بودم و چند صفحه‌ای آن را  ورق زدم. در اصل بیشتر از هرچیزی، موضوعی که مرا جذب خود کرده بود، کلا درباره بی‌خیالی بود. اسم کاملش هم این بود: «هنر ظریف بی‌خیالی» تا حالا ندیده بودم کسی درباره بی‌خیالی بخواهد حرفی بزند یا حتی بی‌خیالی را هم هنر بداند. همین بود که مرا جذب خودش کرد. اصل ماجرا این بود که نویسنده، کل دنیا را گشته بود تا بتواند خودش را پیدا کند. دست آخر هم به نکته‌های جالبی درباره خودش و زندگی رسیده بود. همین بود که این کتاب را منتشر کرد تا یافته‌هایش را با دیگران به اشتراک بگذارد. نتیجه کارش هم جالب بود؛ پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز و میلیون‌ها نسخه فروش.
مارک مانسون در این کتاب، به نوعی قصد دارد که از فرهنگ مثبت‌اندیشی رایج در آمریکا فرار کند. همان فرهنگی که به قول خودش، به همه می‌گوید بیشترین تلاش‌شان را بکنند و به همه‌‌چیز با دیده مثبت نگاه کنند و دوست‌داشتنی باشند و چه و چه. اما بعدها متوجه می‌شود که این فرهنگ، چقدر مزخرف است و به درد نخور. در خود ایران چنین فرهنگی در بخش اعظمی از کتاب‌های خودیاری باب است؛ بدون اینکه مترجمان و نویسندگان فکر کنند خب که چه؟ به چه درد ما می‌خورد؟ بدون اینکه درباره‌شان سؤال بکنند و فکری داشته باشند.
نکته طلایی این کتاب، در ارزش معمولی بودن است. یکی از سوء‌کارکردهای رسانه‌ها که جامعه‌شناسان و نخبگان بسیار درباره آن صحبت می‌کنند، همین ماجرای شهرت‌محور شدن رسانه‌ها است. یعنی در اصل، هویت آدم‌ها را به نوعی در شهرت آنها جست‌وجو می‌کنند. بی راه هم نیست؛ وگرنه عنصر شهرت همینطور در دل ارزش‌های خبری جا نمی‌گرفت. همین توجه افراطی رسانه‌ها به چهره‌ها، باعث شده تا نوعی هویت کاذب در سطح جامعه به چشم بخورد. اینکه طرف با خودش می‌گوید: «من معروف نیستم، پس نیستم». این‌چنین است که تفکرات درست، جایش را به تعداد فالوئرها داده. این است که آدم‌های مشهور، مهم‌تر از آدم‌های درست‌اندیش می‌شوند. این است که ما توی خانه نشسته‌ایم؛ ولی حال‌مان خوب نیست. چون حس می‌کنیم مهم نیستیم؛ معروف نیستیم؛ فالوئر نداریم و باید بلند شویم و کاری بکنیم.
ژاپنی‌ها ظاهرا مراسمی دارند که در آن، چایی می‌خورند. اما این چایی خوردن یک آداب و رسوم خاصی دارد و در فضای خاصی اتفاق می‌افتد و همین اهمیت دادن، از آن یک مراسم فوق‌العاده خاص ساخته. ولی چرا آنها چنین مراسمی دارند؟ یکی از فلسفه‌های آن، این است که حتی کار پیش پا افتاده‌ای مثل چایی خوردن، بسیار مهم است یا بسیار مهم می‌تواند باشد. نزد صوفیان هندی و دیگر کشورها نیز، ایده‌ای وجود دارد با عنوان اینکه بصیرت را می‌توانید در چیزهای عادی و طبیعی جست‌وجو کنید. یعنی نیازی نیست به آنجا بروید؛ همه‌‌چیز این‌جاست. پس وقتی همه‌‌چیز این‌جاست، حتی عادی ترین و روزمره‌ترین کارهای شما هم، می‌توانند اهمیتی فوق‌العاده و بی‌نظیر پیدا کنند. در این صورت نیازی نیست که شما خودتان را اسیر شهرت و خودنمایی و فالوئر و نظر دیگران و... بکنید.
اگر همه این‌هایی که گفتم به نوع رفتارها قابل سرایت است، پس چرا به آدم‌ها قابل سرایت نباشد؟ اینکه هر آدمی، معمولی‌اش خوب است. روانشناسان در حوزه تعادل و سلامت روانی، می‌گویند:  بیشترین تعادل را کسانی دارند که در حد میانه منحنی صفر و صد از یک صفت یا رفتار و عادت قرار دارند. یعنی اگر زیاد ثروتمند باشید، تعادلی نخواهید داشت؛ زیاد هم فقیر باشید، باز هم تعادل نخواهید داشت. چه بسا که ماجرای انسان‌های معمولی نیز چنین باشد؛ اگر در حد میانه‌ای از خیلی بزرگ بودن و خیلی کوچک بودن باشیم، به تعادل روانی نزدیک‌تر است. جایی که می‌توانیم اسمش را بگذاریم معمولی بودن؛ با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش.
و این می‌تواند سرآغاز یک رضایت درونی بزرگ و یک آسایش خیال همیشگی در ما باشد؛ روزی که با خودمان بگوییم ما نمی‌خواهیم بزرگ‌ترین ، ثروتمندترین و قدرتمندترین و... باشیم؛ همین معمولی‌ترین بودن برای ما کافی است... 

این خبر را به اشتراک بگذارید